ببين مرا كه در آهم شراره خواهي ديد
ز اشك ديده به دامن ستاره خواهي ديد
كنار بسترت از بس چو شمع ميسوزم
ببين كه در دل اشكم شراره خواهي ديد
برادر از دل خواهر تو خود خبر داري
به غير گريه غمام را چه چاره خواهي ديد
گمان نداشتم و روزگار نيز نگفت
كه عاقبت جگر پاره پاره خواهي ديد
چنين كه از غم تو گريه ميكند عبّاس
اگر نظر كني، ابر بهاره خواهي ديد
نشسته گرد يتيمي به صورت قاسم
ببين كه هاله بر آن ماهپاره خواهي ديد
تو رستي از غم عالم ولي مراست غمي
كه روي نيلي مادر دوباره خواهي ديد
شاعر: سید محمد رستگار