فاو که فتح شد، ادامهی عملیات بود و مرحلهی دوم کار توی جادهی فاو ـ بصره و فاو ـ امّالقصر. علی از فرماندهی لشکر ابلاغ داشت که روی خط امّالقصر کار کند. گروه جلوتر از ما ـ از بچّههای تدارکات ـ یک مقر دمِ جادّهی امالقصر، حوالی رأس البیشه برای بچّههای واحد آماده کرده بودند. همان جایی که عراقیها دقیقه به دقیقه با توپ و کاتیوشا میزدند. علی با اوّلین تیم از بچّههای اطلاعات رسید آنجا، دید زمین از شدّت انفجار گلولههای توپ مثل طبل زیر پا میلرزد. همه منتظر بودند او نقشه را باز کند و بگوید کجا را باید شناسایی کنیم، امّا مثل همیشه یک کار غیرقابل باور کرد.
گفت: «بچّهها میبینید دشمن چه معرکهای گرفته؟»
کسی چیزی نگفت. علی ادامه داد: «اینجا گود زورخانه است… پس اوّل گود میزنیم.»
سرِ یک ساعت، یک میدان زورخانه با گونی سنگری درست شد. همهی بچّههای واحد حلقه زدند داخل آن و علی شد میاندار.
میل و تخته نداشتیم. همه با کلاش میل گرفتند. نوار شیر خدا هم مثل همیشه دم دست بود. روحیهها شد توپ!
منبع: کتاب رسم خوبان ۷٫ ورزش صفحهی ۳۵ـ ۳۶/ دلیل، ص ۱۱۹٫
پاسخ دهید