فتنه انگیزان

بیعت مردم با امیرمؤمنان(علیه السلام) چونان صاعقه اى بر پیکر قریش و کلیه بد خواهان اسلام، فرود آمد. حکومت امام(علیه السلام) امتداد همان حکومت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به شمار مى آمد که جور و ستم و دشمنى و سرکشى را به خاک مذلّت کشاند و عدل و مساوات و حق و فضیلت را به ارمغان آورد، و منافع اقتصادى را که بر پایه ربا و احتکار و بهره کشى استوار بود، در هم شکست و از آن جا که فرمانروایان عثمان مشمول اصلاحات امام على(علیه السلام)مى شدند بر بسیارى از بزرگان قریش گران مى آمد که خود را با هر شهروند دیگر و از هر گروه و دسته اى که در دستگاه حکومتى امام راه یافته بودند، مساوى بدانند.

طلحه و زبیر پس از آن که توسط عمر نامزد خلافت شدند، هر یک خود را هم سنگ امیر المؤمنین(علیه السلام) مى پنداشتند و انتظار داشتند حد اقل بر بخش عظیمى از سر زمین اسلامى حاکمیت یابند، عایشه نیز نزد خلفاى پیشین از جایگاهى برجسته برخوردار بود چرا که او هر گونه مى خواست سخن مى راند، ولى اکنون پى مى بُرد در حکومتى که اساس و منبع آن را در قانونگذارى و اجرا، قرآن و سنّت، تشکیل مى دهند، جایى نخواهد داشت.

معاویه در شام به عنوان فرمانرواى یکه تازى حکم مى راند که چشم طمع به حاکمیت بزرگ اسلامى دوخته بود. وى مى کوشید زمام امور مسلمانان را کاملاً به دست گیرد، اقدامات و برنامه ریزى هاى امام(علیه السلام)در جهت اصلاحات گسترده براى تمام این افراد، موضوعى غافلگیرانه بود. افزون بر این، مجموعه افرادى که در زمان عثمان از پُست و مقام خود بهره مى جستند، اکنون در حکومت امام منبع ثروت هاى خود را از دست داده بودند، زیرا حضور امام(علیه السلام)در رأس قدرت، براى خط قبیله اى منحرفى که قریش مى پیمود، تهدیدى جدّى به شمار مى آمد، چون امام(علیه السلام) به خوبى مى دانست بى آن که در راه خدا از نکوهش هیچ نکوهش گرى بیمى داشته باشد، قادر است پرچم اسلام واقعى را به اهتزاز در آورد و بدین سان، بى تردید از آن خطِ منحرف پرده برمى داشت.

لذا این افراد تصمیم به فتنه انگیزى گرفتند تا از استقرار حکومتِ نو پاى امام(علیه السلام) جلوگیرى به عمل آورند; البته اوضاع سیاسى و وجود عناصر مخالف روند صحیح حرکت حکومت اسلامى، براى امام على(علیه السلام)ناشناخته نبود، زیرا نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به حضرت اطلاع داده بود که برخى گروه ها از حکومت وى سرپیچى خواهند کرد و به او سفارش کرد با آنان بستیزد و آن ها را ناکثین و قاسطین و مارقین نامید. [۱]

نافرمانى عایشه

موضع عایشه در قبال عثمان شگفت انگیز و متناقض و در شأن زنى که افتخار همسرى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را داشته باشد، نبود. وى در مورد عثمان همواره مى گفت: « این پیر احمق را بکشید »[۲] و مردم را به سرپیچى از عثمان و کشتن او  تحریک مى کرد. در بحبوحه اى که شورشیان، خانه عثمان را در محاصره داشتند عایشه از مدینه آهنگ مکه کرده بود و انتظار داشت کار عثمان به سرعت پایان پذیرد و طلحه به خلافت برسد و قدرت را به دست گیرد. ولى زمانى که متوجه شد پس از بیعتِ مردم با على(علیه السلام)، زمام خلافت در دست آن حضرت قرار گرفته، با این که تصمیم گرفته بود به مدینه باز گردد، راه خود را به سمت مکه ادامه داد[۳] و با اعلان حزن و اندوه خود بر این ماجرا، به خون خواهى عثمان پرداخت. به او گفته شد: شما که خود، مردم را به کشتن عثمان تحریک مى کردى، وى با تراشیدن بهانه اى واهى و پوچ، پاسخ داد: او را توبه داده اند و سپس کشته اند[۴]، گویى او ناظر بر کشته شدن عثمان بوده است.

عایشه با سخنانى در مکه که طى آن پیروانش را به جنگ تحریک کرد، بر ضد امام على(علیه السلام) اعلان جنگ نمود[۵]، وى در پى توسعه جبهه خویش بر ضد امام(علیه السلام) برآمد. از این رو، تلاش کرد تا دیگر همسران رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را بفریبد و آن ها را در جنگ خود بر ضد امام(علیه السلام) با خود همراه سازد، ولى آنان بدو پاسخ مثبت ندادند.

