انگار تنها نبودم
صفحاتی از زندگی شهید مهدی زین الدین
از همان وقتی که مهدی را باردار شدم، حسی در وجودم به من میگفت باید مراقب باشم؛ چیزی بیشتر از یک بارداری ساده. تمام فکر و ذکرم شده بود این بچّهای که توی دلم بود. هر غذایی نمیخوردم. هر جایی مهمانی نمیرفتم. قرآن خواندنم بیشتر شده بود و مرتّبتر. وقتی قرآن میخواندم، انگار تنها نبودم برای او میخواندم که بشنود و صوت قرآن با نطفهاش یکی شود. وقتی به دنیا آمد، مراقبتهایم بیشتر شد. یادم نمیآید بیوضو به او شیر داده باشم. مواظب بودم چیزی این نوزاد کوچک را اذیت نکند. اگر خودم ناراحت بودم، سعی میکردم پیشش نروم. خلاصه، همهی توانم را گذاشتم تا در محیط آرامی بزرگ شود.
منبع: کتاب «تو که آن بالا نشستی»؛ مهدی زین الدین – انتشارات روایت فتح
به نقل از: زینب اسلامدوست (مادر)
پاسخ دهید