بیعت مسلمانان با امام(علیه السلام) [۱]

پس از کشته شدن عثمان سراسر مدینه را هرج و مرج فرا گرفت. دیده ها و انظار مردم متوجه امام على(علیه السلام) شد به این امید که امّت را از رنج و گرفتارى و درماندگى برهاند و کسى به خود جرأت نداد خویشتن را سزاوار خلافتى بداند که دشوارى هاى طاقت فرسایى، بر سر راه آن قرار داشت، چنان که شرایط و اوضاع سیاسى به عثمان فرصت تصمیم گیرى در مورد خلافت و جانشینى خود نداد، همان گونه که خلفاى قبلى او چنین کردند و سایر اعضاى شورا نیز به هیچ وجه از شایستگى خلافت برخوردار نبودند، و غیر از این انتظار نمى رفت زیرا امور حکومت پیچیده و وضع دولت و موجودیت آن به تیره گى و وخامت کشیده شده بود و به ناچار مى بایست زمام امور مسلمانان را رهبرى قدرتمند بر عهده گیرد که بتواند امّت را پس از سقوط و انحطاط، به حالت نخست برگرداند و با رهبرى خود از آن بحران عبور دهد و از تباهى اش حراست نماید و کسى جز امام على(علیه السلام)قادر بر عهده دارى مسئولیت و کاروان سالارى این امّت نبود.

انبوه مسلمانان با اصرار و پا فشارى، به امام رو آورده تا با تحت فشار قرار دادن وى، رهبرى امّت را پذیرا شود ولى امام(علیه السلام) با بى رغبتى و تردید با آنان روبرو شد زیرا آن بزرگوار از حق خلافتى که به وى تعلّق داشت، محروم گشته بود و اکنون که اوضاع کاملاً منحرف گشته و امّت در ورطه سقوط گرفتار آمده و دشوارى هاى ریشه دارکه مانع دست یابى به موفقیّت بود بر سر راهش قرار داشت به او رو آورده بودند، امام(علیه السلام) به آنان فرمود:

من نیازى به زمامدارى خود بر شما نمى بینم، در کنارتان هستم و هر کس را برگزیدید بدان راضى ام بنابراین، کسى را انتخاب کنید. [۲]

و فرمود:

زمامدارى خود را به من نسپارید، اگر من وزیر مشاورتان باشم بهتر از این است که فرمانروایتان گردم. [۳]

امام(علیه السلام) اوضاع آینده را براى آنان تشریح کرد و فرمود:

مردم! شما به استقبال جریانى مى روید که چهره هاى مختلف و شبهات گوناگونى دارد، دل ها براى این أمر استوار نیست و عقل ها ثابت نمى ماند. [۴]

امام على (علیه السلام) در برابر اصرار و پافشارى جمعیتى که خواستارِ زمامدارىِ حضرت شده بودند بدانان فرمود:

اگر خواسته شما را اجابت کنم طبق آن چه خود مى دانم با شما رفتار خواهم کرد… و اگر مرا رها کنید من نیز مانند یکى از شما به شمار مى آیم و شاید فردى شنواتر و مطیع تر از شما نسبت به رئیس حکومت باشم که در این صورت اگر وزیر مشاورتان باشم، بهتر از آن است که امیر و رهبرتان گردم. [۵]

انبوه جمعیتى که از امام (علیه السلام) خواستار پذیرش خلافت از ناحیه امام (علیه السلام)بودند، پیرامون آن حضرت گرد آمدند که امام خود، ماجرا را چنین توصیف مى فرماید:

ازدحام جمعیت چونان یال هاى کفتار، مرا به پذیرش خلافت وا داشت آنان از هر سو مرا احاطه کردند به گونه اى که جان فرزندانم حسن و حسین به خطر افتاد، چنان به پهلوهایم فشار وارد ساختند که سخت مرا به رنج انداخت و ردایم از دو جانب پاره شد، مردم همانند گوسفندانِ گرگ زده، اطرافم را گرفته بودند. [۶]

امام(علیه السلام) آزمند قدرت نبود، بلکه علاقمند بود باقیمانده امّت را از گرفتارى برهاند و آیین اسلام را از ناخالصى ها و بدعت ها پیراسته گردانده، و از آن حراست نماید. به هر ترتیب، امام(علیه السلام) مسئولیت خلافت را نپذیرفت و آن را به روز بعد موکول کرد تا بیعتِ انبوه مردم در مسجد آشکارا صورت گیرد و با این کار، شیوه بیعت گرفتن در سقیفه و سفارش به خلافت و مسأله شورا را مردود دانست و در همان زمان به امّت فرصت دیگرى داد تا عواطف و احساسات آن ها را بیازماید و پى ببرد تا چه پایه تصمیم فرمانبردارى از او دارند، زیرا سفارشات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در مورد خلافت و جانشینى امام، پیش از این به تباهى کشانده شده و از مفاهیم اصلى خود منحرف گشته بود، از این رو، امام(علیه السلام) فرمود:

به خدا سوگند! بدین جهت به خلافت تن در دادم که ترسیدم جمعى از خدا بى خبران بنى امیّه بر امّت حاکمیت یابند و کتاب خداى عز وجلّ را به بازى بگیرند. [۷]

بیم از نفوذ بنى امیه در مراکز دولتى و حرص و آز شدید آنان براى دست یابى به قدرت [از دیدگاه امام] بدین جهت مسأله اى با اهمیت تلقى مى شد که جامعه فاقد آگاهى دینى بود.