اُم سلمه کوشید با پند و اندرز، عایشه را از سرکشى و طغیان خود باز دارد و امّت را از گرفتارى و مصیبت و جنگ و خونریزى دور نگاه دارد لذا به او گفت: عایشه! تو خود، دیروز مردم را بر ضد عثمان مى شوراندى و رکیک ترین سخنان را درباره او به کار مى بردى و او را پیر احمق مى خواندى، از سویى تو به مقام و منزلت على بن ابى طالب(علیه السلام)نزد رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به خوبى آشنایى دارى، آیا تمایل دارى برایت یادآور شوم؟

یادت هست روزى على(علیه السلام) بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) وارد شد و من و تو در کنار رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) حضور داشتیم، حضرت از سمت چپ منطقه قُدَیْد که پایین آمد با على در خلوت رازى مى گفت و سخنانش به طول انجامید; تو نگران شدى و خواستى به آن دو اعتراض آنى، من تو را نصحیت کردم ولى نافرمانى ام کردى و آن دو را مورد اعتراض قرار دادى ،دیرى نپایید که با چشم گریان باز گشتى، علّت را از تو پرسیدم گفتى: وقتى آن ها با یکدیگر آرام سخن مى گفتند من بدان ها اعتراض کرده و به على گفتم: پسر ابوطالب از هر ٩ روز یک روز نوبت من با رسول خداست، این روز نیز مرا آسوده نمى گذارى؟ رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)که از شدّت خشم چهره اش برافروخته شده بود رو به من کرد و فرمود: [عایشه!] برگرد، به خدا سوگند! فردى که او (على) را به خشم آوَرَد بى ایمان است، خواه از اهل بیت من باشد یا مردم عادى. و تو از کرده خود نادم و پشیمان شدى و باز گشتى.

عایشه گفت: آرى، یادم هست.

اُم سلمه فرمود: بنا بر این، چرا قصد شورش دارى؟

عایشه در پاسخ گفت: مى خواهم میان مردم دست به اصلاحات بزنم و از پیشگاه خدا امید پاداش دارم.

اُم سلمه فرمود: اکنون که چنین است هر گونه که خود مى خواهى عمل آن و بدین ترتیب عایشه از نزد اُم سلمه بیرون رفت. [۶]

عایشه را « ذاق عِرْق » روایت شده: همسران رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) تا منطقه همراهى کردند، به نظر مى رسد آنان سعى کردند عایشه را به مدینه باز گردانند و از فتنه و آشوب جلوگیرى کنند، ولى به راه حلّى دست نیافتند و بر آینده اسلام گریستند و مردم نیز به گریه افتادند و آن روز « یوم النحیب » ( روز شیون و زارى) نام گرفت. [۷]

حیله معاویه و پیمان شکنى طلحه و زبیر

معاویه از تسلط بر اداره امور شام برخوردار بود و امکاناتى در اختیار داشت که هر گونه مى خواست مى توانست آن ها را بکار گیرد، وى با مردم شام هیچ گونه مشکلى نداشت، زیرا شامیان از آن زمان که با اسلام آشنا شدند، تنها خاندان ابو سفیان را که از ناحیه خلیفه بر آنان فرمانروایى مى کردند، شناختند. قبل از معاویه برادرش یزید حاکم شام بود، از سویى سرزمین شام دور از مرکز خلافت بود و این خود، به اندازه کافى به آن آرامش و توان و قدرت مى بخشید. معاویه براى دامن زدن به آشوبى که در اثر کشته شدن عثمان شعله ور بود، فعالیّت سیاسى خویش را آغاز کرد تا به سود خود از آن بهره بگیرد، لذا طلحه و زبیر را به گونه اى مخاطب ساخت که براى ورود در مبارزه جدّى بر ضد امام على(علیه السلام) در آن ها آز و طمع و امید و آرزو شعلهور شود و بدین سان آشوب و فتنه در مرکز خلافت فزونى یافت و معاویه طى نامه اى به زبیر، چنین نوشت:

به بنده خدا زبیر امیر المؤمنین، از معاویه بن ابو سفیان… درود بر تو.

اما بعد; من از مردم شام برایت بیعت گرفته ام و آنان پاسخ مثبت داده و چونان گله هاى گوسفندى که به بازار فروش آورند رام شده اند، تو مردم کوفه و بصره را دریاب، مبادا پسر ابو طالب بر تو پیشى بگیرد، زیرا با بیعت گرفتن از مردم این دو شهر، جاى دیگرى باقى نخواهد ماند و پس از تو براى طلحه بن عبید الله بیعت گرفتم، شما خون خواهى عثمان را عَلَم آنید و مردم را بدان فرا خوانید و در این راستا باید بکوشید و آستین همت بالا زنید، خداوند شما را پیروز و دشمنانتان را خوار گرداند. [۸]

وقتى نامه معاویه به زبیر رسید، از خوشحالى در پوست خود نمى گنجید و به راستگویى معاویه اطمینان حاصل کرد. از این رو، با طلحه به توافق رسیدند که با امام(علیه السلام) پیمان شکنى کرده و بر او بشورند و بر بیعتى که با امام انجام داده بودند افسوس خورده و با اظهار تأسف همواره مى گفتند: ما با کاراه با على بیعت کردیم و به مجرّد این که فریاد عایشه در تحریک مردم بر ضد امام به گوششان رسید تلاش کردند دست به حیله اى زده تا خود را به عایشه برسانند.

