دیشب در خانه‌مان، با دختر خاله‌ام صحبت می‌کردیم. گفتم ما در یک اتاق دوازده متری بدون فرش روی زمین زندگی می‌کنیم، امّا شغل‌مان قالی بافی است. او خندید و گفت:

-‌ خُب، کوزه‌گر از کوزه‌ی شکسته آب می‌خورد!

بعد از رفتن آن‌ها، حسین کتاب داستان راستان را آورد و گفت:

-‌ داستان هشتاد و پنج کتاب را بخوان. صبح در کارگاه در موردش صحبت می‌کنیم.

اسم داستان «شکایت از زندگی» است.

این حسین است که بسته‌ی ناهار را از دست من می‌گیرد. نخ‌ها را مرتّب می‌کنم. کتاب داستان راستان را روی نیمکت چوبی می‌بیند و می‌پرسد:

-‌ خانم، داستان را خواندی؟

بله خواندم. داستان مفضّل بن قیس است. او زندگی سختی دارد؛ فقیر و تنگدست است. در حضور امام صادق (علیه السلام) از مشکلات زندگی خود صحبت می‌کند. از امام می‌خواهد که برای او دعا کند تا از این وضع خلاص شود. امام صادق (علیه السلام) مبلغی پول به او می‌دهد. مفضّل می‌گوید که برای گرفتن پول نیامده است. حضرت می‌فرمایند:

-‌ بسیار خوب، دعا هم می‌کنم. امّا مهمتر از دعا این است که هرگز سختی‌های زندگی خود را برای دیگران بازگو نکنی. آن‌ها تو را در نبرد زندگی، یک شکست خورده فرض می‌کنند و در نظرشان کوچک می‌شوی و شخصیّت و احترامت از بین می‌رود.

می‌دانید! کارهای حسین روی حساب و کتاب است و هر یک حکمت و دلیلی دارد. حتی این خنده‌ای که الآن صورتش را قشنگ‌تر از قبل کرده است. مطمئنم او دیشب حرف‌های من را شنیده و این داستان را از روی قصد انتخاب کرده است.


رسم خوبان ۳۰ – امر به معروف و نهی از منکر، ص ۸۸ تا ۸۹٫ / دلتنگی، صص ۱۶-۱۴٫