صبح روز بعد انبوه جمعیت، امام را در میان گرفته و به سمت مسجد روانه شدند، حضرت بر فراز منبر قرار گرفت و آنان را مخاطب قرار داد و فرمود:

مردم! امر خلافت مربوط به شماست و غیر از کسى که شما او را برگزینید کسى حق خلافتِ بر شما را ندارد، دیروز من و شما از یکدیگر جدا بودیم و من دوست نداشتم زمامدارى شما را بپذیرم، ولى شما پاى فشردید تا آن را پذیرا شوم، آگاه باشید! من درهمى را بدون شما نخواهم ستاند و اگر خواسته باشید، خلافت را مى پذیرم وگرنه بر کسى خرده و بهانه نمى گیرم.

انبوه جمعیت یک صدا و بلند اظهار داشتند: ما اکنون به شما وفا داریم و بر عمل به کتاب خدا با شما بیعت مى آنیم، امام(علیه السلام) عرضه داشت: پروردگارا! تو بر آنان گواه باش. [۸]

مردم چونان موجى خروشان براى انجام بیعت به حرکت درآمدند. طلحه، نخستین کسى بود که با دست فلج خود با امام(علیه السلام)بیعت کرد و زودتر از همه پیمان شکنى نمود، پس از او زبیر و سپس مردم سایر شهرها و اهل بدر و مهاجران و انصار و عموم مردم به حضرت دست بیعت دادند.

بیعت امام(علیه السلام) نخستین حرکت انتخاب مردمى بود که هیچ یک از خلفا از بیعتى این چنین برخوردار نبودند، مردم از شادى در پوست خود نمى گنجیدند، زیرا حکومتِ حق و عدل به آنان رو آورده و صاحب قانونى خلافت، یار محرومان و ستمدیدگان بر مسند آن تکیه زده بود، امّت از این که امام(علیه السلام)خلافت را پذیرا شد سخت شاد ومسرور بود. چنان که حضرت خود، با این سخن، ماجرا را به وصف مى کشد:

در آن روز، سرور و شادى مردم از بیعت با من به پایه اى رسید که کودکان به شادى و سرور پرداختند و سالخوردگان با پاى لرزان به تماشاى آن آمده بودند و بیماران بر دوش افراد بالا رفته و دوشیزه گان شتابان بدون نقاب در آن جمع حاضرشده بودند. [۹]

سرپیچى از بیعت

ایستادگى انسان هاى بد نهاد و سست عنصر در برابر حق و بى تفاوتى در قبال آن و نهان داشتن آینه و حسد، طبیعى به نظر مى رسید، با این که طبق احادیث شریف نَبَوى، تنها امام على(علیه السلام)خلیفه قانونى تلقى مى شد و تاریخ رسالت اسلامى نیز بر آن تأکید داشت که پس از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) امام(علیه السلام)برترین فرد حافظ امّت و رسالت است; زیرا آن حضرت برخوردار از ویژگى ها و مشخصه هایى بود که هیچ یک از مسلمانان از آن بهره مند نبودند، از سویى این امّت بود که با وجود کلیه دسته بندى ها و جناح ها، به امام(علیه السلام)متوسل شده و از او خواستار پذیراى خلافت شدند، ولى مى بینیم گروه اندکى که از حق منحرف گشته و از رویارویى با امام(علیه السلام)هراسان شدند، در انجام بیعت، دچار شک و تردید گشتند.

سر پیچى آنان از بیعت، کارى بر خلاف خواسته امّت بود و نوعى مبارزه جویى با آن تلقى مى شد، این عدّه با این کار، در دامن زدن آتش فتنه و آشوب و ادامه کشمکش داخلى، بابى تازه گشودند. از جمله کسانى که از بیعت با امام على(علیه السلام)سر برتافتند:

سعد بن ابى وقاص، عبد الله بن عمر، کعب بن مالک، مسلمه بن مخلّد، ابو سعید خُدرى، محمد بن مسلمه، نعمان بن بشیر، رافع بن خدیج، عبد الله بن سلام، قدامه بن مظعون، اُسامه بن زید، مغیره بن شعبه، صهیب بن سنان، و معاویه بن ابو سفیان را مى توان نام برد. [۱۰]

اما برخى از این افراد بر کوتاهى نمودن در بیعتِ با امام(علیه السلام)نادم و پشیمان گشتند ولى حضرت به هیچ یک از آنان آوچک ترین تعرّضى نکرد و آن ها را میان امّت به حال خود وا نهاد تا از همان حقوقى که مردم برخوردارند، آنان نیز برخوردار باشند.

