شهید سعید راوش، در میان بچه‌های بسیج، ویژگی خاصی داشت. با آن که وضع مالی خانواده‌اش خیلی خوب بود و می‌توانست یک زندگی راحت و بی‌دغدغه‌ای داشته باشد، اما قید همه‌ی راحتی‌های دنیا را زده و مدام در جبهه بود. ظاهرش طوری بود که اصلاً نمی‌شد حدس زد که از یک خانواده‌ی پولدار است.

همیشه سعی می‌کرد مثل بقیه‌ی بچه‌ها، یک بسیجی خاکی و ساده‌پوش باشد. انسان خیلی متواضع، متدین و با اخلاصی بود. خیلی هم بی‌ادعا و کم صحبت. اما در صحنه‌ی عمل، اصلاً باور کردنی نبود که این، همان سعید بی سر و صدای چند ساعت پیش است. خیلی شجاع و اهل کار بود. خطرناک‌ترین کارها را بدون هیچ ادعایی قبول می‌کرد و انجام می‌داد. در جنگ هم سخت‌ترین و پرخطرترین کار، یعنی تخریب را انتخاب کرد. به گردان تخریب رفت و تا آخر هم در آن‌جا ماند تا شهید شود.

چون بسیار کم به مرخصی می‌آمد، خیلی از بچه‌های محل، حتی اهالی مسجد او را نمی‌شناختند. گمنام بود. دوست داشت کارهای بزرگ را بدون سر و صدا انجام دهد. همین کار را هم می‌کرد. گمنامی او هنوز هم ادامه دارد. چون اثری از او پیدا نشده، من هر وقت این جمله‌ی معروف را می‌خوانم که معمولاً کنار عکس شهید همت نوشته شده «کجایند مردان بی‌ادعا» بی‌اختیار به یاد سعید می‌افتم.


رسم خوبان ۲۰ – فروتنی و پرهیز از خودبینی، ص ۸۴ و ۸۵٫/ همین پنج نفر، ص ۹۷٫