یکبار که برای بازدید از منطقهی جنگی، از خانواده خداحافظی کرده بود، زودتر از موعد مقرّر به خانه بازگشته بود؛ یعنی یک مأموریت یکی ـ دو هفتهای را پس از دو روز، ناتمام گذاشته و نزد خانواده برگشته بود؛ همه از مراجعت وی شگفتزده میشوند که چه اتفّاقی رخ داده است! شب هنگام، همه دور هم گِرد آمده بودند، ولی هنوز کسی در نیافته بود که نایب به سبب مجروحیت، مجبور به بازگشت زود هنگام شده و تلاش میکند تا هیچ کس از ناراحتی و درد وی چیزی نفهمد.
سرانجام، خانهی پدری را ترک کرده و نیمههای شب، به اتفّاق همسرش به خانه میرود. هر چند پیش از من، مادر نایب، دقیق میشود و اصرار میکند که او لباسش را بیرون بیاورد و راحت بنشیند؛ امّا باز هم نایب به روی خود نمیآورد و بهانهای دیگر را پیش میکشد؛ همسرش میگفت:
«جوری که آنها ناراحت نشوند، به هر مشکلی که بود، دستش را حرکت میداد؛ دست میداد؛ روی شانهی پدرش را میمالید یا با کف دست، پنجهی پای مادرش را مسح میکشید و سپس کف دست خود را میبوسید. گذشت تا زمانی که خداحافظی کردیم و آمدیم خانهی خودمان؛ البتّه شک برم داشته بود؛ آنجا بود که دیدم دستش به سختی جراحت برداشته است.»
منبع: کتاب رسم خوبان ۴ ـ صبر و استقامت ـ صفحهی ۴۲ـ ۴۳/ روی ابروی چپ، صص ۷۱ـ ۷۰٫
پاسخ دهید