حکومت امام(علیه السلام) و دشوارى هاى راه

امام على(علیه السلام) پس از ٢۵ سال کناره گیرى از اداره حکومت اسلامى و رهبرى امّت و دولت، به زمامدارى رسید. امّت و دولت هر دو در مسیرهاى منحرفى که حکومت هاى قبلى در این فاصله زمانى ایجاد نموده بودند پیش مى رفتند و این قضیه در به ضعف کشاندنِ موضع امام(علیه السلام)نسبت به این رخدادها، عاملى مؤثر به شمار مى آمد، زیرا در برهه قبلى، مردم عادت کرده بودند امام(علیه السلام)را به چشم فردى محکوم ببینند نه حاکم، آن هم محکوم افرادى بى لیاقت و ناشایست… چنان که در وجود برخى شخصیت ها جهت عملى ساختن اهداف خود، حس رقابت و دست یابى به اوج قدرت، فزونى یافت از این رو، مى بینیم زبیر در سقیفه در برابر کسانى که به دنبال کسب قدرت بودند به دفاع از حق امام(علیه السلام)پرداخت ولى امروزشاهدیم که خود، براى دست یابى به قدرت، با امام(علیه السلام) به نزاع و کشمکش مى پردازد و معاویه که خود، آزاد شده و فرزند آزاد شده است پس از این مدت به قدرتى نیرومند تبدیل شده و موجودیت دولت را تهدید مى کند.

اغلب کسانى که بر ضدّ امام(علیه السلام) در خط انحراف قرار داشتند، از سابقه همنشینى با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) برخوردار بودند و این خود، از جمله عواملى بود که سبب تأخیر حرکت امام(علیه السلام) شد و تعداد زیادى از مسلمانان بدین وسیله فریب خوردند و این قضیه موفقیّت حکومت حضرت و ادامه حکومتش را پیچیده تر ساخت.

افزون بر این، امام(علیه السلام) زمام دولتى پهناور را در اختیار گرفت، چرا که سرزمین دولت اسلامى در زمان ابو بکر، از مرزهاى جزیره العرب و عراق فراتر نمى رفت، ولى در دوران امام(علیه السلام) علاوه بر جزیره العرب و عراق و شام، قلمرو سرزمین اسلامى تا شمال آفریقا و اواسط آسیا امتداد داشت و مجموعه هایى از غیر عرب نیز به اسلام گرویدند، این گروه هاى تازه مسلمان، برهه مسلمانى خود را در سایه حکومتى غیر معصوم، بلکه منحرف از خط صحیح رسالتِ اسلام آغاز کرده بودند و حکومت امام(علیه السلام) با وجود کشمکش هاى داخلى مى بایست در کوتاه ترین وقت ممکن، کارهاى بزرگى انجام دهد از جمله:

١ . نظام طبقاتى میراث خلفاء را، متلاشى سازد به این نحو که:

الف- به پیروى از سنّت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) که خلفاى قبلى آن را در بوته اهمال گذاشته بودند، در بخشش اموال بیت المال میان تمام مسلمانان تساوى قائل شود و مبناى توزیع سهمیه بیت المال را که برخاسته از حکم الهى (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ) بود در سخنرانى خویش تشریح کرد و فرمود:

به هوش باشید! فردى که دعوت خدا و رسول را اجابت کند و مسلمان شود و به دین ما وارد گردد و به سمت قبله ما عبادت کند، از حقوق و حدود اسلام برخوردار است، شما بندگان خدایید و اموال، از آنِ خداست و به طور مساوى میان شما تقسیم مى شود هیچ فردى بر دیگرى برترى ندارد،

پرهیزکاران در پیشگاه خدا از برترین پاداش و برجسته ترین ثواب برخوردارند. [۱۱]

ب-  اموال و دارایى هایى که در دوران عثمان چپاول شده بود، به خزانه بازگرداند، زیرا امام(علیه السلام) اعلان داشته بود اموال فراوانى که در دوران عثمان به ناحق از مردم گرفته شده باید به بیت المال برگردد چرا که اموال هنگفت، در اختیار درباریان خلیفه قرار داشت و یا عثمان براى جلب رضایت آنان این اموال را به آنان بخشیده بود.

از این رو، امام(علیه السلام) فرمود:

به هوش باشید! کلیه تیولى را که عثمان واگذار کرده و تمام اموالى را که از مال خدا به دیگران بخشیده باید به بیت المال برگردد زیرا حق را چیزى باطل نمى کند اگر این اموال را بیابم هر چند با آنان زنانى را به ازدواج خویش درآورده و کنیزکانى با آن خریدارى کرده باشند و در شهرها به مصرف رسیده باشد، به بیت المال برخواهم گرداند، زیرا عدالت، گشایش آور است و آن کس که عدل و داد بر او گران آید، تحمّل ظلم و ستم بر او گران تر خواهد بود. [۱۲]

این نوع سیاست مالى، خوشایند قریش نبود، به همین دلیل عدّه زیادى از شخصیت هاى قریش مانند مروان حَکَم و طلحه و زبیر که در وادى سرکشى و تکبر و خود بزرگ بینى قرار داشتند از تصمیماتى که امام(علیه السلام) اتخاذ مى کرد، نگران بودند و به مجرّد این که اطمینان یافتند امام(علیه السلام) به طور جدّى به این کارها خواهد پرداخت، در برابر حکومت آن حضرت دست به فتنه انگیزى و آشوب زدند تا آن جا که طلحه و زبیر نزد امام(علیه السلام) آمده و ضمن اعتراض به این برنامه ها اظهار داشتند:

ما خویشاوند رسول خداییم و سابقه جهاد و مبارزه داریم، ولى شما سهمیه ما را از بیت المال مساوى با دیگران پرداخت نمودى در صورتى که عمر و عثمان ما را با دیگران مساوى نمى دانستند و بر آن ها برترى مى دادند.

امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود: اکنون این کتاب الهى و این شما، در آن بنگرید هر گونه حقى را براى شما قائل است بستانید، گفتند: ما در اسلام سابقه جهاد داریم!

فرمود: سابقه شما از من بیشتر است؟

گفتند: خیر، ما خویشاوندان رسول خداییم!

حضرت فرمود: آیا از من به پیامبر نزدیک ترید؟

گفتند: خیر، ولى ما اهل جهاد و مبارزه ایم!

امام(علیه السلام) فرمود: بالاتر از جهاد و مبارزه من؟

گفتند: خیر،

امام(علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند! سهمیه من و غلامم از این اموال به یک اندازه

است. [۱۳]

ج-  تساوى در برابر حکم خدا

امام(علیه السلام) از اجراى احکام اسلام در دوران خلفاى قبل از خود، غافل نبود.زمانى که دیگران در داورى و قضاوت در مى ماندند آن بزرگوار به حق و دادگرى، فصل خصومت مى نمود. به مجرد این که حضرت زمام امور دولت را به دست گرفت، برجسته ترین نوع عدل و داد را ارائه داد و با آشکار ساختن عدالتِ آیین الهى و قدرت اسلام به ایجاد دولتى داراى آزادى و امنیت و عدالت، روشن ترین طریقِ حق و حقیقت را پیمود.

در زندگى امام(علیه السلام) به موارد بسیارى از این قبیل امور بر مى خوریم. حضرت از این که قانون را بر ضد خود و خانواده و یارانش اجرا کند، پروایى نداشت. آن بزرگوار در مورد زره اى که فردى یهودى گم کرده بود به اتفاق شاکى نزد شریح قاضى رفت تا میان آنان داورى کند. [۱۴]

احکامى که امام(علیه السلام) در قضاوت و داورى صادر مى کرد برخاسته از ژرفاى دین و احاطه علمى آن بزرگ مرد به امور دینى و دنیایى و بیانگر عصمت در اندیشه و عمل آن حضرت بود.

٢ . سازماندهى ادارى و باز گرداندن قدرت مرکزى دولت.

امام(علیه السلام) فرمانداران عثمان را برکنار و فرماندارانى که شایسته انجام این مسئولیت بوده و از اعتماد مردم برخوردار بودند، به جاى آنان گمارد، عثمان بن حُنیف انصارى را به جاى عبد الله بن عامر به بصره اعزام نمود و عماره بن شهاب را به جاى ابو موسى اشعرى والى کوفه نمود و عبید الله بن عباس را به جاى یعلى بن منبه، بر یمن گمارد و قیس بن سعد بن عُباده را به جاى عبد الله بن سعد، بر مصر فرمانروایى داد و سهل بن حنیف را به جاى معاویه بن ابى سفیان فرمانرواى شام قرار داد، این جایگزینى به جهت بد رفتارى و فساد ادارى فرمانروایان قبلى بود که تا آخرین لحظات از آن دست برنداشتند. یعلى بن منبه، خزانه دارى بیت المال یمن را عهده دار بود که آن را به یغما برد و معاویه بن ابى سفیان دست به تدارک نیروى نظامى زد تا از ایفاى مسئولیت هاى جدید سهل بن حنیف در شام جلوگیرى نماید. [۱۵]

امام(علیه السلام) در گزینش فرمانروایان جدید به گونه اى بسیار دقیق و واقعگرایانه عمل مى کرد و بر عملى ساختن آیین اسلام با نظام ادارى نوین آن، تأکید داشت و با شرکت دادن انصار در حکومت، اعتماد به نفس آنان را باز گرداند و روحیه آن ها را بالا برد، آن حضرت پذیراى راه حل هاى انحراف آمیز نشد بلکه به اجراى نیمى از آن نیز تن در نداد و در ریشه آن ساختن فساد مصمّم بود. به امام(علیه السلام) پیشنهاد شد تا زمانى که حکومتش استقرار مى یابد، معاویه را بر سرکار باقى بگذارد و بعدها او را برکنار نماید، حضرت پذیراى این پیشنهاد نشد. [۱۶]

با سر پیچى معاویه از بیعت با امام(علیه السلام) حضرت کوشید تا فرمانروایى شام را تحت استیلاى خلافت مرکزى در آوَرَد. از این رو، پرچم مبارزه را به فرزندش محمد بن حنفیه سپرد و عبد الله بن عباس را بر جناح راست سپاه و عمر بن ابى سلمه را بر جناح چپ آن گمارد و با فرا خواندن ابو لیلى بن عمربن جرّاح، وى را بر پیشاپیش سپاه فرماندهى داد و با ایراد خطابه اى آتشین براى مردم مدینه آن ها را به مبارزه و نبرد، تشویق فرمود. در همین گیر و دار خبر سرپیچى طلحه و زبیر از بیعت امام(علیه السلام) و حرکت آن ها به سوى بصره، مانع حرکت سپاه حضرت شد، در صورتى که طلحه و زبیر براى انجام عمره از امام(علیه السلام)کسب اجازه کرده بودند و امام(علیه السلام) اجازه داده و آنان را از پیمان شکنى برحذر داشته بود. [۱۷]

در آیین اسلام براى شخصیتى که ناظر بر اجراى احکام رسالت اسلامى و استمرار آن ها در زندگى باشد و بر پا بر جایى آن ها در برابر جریان هاى مختلفى که پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) به وجود آمد، نظارت داشته باشد، نقشى برجسته لحاظ شده است و در این آیین الهى به صراحت بیان شده که امام على(علیه السلام) و پس از آن بزرگوار فرزندانش داراى چنین جایگاهى هستند.

