پیدایش خوارج را مى توان جدا شدن طبیعى عدّه اى از سپاهیان امام(علیه السلام) در نتیجه نبرد خونین جمل و صفین به شمار آورد، و انحراف آنان را نتیجه انحرافِ خلافت، از خط اهل بیت(علیهم السلام) دانست. از مهم ترین مشخّصه هاى خوارج تحجّر گرایى و پایبندى به ظواهر و تعصّب و خشونت و عدم تشخیص میان حق و باطل بود، آنان به سرعت تحت تأثیر شایعات قرار مى گرفتند و در برخورد با اندک تردیدى، دچار شک و تردید مى شدند.

قابل ملاحظه است که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) قبلاً از صفات آنان خبر داده بود، چنان که از آن بزرگوار روایت شده فرمود:

در این امت  نفرمود از این امت  نماز خواندن شما را با خود تحقیر مى کنند، قرآن تلاوت مى کنند ولى از گلوى آن ها تجاوز نمى کند، این افراد همان گو نه که تیر از چله آمان خارج مى شود، از دین خدا خارج مى گردند. [۱]

امام(علیه السلام) قادر بر زدودن بیمارى ها و انحرافات آنان نشد، در حقیقت جنگ ها و نافرمانى هاى جمل و صفّین در مدتى بسیار کوتاه، به این بیمارى ها و انحرافات پایان داد که مى توان عوامل ذیل را در پیدایش خوارج مؤثر دانست:

١. شکست درونى و ناکامى از دست یافتن به پیروزى، با این ویژگى که نبردهاى امام(علیه السلام) با خوارج به ظاهر مسلمان صورت مى گرفت، ولى اینان قادر بر درکِ مبارزه امام با متمرّدان نبودند و نتیجه حکمیّت براى آنان قابل تحمّل نبود در صورتى که آنان خود، امام(علیه السلام) را به پذیرش حکَمیّت مجبور ساخته ولى در پى اصلاح مواضع انحرافى خود بر نمى آمدند و کوشیدند اشتباهات و بار سنگین آن امور را به دوش طرف دیگر که کسى جز امام على(علیه السلام)نبود، بیفکنند. [۲]

٢ . از آزادى اندیشه اى که امام(علیه السلام) جهت افزایش آگاهى دینى مردم به وجود آورد، بهره بردارى کردند. روایت شده: هنگامى که امام(علیه السلام) در حال ایراد خطبه بود خوارج با ادعاى این که حکومت از آن خداست، آن حضرت را مورد اعتراض قرار دادند و امام تنها با این جمله بدانان پاسخ داد که: « کلمهُ حق یُراد بها باطل»  و به آنان فرمود:

شما از سه ویژگى نزد ما برخوردارید، شما را از نماز خواندن در مساجد باز نمى داریم و تا زمانى که با ما اتحاد و همبستگى دارید سهمیه شما را از بیت المال خواهیم پرداخت و تا وقتى با ما نجنگید، آغاز گرِ جنگ با شما نخواهیم بود. [۳]

امام و عدم پذیرش نتیجه حکمیّت

زمانى که خبر ماجراى حکمیّت به امام(علیه السلام) رسید فوق العاده متأثر شد و براى مردم به ایراد خطابه پرداخت و آنان را به اصلاح اشتباهى که در آن گرفتار آمدند، تشویق و ترغیب نمود و با یادآورى پند و اندرز خویش بدانان، چنین فرمود:

مخالفت با دستور نصحیت کننده دلسوز و مهربان و دانا و با تجربه چیزى جز حسرت و پشیمانى در پى ندارد، من فرمان خود را در مورد حَکَمیّت به شما گفتم و نظر خالص خود را در اختیار شما نهادم، اگر از دستورم اطاعت مى شد، کار چندانِ دشوارى نبود، امّا شما بسان مخالفان جفا پیشه و نافرمانان پیمان شکن، امتناع ورزیدید، تا آن جا که گویى نصحیت گر در پند خویش به تردید افتاد و از پند و اندرز خوددارى نمود، مثال من و شما همانند گفتار برادر « هوازن » ماست که گفت: من در سرزمین منعرج اللوى، دستور خود را دادم، ولى نتیجه این نصحیت تنها فردا ظهر آشکار گردید.