نقل شده: آن دو نزد امام(علیه السلام) آمدند و از او خواستار مشارکت در حکومت شدند و چون به نتیجه اى دست نیافتند، تصمیم گرفتند به عایشه بپیوندند، لذا بار دوّم خدمت امام(علیه السلام) آمده براى انجام عمره از آن حضرت اجازه سفر خواستند، امام(علیه السلام) به آنان فرمود: آرى، به خدا سوگند! شما منظورتان عُمره نیست بلکه در پى هدف خویش هستید،[۹] روایت شده که امام(علیه السلام) به آن دو فرمود: شما قصد خیانت دارید. [۱۰]

آنان که از بیعت امام(علیه السلام) خارج شده و در دوران عثمان با یکدیگر سر ستیز داشتند، در خانه عایشه در مکه با یکدیگر همدست و متحد شدند. در این گرد همایى قرار شد طلحه و زبیر و مروانِ حَکَم براى بسیج مردم جهت مبارزه و نبرد با امام على(علیه السلام)، خونِ عثمان را بهانه قرار داده و پیراهن وى را به نشانه تمرّد و نافرمانى بالا برند و با این دستاویز که امام (علیه السلام) قاتلان عثمان را پناه داده و آنان را قصاص نکرده است آن حضرت را مسئول ریختن خون عثمان معرفى کنند. از این رو، تصمیم گرفتند پیشروى خود را به سمت بصره آغاز و آن شهر را به اشغال خود درآورند و به مرکز فعالیت و پایگاه جنگى خویش مبدّل سازند زیرا شام تحت سیطره معاویه قرار داشت و مدینه همواره در آشفتگى به سر مى بُرد. [۱۱]

حرکت عایشه به سمت بصره

عایشه براى ایجاد فتنه و آشوب و رو یارویى مسلّحانه با امام على(علیه السلام)خلیفه قانونى، در پى اجراى نقشه خود برآمد و جمعیت انبوهى را که نسبت به اسلام و امام(علیه السلام) حقد و کینه در دل و انگیزه اى جز طمع به دنیا و دست یابى به قدرت نداشتند، گرد آورد و یعلى بن منبه که امام(علیه السلام) او را از فرمانروایى یمن برکنار ساخته بود با شمشیرها و شترانى که از آن دیار به سرقت برده بود، این جمعیّت را مجهّز ساخت و عبد الله بن عامر نیز اموال و دارایى فراوانى را که از بصره سرقت نموده بود، در اختیار آنان قرار داد[۱۲] و شترى به نام (عسکر) براى عایشه تدارک دیده و بنى امیّه آن را در میان گرفتند و عایشه پیشاپیش انبوه جمعیّت به سمت بصره به حرکت درآمد و قبل از حرکت با ارسال نامه هایى به تعدادى از سران بصره به بهانه خونخواهى عثمان از  آنان خواستار بیرون رفتن از بیعت امام على(علیه السلام) شده بود. [۱۳]

نشانه هاى مکر و حیله  که کلیه مخالفان امام على بدان متوسل مى شدند  از سران فتنه انگیز، پدیدار گشت، وقتى از مکه بیرون رفتند و هنگام ظهر فرا رسید مروان حَکَم اذان نماز گفت و براى این که میان طلحه و زبیر دشمنى و فتنه انگیزى ایجاد کند و اگر موفق شود از آن بهره بگیرد، نزد آن دو آمد و گفت: بر کدام یک از شما دو تن به عنوان امیر سلام دهم و اذان نماز بگویم؟ هواداران دو طرف به رقابت پرداختند و هریک خواستار مقدم داشتن فرد دلخواه خود بود، ولى عایشه با شنیدن این سخن احساس تفرقه و پراکندگى نمود لذا کسى را نزد خواهر زاده اش عبد الله بن زبیر فرستاد و از او خواست تا با مردم نماز بگزارد.

زمانى که سپاه عایشه به منطقه « اوطاس »  رسید سعید بن عاص و مغیره بن شُعبه به آنان برخوردند وقتى سعید اطلاع یافت عایشه به بهانه « خونخواهى عثمان » لشکر کشى کرده لبخند مسخره آمیزى زد و گفت: اى اُم المؤمنین! مى بینم که قاتلان عثمان همراهى ات مى کنند. [۱۴] روایت شده: سعید بن عاص خطاب به طلحه و زبیر و عایشه گفت: به کجا مى روید شما در پى خونخواهى از کسى هستید که پشت سر شماست؟ (یعنى على که در مدینه است) [۱۵].

سرانجام سپاه جمل به محلى به نام « حوأب »  رسید، سگ هاى آن منطقه به آنان پارس کردند، عایشه به هراس افتاد و نام آن مکان را از محمد بن طلحه جویا شد و گفت:

این کدام آبادى است؟ وى پاسخ داد: اى اُم المؤمنین! این آبادى را حوأب مى نامند، عایشه با بیقرارى فریاد برآورد و گفت: من باید به مدینه بازگردم.

محمد بن طلحه پرسید: چرا؟

گفت: از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)شنیدم به همسرانش مى فرمود: گویى من یکى از شما را در منطقه حوأب مى بینم که سگ هاى آن آبادى بر او پارس مى کنند و به من فرمود:اى حُمیرا[۱۶]! مبادا آن زن تو باشى.