ایفاى نقش ناظر و رهبرى امور دینى ایجاب مى کرد که امام معصوم(علیه السلام)بالاترین پُست ها را در دولت بر عهده گیرد ولى پس از وفات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)عناصرى نالایق در شرایطى پیچیده و نابسامان مداخله کرده و به قدرت دست یافتند، ولى این اوضاع، امام(علیه السلام) را از ایفاى نقش خود باز نداشت طبیعى است که نزاع و کشمکش اقتضا دارد نقش افراد، متعدد و متنوّع باشد. از این رو، امام على(علیه السلام) براى اصلاح انحراف امّت و حراست از اعتقادات و مقدسات آنان، اساس کار خود را بر دو محور قرار داد.

نخستین محور: تلاش در جهت به دست گیرى اداره و زمام امور حکومت که مردم را به استمرار روند حرکت خود به سمت هدف آسمانى که خدا واجب ساخته، وادارد و امام(علیه السلام) پس از وفات نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) رأساً کار خود را بر این محور آغاز نمود، چنان که از مسئولیت خویش در قبال این امر این گونه سخن مى گوید:

«لولا حضور الحاضر وقیام الحُجّه بوجود الناصر، وما أخذ الله على العلماء أن لا  یقارّوا عل آظّه ظالم وسغب مظلوم لألقیتُ حبلها على غاربها»؛[۱۸]

به خدا سوگند! اگر نه این بود که جمعیتى انبوه پیرامونم را گرفته و به یاریم قیام کرده اند و اگر عهد و پیمانى که خدا از دانشمندان هر جامعه گرفته، نبود که در برابر شکم بارگى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را رها مى ساختم.

امام(علیه السلام) براى بسیج مسلمانان دست به تلاش زد، ولى به علل و اسبابى نتوانست بدین موفقیّت دست یابد. از جمله:

١ . امت اسلامى از مصیبت روز سقیفه و توطئه هاى سیاسى آن و حرکت هاى اشتباهى که واقعیت آن ها بر بخش عظیمى از مردم پوشیده بود، آگاهى نداشتند.

٢ . مردم، از قدرتِ درکِ نقش و مسئولیت امام و امامت برخوردار نبودند و آن را خواسته اى شخصى و هدفى فردى مى پنداشتند ولى حقیقت این بود که رویارویى امام(علیه السلام) با حکّام و فرمانروایان، برخاسته از آگاهى مکتبى الهى اسلامى و مدیریتى صادقانه بود تا رسالت الهى را آن گونه که خدا تشریح فرموده بود، پیراسته و به دور از هر کژى و انحراف، استمرار بخشد و هر چه را دارد در این راه قربانى سازد، حتى اگر به حقِ شخصى وى تجاوز شود. بنا بر این معیار، از دیگاه امام(علیه السلام) سلامتِ رسالت و دوام و استمرار آن بر اساس حق و عدل الهى تلقّى مى شد که فرمود: «حق را  بشناس، حق جویان را خواهى شناخت»[۱۹] و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرموده بود: « على با حق همراه است و حق بر محور وجود على درگردش است.» [۲۰]

امام(علیه السلام) به نحوى گسترده و در جمیع سطوح بین تئورى و اجرا وفق و سازگارى برقرار نمود، یاران خود را به گونه اى تربیت کرد که از اهداف الهى طرفدارى کنند نه از افرادى که با وزیدنِ هر بادى به سویى مى روند. لذا ملاحظه مى کنیم آن حضرت از پذیرش زمام امور حکومت، مشروط به عمل بر طبق شیوه خلفاى قبل از خود، تن در نمى دهد زیرا اتخاذ چنین روشى به رسالت و جامعه آسیب وارد مى ساخت.

٣ . رسوبات جاهلى که در اندیشه مردم، ریشه دوانیده بود یکى دیگر از عوامل عدم موفقیت امام (علیه السلام) تلقى مى شد زیرا از دوران جاهلیت زمان زیادى نمى گذشت و مردم، به ژرفا و عمق رسالت و رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و نقش امام(علیه السلام)پى نبرده بودند، سفارش پیامبر به جانشینى امام على(علیه السلام) در پندار آنان صِرف نامزد کردنِ یکى از اعضاى خانواده وى براى خلافت به شمار مى آمد که با این کار مى خواست مجد و عظمت خاندانى را که به عزّت و قدرت، دست یافته بود زنده گرداند، چنان که شیوه غالب حُکّام و فرمانروایان قبل و بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)چنین بوده است.

۴ . نقش منافقان و چشم طمعى که به تزلزل آرامشِ امنیتى و اجتماعى جامعه دوخته بودند و مى کوشیدند میان صفوف مسلمانان تعصبات قبیله اى و کینه توزى را دامن زده و خود را در صفوف دستگاه حاکمه و دولت، جا بزنند به گونه اى که اگر فرمانروا فردى ضعیف النفس و منحرف بود، در آن دستگاه نفوذ بیشترى مى یافتند.

