در منطقه‌ی «سومار»، روی بلندی‌هایی که بر کلّ منطقه اشراف داشت، عراقی‌ها مستقر بودند. از آن بالا، دور تا دور زیر دید آن‌ها بود و با یک دوربین ساده می‌توانستند هرگونه تحرّکی را زیر نظر بگیرند و هر گونه حمله‌ای را دفع کنند.

مدت‌ها بود که بچّه‌‌ها می‌خواستند آن بلندی‌ها را از دست عراقی‌ها بگیرند. امّا فاصله‌ی ما تا عراقی‌ها و تا آن بلندی‌ها، ده کیلومتر بود. اگر تکان می‌خوردیم، زیر دید آن‌ها بودیم و با خمپاره و دیگر سلاح‌ها بر سرمان آتش می‌ریختند. تنها راهی که به نظر عملی آمده بود، این بود که شبانه یک تعداد نیرو بروند تا پای آن بلندی‌ها و آن‌جا سنگر بگیرند و مستقر بشوند و شب بعد به آن‌ها حمله کنند، این طوری دیده نمی‌شدند.

نیرویی که برای این کار در نظر گرفته بودند، دو گردان بود؛ یعنی دو گردان نیرو باید شبانه می‌رفت و پشت کوه‌‌ها مستقر می‌شد، تا شب بعد، بالا بکشند و حمله کنند. از این طرف هم نیروهای کمکی بروند و کار را یکسره کنند. بعد حساب کرده بودند، این دو گردان برای این که بتوانند یک شبانه روز آن جا بمانند، هر نفر در حدود یک کُلمن آب لازم دارند. همین، عملیات آن‌ها عقب می‌افتاد. روزی آمدند پیش من که: «چه کنیم. اینجوری نیروها دارند خسته می‌شوند و عراقی‌ها هم مرتب ایجاد مزاحمت می‌کنند.»

من گفتم: «تنها راهش این است که به خدا توکّل کنید و راه بیفتید.»

پرسیدند: «بدون آب؟»

گفتم: «بدون آب، خدا خودش درست می‌کند!»

خلاصه قرار گذاشتند که شب بعد عملیات را شروع کنند. نزدیک غروب که این دو گردان نیرو آماده شدند، آسمان را ابر سیاهی پوشاند. ابرها آن‌قدر پایین بودند که چند قدمی را نمی‌شد دید. بچّه‌ها راه افتادند و رفتند جلو. دیگر عراقی‌ها روی آن‌ها دید نداشتند. نیروهای کمکی هم دنبالشان رفتند. بعد هم باران شروع به باریدن کرد و هوا خنک شد. چون در آن موقع سال سومار منطقه گرمی بود اگر باران نمی‌بارید و ابر نبود، همه از گرما و تشنگی تلف می‌شدند. ولی آن ابر و باران باعث شد که نیروها بدون نیاز به آب، بروند جلو و همان شبانه هم حمله کنند و عراقی‌ها را تار و مار کنند و آن کوه‌ها را از دست آن‌ها بگیرند. بعد از آن که بر آن بلندی‌ها مستقر شدند، یکی از فرماندهانشان آمد و گفت: «آقای میثمی! کاش زودتر با شما مشورت می‌کردیم!»

من گفتم: «کاش زودتر توکّل می‌کردید! حرفِ من کاری نکرد. این توکّل به خدا بود که مشکل شما را حل کرد.»


رسم خوبان ۲۴ – توکّل و اعتماد به خدا، ص ۴۳ تا ۴۵٫ / یک پله بالاتر، صص ۸۲ ۸۱٫