سرانجام با وجود مخالفت‌های زیادی که شد در تاریخ ۱۴ فروردین ۵۸ در منزل یکی از برادران مراسم عقد ما برگزار شد…

همان‌‌طور که گفته بود، حتی نُقلِ یک تومانی هم نخرید، تا چه رسد به خرید عروسی و حلقه و دیگر چیزها. چون همزمان با ایام نوروز بود، صاحب خانه با خوراکی‌‌های موجود از میهمان‌ها پذیرایی کرد. او از خیلی برادرهای همرزمش کوچکتر بود، ولی زودتر از آن‌ها ازدواج کرد و این اولین ازدواج پس از انقلاب در میان دوستان و آشنایان بود.

مهریه‌ی من، یک عدد کلام الله مجید بود. ساعت ۹ شب راهی خانه‌ی اجاره‌ای داماد شدیم، اتاقی بود در منزل پدر یکی از برادرها که فرش و پرده‌ی اتاق هم از صاحب خانه بود و مقدار کمی وسایل که برای حمید به عنوان جهیزیه برده بودند. در بین راه، حمید به عنوان داماد روی موتور بایکی از دوستانش نشسته بود و مرتب به طرف ماشینی که ما در آن بودیم، برمی‌گشت و این شعر را می‌خواند:

«عروس من که رهایی است حجله‌اش صحراست

و بسترش سنگر من است

و بالشش ریگ‌های بیابان است

و گواه صداقتش مسلسلم»


رسم خوبان ۱۸ – چون مسافر زیستن، ص ۳۱ و ۳۲٫/ راز پرواز، صص ۵۶ ۵۵٫