۵ . با بیمارى هاى روحى و روانى که، گریبانگیر سردمداران بود، در برابر امام(علیه السلام) فوق العاده احساس عجز و ناتوانى مى کردند، زیرا حضرت با وجود شریف خود و صدق و راستگویى و جهاد و صراحت لهجه و دلاور مردى و جوانى اش آن گونه که در نامه معاویه در پاسخ نامه محمد بن ابى بکر آمده) [۲۱] یک تنه با آنان برابرى مى کرد.

محور دوم: آن گاه که امام(علیه السلام) از طریق محور نخست به هدف خویش دست نیافت، به شیوه دیگرى متوسل شد و مسلمانان را در برابر سقوط کامل، پایدار و مقاوم ساخت و به اندازه کافى به آن ها توانایى بخشید تا در برابر دشوارى هایى که با روى کار آمدن گروهى نالایق، دچار آن مى گردند و به سبب آن ها مردم از راه راست و صحیح، منحرف مى شوند، قادر بر پایدارى و استقامت باشند.

از این رو، امام(علیه السلام) کوشید تا رسالت الهى را میان مردم از حیث فکرى و معنوى و سیاسى، ژرفا بخشیده و چهره حقیقى اسلام را از راه هاى گوناگونى بدانان ارائه دهد از جمله:

١ . امام(علیه السلام) در امورى که زمامدارانِ منحرف قادر بر رویارویى با آن نبوده و یا از حل قضایاى ساده و پیچیده بسیارى، در مى ماندند به شکلى شایسته و مثبت مداخله مى کرد و آنان را به مسیر صحیح رهنمون مى گشت تا امّت را از تباهى بیشتر برهاند.

بنابراین، نقش امام(علیه السلام) نقش ناظرى الهى بود که براى جلوگیرى از کژى ها، در قضایاى یاد شده مداخله مى نمود.

از این رو، مى بینیم وقتى زمامداران از پاسخ به شبهات منکرانِ رسالت، عاجز و ناتوان مى شدند، امام(علیه السلام) مداخله مى کرد و در امور نظامى و اقتصادى خلیفه را با پند و موعظه راهنمایى مى کرد و در موارد بسیارى آنان را پند داد و در مشکلات قضاوت و داورى، به یارى آنان شتافت. [۲۲]

٢ . آن حضرت روند سیاست خلیفه را، جهت مى داد و با پند و نصیحت، از انحراف بیشتر آن جلوگیرى مى کرد این شیوه در دوران عثمان بن عفان که پذیراى راهنمایى و نصحیت نبود، به خوبى آشکار گردید.

٣ . امام(علیه السلام) برجسته ترین الگوى اسلام و چهره واقعى حکومت و جامعه اسلامى را در محتوا و ظاهر به امّت تقدیم و ارائه کرد. این واقعیت در دوران حکومت خلافت آن بزگوار به خوبى پدیدار گشت و بر همین اساس آن حضرت حکومتى را که به پذیرش آن تن در نداده بود، دیگر بار پذیرا گشت و در این راستا نقش رهبرى سیاسى و با تدبیر و فرمانروایى عادل و نمونه بارز انسانى تربیت یافته مکتب اسلام را، به خوبى ایفا نمود. وى براى دست یابى به هدف رسالت، الگو و سمبُلى در خور و شایسته پیروى و در اندیشه و عمل و رفتار، از خطا و لغزش و پیرایه، برکنار بود.

۴. حضرت به تربیت و ایجاد مجموعه و تشکّلى از مسلمانانِ شایسته همت گمارد تا در روند حرکت اصلاح گرانه و دگرگون سازى که در پیش داشت، او را یارى کنند. به این ترتیب، که میان مردم دست به فعالیّت زد تا افکار و اندیشه آنان را به کمال و پختگى لازم و بایسته برساند و اساس و پایه این مجموعه آگاه و شایسته را توسعه و گسترش بخشد تا در روند تاریخ، مسیر خود را طى کند و نسل هاى بعدى کارهاى خود را بر مبناى دستورات اسلام استمرار بخشند. [۲۳]

۵ . آن بزگوار سنّت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را احیا کرد و مردم را از آن آگاه و به تدوین آن همّت گمارد. امام(علیه السلام) به قرآن و تلاوت و حفظ و تفسیر و تدوین آن توجه خاصى مبذول داشت، زیرا قرآن و سنّت، ستون دین به شمار مى آمدند و امّت اسلامى ناگزیر مى بایست حقایق قرآن و سنّت را آن گونه که از ناحیه خدا وضع شده بود و انتظار آن مى رفت، دریابند.

فرهنگ اسلامى در حکومت خلفا[۲۴]

از مهم ترین مشکلات سر راه آیین ها و اعتقادات، وجود افرادى عاجز و ناتوان و فاقد فکر و اندیشه است که در مقام دفاع و یا اجراى احکام این رسالت ها برآیند. افرادى که به قدرت دست مى یافتند وقتى جهت آشنایى با دیدگاه رسالت و مقدار آگاهى از آن، مورد آزمون قرار مى گیرند، سکوت و اختلافشان میان مردم ایجاد شک و تردید کرده و سبب بى اعتمادى آنان به رسالت و توانمندى هاى آن در امور زندگى مى گردد. به همین دلیل شک و تردید، حالتى رضایت بخش به خود مى گیرد و امّت را از هم گرایى با رسالت و دفاع از آن در عرصه هاى نزاع و کشمکش و بحران هاى بى شمار، باز مى دارد.