به هوش باشید! این دو تن  ابو موسى اشعرى و عمرو عاص  که شما آنان را به عنوان داور برگزیدید، دستور قرآن را پشت سر نهادند و آن چه را قرآن میرانده بود، زنده کردند و هر یک بدون هدایت الهى به پیروى هواى نفس خود پرداختند، بى آن که دلیلى آشکار و یا سنّتى از گذشته در اختیار داشته باشند، حکم کردند و در حکم خویش دچار اختلاف گشته و هیچ یک راه راست را نپیمودند، خدا و رسول او و مؤمنانِ شایسته از آن دو بیزارى جستند، اکنون آماده و مهیاى حرکت به شام گردید، که إن شاء الله به اردوگاه شما در خواهند آمد. [۴]

امام(علیه السلام) در نامه اى به عبد الله بن عباس، از او خواست مردم بصره را براى جنگ با معاویه بسیج نموده به امام(علیه السلام) بپیوندند. جمعیت بصره به جمع کوفیان پیوست ولى آشوب و بلوا و فساد و تباهى خوارجى که از بصره و کوفه گرد آمده و راهى نهروان بودند، یاران امام را نگران ساخت به گونه اى که اگر متوجه شام گردند، حضور این افراد در این منطقه براى آن ها دشوار خواهد بود. از این رو، از امام(علیه السلام) درخواست کردند که ابتدا به کار خوارج پایان دهد. [۵]

از جمله کارهاى فتنه انگیزانه خوارج این بود که عبد الله بن خبّاب و همسرش را دستگیر و او را به قتل رساندند و سپس شکم همسرش را پاره نموده و نوزادش را بدون هیچ توجیهى، از میان بردند، هم چنین حارث بن مُرّه عبدى را که به عنوان فرستاده امام نزدشان آمده بود، کشتند. [۶]

نبرد با خوارج

قواى مارقین (از دین برگشتگان) در نزدیکى نهروان گرد آمدند و مجموعه هایى از مردم بصره و دیگر جاها بدانان پیوستند. امام(علیه السلام) بارها کوشید تا آنان را از اندیشه اى که در سر داشتند و نافرمانى و تلاش در جنگ افروزى، باز دارد، ولى جز فساد و جهل ونادانى و پا فشارى آن ها بر نبرد، چیزى عاید وى نشد. از این رو، حضرت سپاه خویش را بسیج نمود و چنان که در هر جنگى شیوه آن بزرگوار بود با پند و اندرز بدانان یادآور شد که در چنان شرایط و اوضاعى با اخلاق اسلامى با مردم برخورد نمایند. وقتى امام(علیه السلام)به سپاه دشمن نزدیک شد پیکى نزد آن ها فرستاد و از آنان خواست قاتلان عبد الله بن خبّاب و کشندگان فرستاده اش حارث بن مره را تحویل دهند، ولى آنان یک صدا اعلام داشتند: همه ما در کشتن آن ها شرکت داشته ایم و ما همه، ریختن خون شما و آنان را جایز مى دانیم.

امام(علیه السلام) با اعزام قیس بن سعد و ابو ایوب انصارى نزد خوارج ، خواست آنان را پند و اندرز دهند به این امید که واقعیتِ رخدادها را درک کنند و از خونریزى بیشتر میان امت، پرهیز کنند، سپس حضرت خود، نزدشان آمد و آن ها را مخاطب قرار داد و فرمود:

اى گروهى که دشمنى و ریا کارى و لجاجت، آنان را به جنگ وادا داشته است و هواى نفس، آن ها را از درک حقیقت باز داشته و نادانى و سبک سرى، آنان را به طمع وادار نموده و امروز در پیش آمدى ناگوار گرفتار آمده اند، به شما هشدار مى دهم، نکند بدون دلیلى از پروردگارتان جسدهاى شما در کنار این نهر و این گودال بر خاک افتد.

سپس عدم رضایت خود از حکمیت ومخالفت با آن را برایشان بیان و سبب مخالفتِ خویش را به روشنى براى آن ها تشریح کرد، در صورتى که خود، امام(علیه السلام) را بر پذیرش حکمیّت مجبور ساخته بودند. از سویى داوران دوطرف بر مبناى قرآن و سنّت داورى نکرده بودند و اکنون امام(علیه السلام)براى بار دوم مهیاى رویارویى با معاویه مى شد و شورش مارقین نمى توانست معنایى داشته باشد. آنان با شنیدن سخن امام(علیه السلام) نه تنها دست از کارهاى ناشایست خود برنداشتند بلکه از آن شخصیت گرانمایه خواستند خویشتن را تکفیر و توبه خود را اعلان کند، امام(علیه السلام) به آنان فرمود:

گِرد بادى از بلا شما را فرا گیرد و انسان پاک و شریفى از شما به یادگار نماند!… آیا پس از ایمانم به خدا و جهادم در رکاب پیامبر، به آفر خویش گواهى دهم؟ اگر چنین کنم گمراه شده ام و از هدایت یافتگان به شمار نخواهم آمد.