عایشه پس از این سخن شتر خود را خوابانید و گفت: مرا باز گردانید، به خدا سوگند! آن زنى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود، منم. و بدین ترتیب، همراهانش یک شبانه روز شتران خود را در اطراف محل توقف او، خوابانیدند و عبد الله بن زبیر نزد وى آمد و برایش به ذات الهى سوگند یاد کرد که آن منطقه، آبادى حوأب نیست و عدّه اى از اعراب بادیه نشین را با فریب و تطمیع نزد عایشه آوردند و بر این مطلب گواهى دادند[۱۷]، شهادت این افراد نخستین گواهى دروغ در اسلام به شمار مى آید.

درگیرى هایى در حومه بصره

با نزدیک شدن سپاه جمل به شهر بصره، عثمان بن حُنیف فرمانرواى امام(علیه السلام)در بصره، ماجراى سپاهى را که به سمت مردم بصره مى آمد، برایشان تشریح کرد و آنان را از آشوب و درگیرى برحذر داشت و موضع گیرى غیر صحیح و گمراهانه سران سپاه جمل را براى آنان روشن ساخت. ارادتمندان به اسلام و امام(علیه السلام) آمادگى خویش را براى دفاع از حق و آیین مقدس خدا و جلوگیرى از تسلط ناکثان بر بصره، اعلان داشتند. [۱۸]

عثمان بن حُنیف که برخوردار از اخلاق پسندیده اسلامى و مطیع رهبر و پیشواى خود امام على(علیه السلام) بود کوشید تا عایشه و همراهانش را از طغیان و سرکشى منصرف سازد و از وقوع درگیرى و جنگ پرهیز شود. از این رو، عمران بن حصین و ابو الأسود دُئلى را نزد آنان اعزام کرد تا با عایشه و همراهانش به گفت و گو بپردازند و آن ها را از تصمیم بیهوده خود منصرف کنند، ولى تلاش هاى این دو تن با شکست مواجه شد و عایشه در کنار طلحه و زبیر، بر ایجاد فتنه و آشوب و اعلان جنگ، پا فشارى نشان دادند. [۱۹]

عایشه و همراهان وى به منطقه « مربد» رسیدند و از سمت بالاى آن منطقه بدان جا وارد شدند، عثمان بن حُنیف و جمعى از مردم بصره، به سوى آنان حرکت کردند، طلحه و زبیر و عایشه با ایراد سخن به بهانه خون خواهى عثمان، مردم را به بیرون رفتن از بیعت امام على(علیه السلام)تحریک مى کردند و بدین وسیله، میان مردم اختلاف به وجود آمد و دسته اى مخالف و جمعى اعلان موافقت کردند.

جاریه بن قدامه سعدى نزد عایشه آمد تا با پند و اندرز وى را از برافروختن آتش و فتنه باز دارد. از این رو، خطاب به او گفت: اى اُم المؤمنین! به خدا سوگند! اهمیت کشته شدن عثمان کمتر از این است که تو سوار بر این شترِ ملعون، از خانه خود خارج شوى و خود را در معرض تیغ و شمشیر قرار دهى، تو از ناحیه خدا داراى ارج و احترام بودى ولى آن را از دست دادى، [توجه داشته باش] هر کسى جنگ با تو را روا بداند، کشتن تو را نیز روا مى داند، اگر به میل خود به جنگ ما آمده اى به خانه ات برگرد و اگر بدین کار مجبورت ساخته اند، از مردم یارى بجو. [۲۰]

جنگ، آتش بس، خیانت

با ورود عایشه به بصره، مردم گرفتار فتنه و تفرقه و پراکندگى شدند و برخى به این لشکرکشى اعتراض و برخى تأیید و گروهى تصدیق و جمعى آن را مردود دانستند و با بحرانى شدن اوضاع، مردم با یکدیگر درگیر شده و در دروازه شهر به نبرد پرداختند و با فرا رسیدن شب دست از جنگ کشیدند، عثمان بن حُنیف نه تنها قصد خونریزى نداشت بلکه تمایل به صلح و آشتى نشان مى داد و در انتظار تشریف فرمایى امام على(علیه السلام) به بصره بود، وقتى دو طرف از جنگ خسته شدند، اعلان صلح و آشتى کردند و پیمان نامه آتش بس موقّت نوشتند تا پیکى را به مدینه اعزام کنند و از مردم آن سامان جویا شوند چنانچه طلحه و زبیر (آن گونه که مدعى اند) به بیعت مجبور شده اند، عثمان بن حُنیف از بصره خارج شود، و گر نه طلحه و زبیر از بصره بیرون روند. [۲۱]

کعب بن مسور، پیک دو طرف از مدینه باز گشت و اعلان داشت که اُسامه بن زید مدعى است طلحه و زبیر با اکراه بیعت کرده اند، ولى مردم مدینه با دیدگاه اُسامه مخالفت دارند، فرماندهان سپاه عایشه این جمله را دستاویز قرار داده و در شبانگاهى باد و بارانى بر دار الاماره محل اقامت عثمان بن حُنیف حمله بردند، یاران او را کشته و موى سر و صورت و ابروى عثمان را تراشیدند ولى از آن جا که برادرش سهل بن حُنیف فرمانرواى امام در مدینه بود، از کشتن او بیم داشتند. [۲۲]

حرکت امام(علیه السلام) و پایان دادن به سرکشى[۲۳]

زمانى که امام على(علیه السلام) زمام حکومت را به دست گرفت، اعلان نافرمانى معاویه از خلافتِ امام(علیه السلام) مانع بزرگى بر سر راه آرامش و امنیّت و حاکمیت حکومتِ مرکزى قانونى به شمار مى آمد. از این رو، امام(علیه السلام) به تدارک تجهیزات نظامى و فراهم آوردن شرایط سیاسى پرداخت تا از تفرقه و پراکندگى و خونریزى میان مسلمانان جلوگیرى کند.