لذا مى بینیم پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)در زندگى و حیات امّت هر گونه مسأله پیچیده و مبهمى را تشریح کرده و موضع شفاف رسالت را در مورد آن ارائه داده است.

چنان که این واقعیت را در رفتار امام على(علیه السلام)پس از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) در دوران حکومت خلفاى سه گانه، به روشنى ملاحظه مى آنید که حضرت عجز و ناتوانى علمى و عملى آنان را براى مردم آشکار مى سازد و زمانى که حضرت خود، زمام حکومت را به دست گرفت، زمینه را براى پرسش و پاسخ فوق العاده آزاد گذاشت.

وقتى گروه حاکم دریافتند شایستگى حکومت را دارا نبوده و از علم و دانش بى بهره اند، دست به اقداماتى زدند، تا این رسوایى ها را از دامان خود بزدایند :

١ . از انتشار احادیث رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) که حاوى رهنمودهاى علمى و حرکت به سمت و سوى آگاهى و تأثیر مثبت در زندگى بود جلوگیرى به عمل آوردند، افزون بر این که احادیثِ نقل شده از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به روشنى اعلان مى دارد که تنها، اهل بیت، شایسته خلافت و امور مربوط به رسالت اند نه دیگران. از پى مى بریم  این جا به راز و رمز سر دادنِ شعار ]عمر[ « کتاب خدا براى ما کافى است.»

زیرا آن زمان که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در حال بیمارى خواستار نگارش سفارشى شد تا امّت، پس از او به گمراهى دچار نشوند، گوینده این شعار، آن حضرت را به مبارزه طلبید.

ظاهراً پدیده محدود ساختن و یا جلوگیرى از انتشار احادیث پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)قبل از این تاریخ، یعنى زمانى که قریش عبد الله بن عمرو عاص را از نگارش احادیث رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) باز داشتند[۲۵]، آغاز شده است، چنان که قدرت حاکم کُتب حاوى احادیث رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) را به آتش کشید. [۲۶]

٢ . پدیده ممنوعیت پُرسش از مفاهیم ندانسته آیات قرآن به معناى محروم ساختن مسلمانان از سلاح پژوهش و تحقیق و یادگیرى قرآن کریم تلقّى مى شد که سنّت را از آن جدا و بى آن که فرصتى براى اندیشیدن و آموختن آیات و احکامش دهند، به ظواهر قرآن توجه کردند تا آن جا که عمر، به کارگزارانش سفارش کرد «تنها از قرآن استفاده کنید و نقل روایات پیامبر را به حداقل برسانید و من در این قضیه خود را با شما شریک مى دانم» بلکه وى کلیه کسانى را که در مورد تفسیر آیات قرآن، پُرسشى داشتند، کیفر نمود.[۲۷]

٣ . باب اجتهاد در برابر نص گشوده شد; ابو بکر بى آن که به آیه اى از قرآن و یا روایتى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) استناد کند، در بخشى از احکام از جمله: چپاول و مصادره اموال باقیمانده پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به اجتهاد پرداخت و حق اهل بیت آن بزرگوار را از خمس نپرداخت و فجاءه سلمى را در آتش سوزاند[۲۸] و در مسأله « کلاله » [۲۹] و میراث مادر بزرگ،[۳۰] خودسرانه فتوا داد، چنان که عمر بن خطاب نیز بر خلاف سنّت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در پرداخت بیت المال بین افراد، امتیاز قائل شد[۳۱] و در ممنوعیّت متعه حج و متعه زنان و دیگر مسائلى که در کتاب « النص والاجتهاد »[۳۲] آمده، اجتهاد نمود. و عثمان بن عفان حقِ قصاص را از عبید الله بن عمر ساقط کرد[۳۳] و در بخشى از احکامِ صریح، بر خلاف دستور رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) رفتار نمود و همان گونه که ملاحظه کردید، همین کار سبب شورش مسلمانان بر ضد او شد.

تمام این امور و بسیارى موارد دیگر، دشوارى ها و مصیبت هایى براى دولت اسلامى به وجود آورد که سبب اصلى انحرافِ مسیر مشخص رسالت اسلامى گردید و عده زیادى در دام فتنه و گمراهى گرفتار آمدند به گونه اى که امام على(علیه السلام) در این زمینه فرمود:

آغاز پیدایش فتنه و آشوب ها همواره پیروى از هوس ها و احکام و قوانین ساختگى و جعلى است، احکامى که با کتاب خدا مخالفت دارد و جمعى بر خلاف آیین حق به حمایت از آن بر مى خیزند، اگر باطل کاملاً از حق جدا مى گردید، بر آنان که در پى حق اند پوشیده نمى ماند و اگر حق از باطل جدا مى شد، زبان بد خواهان، از آن قطع مى گردید ولى [متأسفانه] قسمتى از حق و باطل را با هم مى آمیزند و در این جا شیطان بر دوستان و پیروان خود مسلط مى شود، و تنها آنان که مورد رحمت خدا بوده اند، نجات مى یابند. [۳۴]