این سخن را فرمود و از نزد آنان رفت و خوارج به قصد جنگ صف آرایى کردند… امام(علیه السلام) سپاه خویش را براى رو یا رویى با آنان بسیج کرد و در آخرین تلاش خود به ابوایّوب انصارى فرمان داد براى خوارج پرچم امان برافرازد و بدان ها بگوید:

هر کس زیر این پرچم درآید در امان است، کسانى که رهسپار کوفه و مدائن گردند، در امان‌اند، ما قصد هیچ گونه تعرّضى به شما نداریم، تنها از شما خواستار تحویل دادن قاتلان برادرانمان هستیم.

بدین ترتیب، مجموعه هاى فراوانى از خوارج منصرف شده و صحنه را ترک کردند و امام(علیه السلام) به یاران خود فرمود: دست نگهدارید، تا آنان جنگ را آغاز کنند.

خوارج با فریاد: «لا حکم إلاّ للّه… الرواح الرواح الى الجنّه»؛ حکومت از آن خداست، پیش به سوى بهشت. هجوم خود را آغاز کردند، ساعتى به طول نینجامید که بیشتر آن ها به هلاکت رسیدند و کمتر از ١٠ تن جان سالم بدر بُردند و از یاران امام(علیه السلام) تنها تعدادى کمتر از ١٠ تن به فیض شهادت نائل شدند. [۷]

پس از فرو نشستن شعله جنگ، امام(علیه السلام) دستور داد به جستجوى «ذوالثدیه» یکى از سران خوارج بپردازند و بر انجام آن کار تأکید کرد زیرا یافتن جسد وى مصداق سفارشات پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در مبارزه با مارقین و از دین برگشتگان بود که «ذو الثدیه»  از جمع آنان به شمار مى آمد،[۸] وقتى او را میان کشتگان یافتند، امام را در جریان قرار دادند، حضرت فرمود:

الله اکبر! نه من دروغ گفته ام و نه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به من دروغ گفته است، اگر این نبود که از تلاش دست بردارید، آن چه را خداوند بر زبان پیامبرش در مورد فضیلت مبارزانى که آگاهانه با خوارج بجنگند و آشناى به حق ما باشند، عنوان کرده، برایتان بیان مى داشتم. و سپس حضرت در پیشگاه خدا سجده شکر به جاى آورد. [۹]

  منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۲ – امیرمؤمنان حضرت على بن ابى طالب(علیه السلام) / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


[۱]– البدایه و النهایه ۷/ ۳۲۱- ۳۳۷، صحیح بخاری ۹/ ۲۱ – ۲۲، باب ترک جنگ با خوارزج، صحیح مسلم ۲/ ۷۷۴، حدیث ۱۰۶۴، مسند احمد ۳/ ۵۶٫

[۲]– تاریخ طبری ۴/ ۵۳- ۵۸٫

[۳]– تاریخ طبری ۴/ ۵۴، کامل ابن اثیر ۳/ ۳۳۴، مستدرک وسائل الشیعه ۲/ ۲۵۴٫

[۴]– تاریخ طبری ۴/ ۵۷٫

[۵]– تاریخ طبری ۴/ ۵۷ و ۵۸، البدایه و النهایه ۷/ ۲۸۶٫

[۶]– تاریخ طبری ۴/ ۶۱، البدایه و النهایه ۷/ ۲۸۶، فصول المهمه ابن صباغ/ ۱۰۸٫

[۷]– نهج البلاغه خطبه ۵۹، چاپ مؤسسه نشر اسلامی، مروج الذهب ۲/ ۳۸۵، البدایه و النهایه ۷/ ۳۱۹٫

[۸]– صحیح مسلم، کتاب زکات، باب ذکر الخوارج و صفاتهم و التحریض علی قتالهم.

[۹]– تاریخ طبری ۴/ ۶۶، شرح نهج البلاغه ۲/ ۲۶۶، البدایه و النهایه/ ۲۹۷٫