به مجرد اطلاع امام(علیه السلام) از حرکت عایشه و طلحه و زبیر به سمت بصره و اعلان نافرمانى آنان، از برنامه ریزیى که براى سرکوب معاویه و تصرف شام انجام داده بود منصرف شد و با سپاهى متشکل از بزرگان مهاجر و انصار رهسپار مکه گردید.

امام(علیه السلام) « ربذه » به منطقه که رسید به کلیه شهرها نامه فرستاد و از مردم آن دیار یارى خواست و موضوع را برایشان تشریح فرمود تا بتواند آتش فتنه را در محدوده اى بسیار اندک، خاموش سازد، لذا محمد بن ابى بکر و محمد بن جعفر را به کوفه اعزام نمود ولى ابو موسى اشعرى به پیام امام پاسخ مثبت نداد بلکه مردم را از یارى آن حضرت در جنگى که پیش رو داشت دلسرد و مأیوس مى کرد، سپس عبد الله بن عباس را به کوفه فرستاد وى نیز نتوانست ابو موسى را قانع سازد تا از مأیوس و دلسرد کردن مردم از یارى امام (علیه السلام) دست بردارد، پس از آن فرزندش امام مجتبى(علیه السلام) و عمار یاسر و در پى آنان مالک اشتر را به آن دیار اعزام فرمود و این گروه ابو موسى را از فرمانروایى برکنار ساختند، و بدین سان، مردم کوفه یکپارچه و با تمام توان براى یارى امیر المؤمنین(علیه السلام) به حرکت درآمدند و در منطقه « قار ذى » به آن بزرگوار پیوستند.

امام(علیه السلام) در همین گیر و دار نیز از نامه نگارى و اعزام پیک به نزد طلحه و زبیر کوتاهى نکرد، به این امید که شاید بر سر عقل آیند و به اهمیّت فتنه و آشوبى که به پا کرده اند پى ببرند و مسلمانان را در دام بلا و مصیبت و خونریزى گرفتار نسازند به همین سبب، زید بن صوحان و عبد الله بن عباس و عده دیگرى را نزد عایشه اعزام کرد، این گروه با دلیل و برهان و عقل و منطق با آنان به گفت و گو پرداختند، تا آن جا که عایشه به ابن عباس گفت: من تحمّل شنیدن دلیل و برهان على را ندارم.

ابن عباس در پاسخ گفت: تو که تحمّل شنیدن دلیل و برهان آفریده خدا را ندارى چگونه تحمل براهین آفریدگارت را دارى؟![۲۴]

آخرین اندرز

با نزدیک شدن سپاه امام(علیه السلام) به دروازه هاى بصره، آن حضرت با طلحه و زبیر بیشتر مکاتبه مى کرد [و آنان را از این آشوب برحذر مى داشت]عایشه و همراهانش از آن بیم داشتند که مبادا فرماندهان سپاه و انبوه جمعیّتى که وى  را همراهى مى کردند، تحت تأثیر دلائل و براهین امام(علیه السلام)قرار گیرند، لذا جهت رویارویى با آن حضرت از شهر خارج شدند، زمانى که براى جنگ صف آرایى کردند، امام(علیه السلام) فرمان داد جارچى میان یارانش اعلان دارد که:

هیچ کس حق ندارد تیرى به سوى دشمن پرتاب کند و یا سنگى به سمت آنان بیندازد و یا با نیزه با آنان بستیزد تا من با آنان سخن بگویم و بر آن ها کاملاً اتمام حجّت کنم. [۲۵]

ولى امام(علیه السلام) از آن ها جز لجاجت و پا فشارى بر جنگ چیزى ندید. آن گاه به سمت طلحه و زبیر رفت و هر سه تن، بین دو صف لشکر توقف کردند و امام(علیه السلام) به آن دو فرمود:

شما دو تن به تدارک سلاح و نیروى سواره و پیاده پرداخته اید، اگر در پیشگاه خداوند عذرى تدارک دیده اید، از او پروا داشته باشید و مانند آن پیره زنى نباشید که نخ هاى تابیده خود را پیش از استحکام، مجدّداً مى گشاید، آیا من برادر دینى شما نبودم؟ ریختن خون مرا حرام و من نیز ریختن خون شما را حرام ساخته بودم، چه اتفاقى رخ داده که شما ریختن خونم را روا شمرده اید؟

سپس امام(علیه السلام) به طلحه فرمود:

تو همسر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را با خود آورده اى تا در کنار او بجنگى و همسر خود را در خانه ات مخفى کرده اى؟ آیا تو دست بیعت با من ندادى؟

و به زبیر فرمود:

ما تو را از خاندان عبد المطلب به شمار مى آوردیم ولى پسر بد سرشت تو عبد الله که بزرگ شد، میان ما جدایى افکند.

