ای نفس بیحیای نویسنده! و ای بینوا شنونده! اگر قطع به این عوالم داری، کو اثرش؟! چرا آرامی؟! چرا بر سر کوهها نمیروی؟! چرا به بیابانها فرار نمیکنی؟! چرا ورد شب و روزت: «وا حَسرتا علی ما فَرَّطتُ فی جَنبِ الله» نیست؟!
بلکه اگر مظنّه ]گمان[ هم دارای چرا از غصّه نمیمیری؟!بلکه اگر احتمالش هم میدهی، باید این احتمال، عیش تو را منغَّص کند و لذّتت را از اعراض این دنیای دنیّهی فانیه قطع کند! بگو: واحَسرتاه، واحَسرتاه، واحَسرتاه…
بلی، ایمان ضعیف است که هست؛ ولی قلوب هم از محبّت دنیا مریض شده؛ و الّا اگر ایمان نشد، شکّ هم کافی است؛ احتمال هم کافی است.
منبع: کتاب به سوی دوست، ص ۵۷
(۶۹) قدم اوّل
باری بعد از اینکه مقصود معیّن شد، آن وقت دامن همّت به کمر بزند و بگوید:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا جان رسد به جانان یا جان ز تن درآید
توبهی صحیحی از گذشتهها بکند. و توبه را مراتبی هست به حسب مراتب تائبین.
منبع: کتاب به سوی دوست، ص ۵۷
پاسخ دهید