سپس فرمود:

زبیر! آیا به یاد دارى روزى را که من با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)در قبیله بنى غنم همراه بودم، حضرت به من نگاهى کرد و لبخندى زد و من نیز خندیدم، تو به رسول خدا گفتى: پسر ابو طالب هم چنان خود ستایى مى کند، پیامبر در پاسخ تو فرمود: او اهل خود ستایى نیست، تو در حالى که در حق على ستم روا مى دارى با او خواهى جنگید؟ زبیر پاسخ داد: آرى، به یاد دارم.

روایت شده: زبیر از جنگ کناره گرفت و پس از افروخته شدن جنگ در ناحیه اى دور از میدان نبرد، به قتل رسید[۲۶]. چنان که مروان حَکَم، طلحه را در میدان جنگ به قتل رساند. [۲۷]

وقوع درگیرى

امام(علیه السلام) تا آخرین لحظه در گرفتن جنگ، امیدوار بود پیمان شکنان را از سرکشى خود باز دارد، به همین دلیل با وجود لجاجت و پا فشارى سران فتنه بر جنگ و درگیرى، آن حضرت اجازه جنگ نداد و به یارانش فرمود:

هیچ یک از شما حق ندارد تیرى به سمت دشمن پرتاب کند و یا با نیزه با آنان بجنگد تا من به شما رخصت دهم و جنگ و کشتار را آنان آغاز کنند. [۲۸]

سپاه جمل با شلیک تیر جنگ را آغاز کردند و یک تن از یاران امام(علیه السلام)به شهادت رسید، در پى آن نفر دوم و سوم به فیض شهادت نائل شدند. در این هنگام،[۲۹] امام(علیه السلام) به سپاه خویش دستور داد بدان ها پاسخ دهند و از حق و عدالت دفاع نمایند.

دو سپاه با یکدیگر درآویختند و نبردى دهشت زا رخ داد به گونه اى که سرها بر زمین مى ریخت و دست ها از بدن جدا مى گشت و دو طرف زخم و جراحات فراوانى برداشتند. امیر المؤمنین(علیه السلام) که ناظر عرصه کارزار بود متوجه شد سپاه جمل از (شتر حامل عایشه) سخت دفاع مى کنند از این رو، حضرت با صداى بلند اعلان فرمود: واى بر شما! شتر را پى آنید که شیطان است. امام(علیه السلام) و یارانش با یورش به سپاه، خود را به جمل رسانده و آن را پى کردند، به دنبال آن حمله، باقیمانده سپاهیان جمل از معرکه گریختند، سپس حضرت دستور داد آن شتر را بسوزانند و خاکسترش را بر باد دهند تا ذره اى از آن باقى نماند که افراد ساده لوح و نادان، فریب آن را بخورند و آن گاه فرمود: خدا این مرکب را مورد لعن خویش قرار دهد، چه اندازه به گوساله بنى اسرائیل شباهت داشت.

پس از آن، امام (علیه السلام) به خاکستر پراکنده در فضا نگاهى کرد و این فرموده خدا را تلاوت کرد

(…ُ وَ انْظُرْ إِلى‏ إِلهِکَ الَّذی ظَلْتَ عَلَیْهِ عاکِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً); [۳۰]

اکنون به معبودت که همواره آن را پرستش مى کردى بنگر، که آن را مى سوزانیم و سپس ذراتش را به دریا مى پاشیم.

عملکرد امام(علیه السلام) پس از جنگ

خداى متعال، امیر المؤمنین(علیه السلام) را بر مخالفان خود، پیروزى و نصرت عنایت کرد و نبرد، بار سنگین خود را بر زمین نهاد و گرد و غبار عرصه پیکار فرو نشست و جارچى امام(علیه السلام) اعلان عفو عمومى داد و اظهار داشت: آگاه باشید! هیچ کس حق ندارد مجروحى را به قتل برساند یا فردى را که از میدان گریخته تعقیب کند و بر کسى که پُشت به سپاه کرده، نیزه بکوبد، هر کس سلاح خود را بر زمین نهد، در امان است، آن کس که درِ خانه اش را ببندد، در امان است، کسى حق ندارد از اموال و دارایى سپاهیان جمل که در اردوگاه آنان به جاى مانده جز سلاح و یا وسایلى که در جنگ از آن ها استفاده کرده اند، چیزى برگیرد، غیر از موارد یاد شده هر چه هست مربوط به ورثه کشته شدگان است.[۳۱]

حضرت به محمد بن ابى بکر و عمار یاسر دستور داد کجاوه عایشه را از میان کشته شدگان وسط میدان، به گوشه اى منتقل سازند و محمد مسئولیت امور مربوط به خواهرش را به عهده گرفت و در پایان شب عایشه را وارد بصره نمود و در منزل عبد الله بن خلف خُزاعى جاى داد.

امام(علیه السلام) میان کشته گان سپاه جمل گردش مى کرد و هر یک از آنان را با نام مخاطب مى ساخت و مکرّر مى فرمود:

من آن چه را خدایم وعده داده بود، مطابق با واقع دیدم، آیا شما نیز آن چه را خدایتان به شما وعده داده بود مطابق با واقع دیدید؟

نیز فرمود:

من امروز کسى را که از نبرد با ما و دیگران دست بدارد نکوهش نمى کنم ولى آن کس که با ما سر جنگ دارد مورد نکوهش است. [۳۲]

امام(علیه السلام) در حومه بصره اقامت فرمود و وارد شهر نشد و به مردم فرمان دفن کشته هاى خود را صادر کرد مردم نیز از شهر بیرون آمده و آن ها را به خاک سپردند[۳۳] و پس از آن امام (علیه السلام) وارد شهر بصره دژِ پیمان شکنان گردید و رهسپار مسجد شد و در آن نماز گزارد و سپس با مردم سخن گفت و عملکرد آن پیمان شکنان را با خود، بدانان یاد آور شد و آن ها حضرت را سوگند داده و از او خواستند آنان را مورد عفو و بخشش قرار دهد، امام(علیه السلام)فرمود:

«از شما گذشتم، مبادا مجدداً در پى فتنه انگیزى برآیید، شما نخستین مردمى بودید که پیمان شکستید و امت را دچار تفرقه و پراکندگى نمودید.»

و سپس انبوه مردم و بزرگان قوم حضور امام(علیه السلام)شرفیاب شده و با آن بزرگوار دست بیعت دادند. [۳۴]

پس از آن امیرمؤمنان(علیه السلام) وارد بیت المال بصره شد وقتى دارایى فراوان انباشته شده در آن را دید، مکرّر فرمود: «… غُرّى غیرى » دیگرى را بفریب. و فرمان داد آن اموال میان مردم به طور مساوى تقسیم شود و بدین ترتیب، به هر یک از مردم پانصد درهم تعلق گرفت و سهمیه شخص آن حضرت نیز با دیگران تفاوتى نداشت، با توزیع اموال، چیزى در بیت المال باقى نماند در همین اثناء فردى که در جنگ حضور نداشت خدمت امام(علیه السلام)رسید و سهمیه خود را از آن بزرگوار مطالبه کرد، امام(علیه السلام) سهمیه خود را به او داد و بدین سان، حتى درهمى نصیب آن حضرت نشد. [۳۵]

سپس امیر المؤمنین(علیه السلام) دستور داد وسایل حرکت عایشه را فراهم نمایند و او را به مدینه بفرستند و به پاس احترام همسرى پیامبر، برادرش (محمد بن ابى بکر) و تعدادى از زنان را در لباس مردان که عمامه به سر و شمشیر حمایل داشتند با وى همراه ساخت، ولى عایشه نسبت به امیر المؤمنین خوشبین نبود و تصور مى کرد حضرت، حرمت وى را نگاه نداشته است امّا به مجرّد این که شنید امام(علیه السلام)عدّه اى از زنان را به همراهى وى گمارده از حرکت خود و شکستى که نصیبش شد و فتنه انگیزى که به وجود آورده بود، اظهار ندامت و پشیمانى کرد و به شدّت گریست.[۳۶]

نتایج جنگ جمل

جنگ جمل آثارى منفى بر جامعه اسلامى به جاى نهاد از جمله:

١ . ماجراى کشته شدن عثمان به نحوى گسترش یافت که به موضوع سیاسى بزرگى مبدّل گردید و جریان هاى مخالفى را در گفته و عمل در مسیر حرکت اسلامى به دنبال داشت و معاویه بن ابى سفیان در انتظار فرصت بود تا روند انحرافِ خونینِ جمل را تکمیل سازد.

٢ . با رواج حقد و آینه میان مسلمانان باب جنگ و خونریزى میانشان گشوده شد و بدین سان، بین خودِ مردم بصره و میان اهالى سایر شهرهاى اسلامى تفرقه و پراکندگى به وجود آمد و برخى به خون خواهى فرزندانِ خود از بعضى دیگر برخاستند در صورتى که مسلمانان به ریختن خون آن ها مجبور بودند.

٣ . جبهه انحراف داخلى جامعه اسلامى وسعت یافت و کار شکنى ها در برابر حکومت امام على(علیه السلام) فزونى گرفت و پس از آن که معاویه در شام از بیعت با امام سرپیچى کرد، جبهه دیگرى گشوده شد که به محدودیت توسعه خارجى و کارهاى اصلاح گرانه و پیشرفته اى که امکان رشد در جامعه اسلامى داشت، انجامید.

۴ . کینه توزى و انحراف، راه مخالفان سیاسى را گشود تا فوراً به برگرفتن سلاح و جنگ و خونریزى متوسل شوند.

کوفه مرکز خلافت

پس از آرامش کامل اوضاع، امام(علیه السلام) رهسپار کوفه گردیدتا آن جا را به عنوان پایگاه حرکت خویش برگزیند. حضرت قبلاً نامه هایى به مردم آن سامان فرستاده بود[۳۷] و جزئیات رخدادها و حوادث را براى آنان به طور خلاصه بیان داشته بود چنان که آن بزرگوار، عبد الله بن عباس را به فرمانروایى بصره گمارد تا نحوه همگرایى با مردم آن دیار را پس از جنگى که میان آنان اتفاق افتاد[۳۸]، تشریح نماید.

گزینش کوفه به عنوان مرکز جدید دولت اسلامى از ناحیه امام(علیه السلام) علل و اسباب متعددى داشت از جمله:

١ . توسعه بخشیدن قلمرو جهان اسلام; و بدیهى است که مرکز اداره و سیاست گذارى حکومت باید در موقعیتى قرار داشته باشد که حکومت را در تحرکاتِ لازم به گوشه و کنار دولت، یارى دهد.

٢ . بیشتر کسانى که در راستاى پایان دادن به فتنه و آشوبِ یاران جمل، در کنار امام(علیه السلام) شمشیر زدند، شخصیت هاى بزرگ و برجستگان و قاطبه مردم کوفه را تشکیل مى دادند.

٣ . اوضاع و شرایط سیاسى و اغتشاشاتى که ناشى از کشته شدن عثمان و پى آمدهاى جنگ جمل رخ داد، امام(علیه السلام) را بر آن داشت تا در کوفه استقرار یابد و امنیّت و آرامش بر منطقه حکمفرما شود.

  منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۲ – امیرمؤمنان حضرت على بن ابى طالب(علیه السلام) / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


[۱]– مستدرک حاکم ۳/ ۱۳۹، تاریخ بغداد ۸/ ۳۴۰، مجمع الزوائد ۹/ ۲۳۵، کنز العمال ۶/ ۸۲٫

[۲]– شرح ابن ابی الحدید ۶/ ۲۱۵، کشف الغمه ۳/ ۳۲۳٫

[۳]–  کامل ابن اثیر ۳/ ۲۰۶٫

[۴]– همان.

[۵]– تاریخ طبری ۳/ ۴۷۴٫

[۶]– شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۶/ ۲۱۷، بحار الانوار ۳۲/ ۱۴۹٫

[۷]– کامل ابن اثیر ۳/ ۲۰۹٫

[۸]– شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱/ ۲۳۷٫

[۹]– الامامه و السیاسه/ ۷۰٫

[۱۰]– شرح نهج ۱/ ۲۳۲٫

[۱۱]– تاریخ طبری ۳/ ۴۷۱، چاپ مؤسسه أعلمی.

[۱۲]– الامامه و السیاسه/ ۷۹، کامل ابن اثیر ۳/ ۲۰۷٫

[۱۳]– الامامه و السیاسه/ ۸۰، کامل ابن اثیر ۳/ ۲۱۰٫

[۱۴]– الامامه و السیاسه/ ۸۲٫

[۱۵]– کامل ابن اثیر ۳/ ۲۰۹٫

[۱۶]– الامامه و السیاسه/ ۸۲، این حدیث را احمد در مسند خود ۶/ ۵۲۱ آورده، شرح نهج البلاغه ۲/ ۴۹۷٫

[۱۷]– الامامه و السیاسه/ ۸۲، مروج الذهب ۲/ ۳۹۵٫

[۱۸]– الامامه و السیاسه/ ۸۳٫

[۱۹]– تاریخ طبری ۳/ ۴۷۹، چاپ مؤسسه أعلمی، کامل ابن اثیر ۳/ ۲۱۱٫

[۲۰]– تاریخ طبری ۳/ ۴۸۲، چاپ مؤسسه أعلمی، کامل ابن اثیر ۳/ ۲۹۳٫

[۲۱]– الامامه و السیاسه/ ۸۷، تاریخ طبری ۳/ ۴۸۳ و ۴۸۴، چاپ مؤسسه أعلمی، کامل ابن اثیر ۳/ ۲۱۵٫

[۲۲]– الامامه و السیاسه/ ۸۹، تاریخ طبری ۳/ ۴۸۴، چاپ مؤسسه أعلمی، مروج الذهب ۲/ ۳۶۷٫

[۲۳]– الامامه و السیاسه/ ۷۴، تاریخ طبری ۵/ ۵۰۷٫

[۲۴] – الامامه و السیاسه/ ۹۰، بحار الانوار ۳۲/ ۱۲۲٫

[۲۵]– الامامه و السیاسه/ ۹۰، مروج الذهب ۲/ ۲۷۰٫

[۲۶]– الامامه و السیاسه/ ۹۱، مروج الذهب ۲/ ۲۷۰٫

[۲۷]– طبقات کبری ۳/ ۱۵۸، الامامه و السیاسه/ ۹۷٫

[۲۸]– شرح نهج البلاغه ۹/ ۱۱۱٫

[۲۹]– الامامه و السیاسه/ ۹۵٫

[۳۰]– طه/ ۹۷٫

[۳۱]– تاریخ یعقوبی ۲/ ۱۷۲، مروج الذهب ۲/ ۳۷۱٫

[۳۲]– ارشاد مفید ۱/ ۲۵۶، چاپ مؤسسه آل البیت (علیه السلام).

[۳۳]– کامل ابن اثیر ۳/ ۲۵۵٫

[۳۴]– تاریخ طبری ۳/ ۵۴۴، ارشاد شیخ مفید/ ۱۳۷٫

[۳۵]– شرح نهج البلاغه ۱/ ۲۵۰٫

[۳۶]– الامامه و السیاسه/ ۹۸، مروج الذهب ۲/ ۳۷۹، مناقب خوارزمی/  ۱۱۵، تذکره سبط ابن جوزی/ ۸۰٫

[۳۷]– تاریخ طبری ۳/ ۵۴۵ و ۵۴۶٫

[۳۸]– همان، چاپ  مؤسسه أعلمی.