تلاش امام(علیه السلام) در راه احیاى دین

امام(علیه السلام)، نخستین وظایف و مسئولیت هاى خویش را پس از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)، حفظ و حراستِ دین مقدس اسلام از کژى و انحراف و توجه به امور دولت اسلامى مى دانست تا بدون توقف و درنگ، مسیر خود را ادامه دهد. و در دورانِ حکومتِ خلفا در این راستا منتهاى تلاش و کوشش خود را به کار گرفت و در اداره امور امّت با تحمل رنج و دشوارى ها از حق خود چشم پوشى کرد و به مجرد این که زمام حکومت را به دست گرفت، در جهت احیاى سنّت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و در مسیر فرا خوانى مردم به زیستن در سایه این سنّت، گام هاى بلندى برداشت و به قرآن آریم و تفسیر آن و تربیت امّت و از میان بردنِ فساد در هر کجا یافت مى شد، توجه و عنایت زیادى مبذول داشت که مى توان گام هایى را که آن حضرت در این زمینه برداشت، در موارد زیر ملاحظه کرد:

١ . امام (علیه السلام) بى آنکه در پاسخ مخالفان و دشمنان کینه توز خویش شک و تردیدى به خود راه دهد، در برابر انبوه جمعیّت، باب گفت و گو و پرسش و پاسخ را در مورد قرآن و سنّت و آن چه به آیین مقدس اسلام ارتباط داشت، گشود.

٢ . آن حضرت با پیروى از سنّت نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) نسبت به قاریان قرآن توجهى خاص داشت و مقام و منزلت آنان را رعایت مى کرد، قرائت قرآن در کنار یادگیرى و آشنایى علم و عمل و آموختنِ احکام دینى موجود در آن، صورت مى پذیرفت.

٣. امام (علیه السلام) به قرائت مسلمانانِ غیر عرب، یا کسانى که زبان عربى را به خوبى نمى دانستند توجه فراوان داشت به همین دلیل، آن بزرگوار علم نحو را بنیان گذاشت تا زبان را از اشتباه در گفتار نگاه دارد. [۳۵]

۴ . امیرمؤمنان مردم را به نقل روایات پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و تدوین و مباحثه آن ها فرا مى خواند و همواره مى فرمود: «علم و دانش را به وسیله نوشتن مهار کنید.» [۳۶] و درعلوم مربوط به سنّت، دستور به تحقیق و بررسى مى داد و مى فرمود:  احادیث را با یکدیگر مباحثه کنید و آن ها را رها نکنید تا از بین رفته و تباه شوند. [۳۷]

۵ . امام(علیه السلام) در راستاى قانونگذارى و بیان احکام، بر قرآن و سنت به عنوان منابع اصلى، تأکید فرمود و بردیگر منابعى چون استحسان و قیاس و مواردى که براى احکام الهى منبعى شرعى به شمار نمى آمدند، خط بطلان کشید. [۳۸]

آن بزرگوار سیره و روش عبادى و اخلاقى سنّت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) را احیا نمود و به بدعت هایى که ثمره خودرأیى و اختراع خلفاى قبل از خود بود، پایان داد. [۳۹]

۶ . امام(علیه السلام) توانست مجموعه اى از مؤمنان شایسته گرد آورد که براى تشریک مساعى در رهبرى حکومتِ اسلامى و مراقبت از آن ، در این جامعه، دست به فعالیت بزنند.

و مشخصاً امام على(علیه السلام) از زمان حیات رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و به دستور آن بزرگوار کار خویش را عملاً در همین بستر آغاز کرد، از این رو، ملاحظه مى کنیم پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) مسئولیت رسیدگى و مراقبت آن دسته از کسانى را که در آن ها اشتیاق و آگاهى به مبانى اسلامى مى یافت، به امام(علیه السلام) مى سپرد و آنان را به پیروى از آن حضرت تشویق مى فرمود تا این که گروهى به عنوان شیعیان على(علیه السلام)در زمان رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)شکل گرفت که از افرادى چون: عمار یاسر، سلمان فارسى، ابو ذر، جابر بن عبد الله انصارى، مقداد بن أسود، عبد الله بن عباس مى توان نام برد، این برجستگان با وجود شرایط دشوارى که حکومت اسلامى پس از وفات نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) پشت سرگذشت، بر پیروى از امام على(علیه السلام)پایدار ماندند.

زمانى امیرمؤمنان(علیه السلام) زمام خلافت را به دست گرفت که گروهى از مؤمنانِ وفادار و دلاور مردانى شجاع گِرد شمع وجود امام(علیه السلام) حضور داشته و حضرت توجه خاصى بدانان مبذول مى فرمود و آن ها را بر اساس مبانى اسلام به گونه اى خاص تربیت کرد و در زوایاى گوناگون زندگى، علوم مختلفى را به آنان آموخت و این بزرگواران در یارى رسالت اسلامى و امام و حفظ و حراست آیین الهى از کژى و انحراف و تباهى، به ایفاى نقش خود پرداختند. آن ها در برابر زمامداران سرکش و کسانى که به ناحق بر مقدّرات مسلمانان استیلاء یافته بودند، مواضعى پسندیده و شجاعانه داشتند، از این چهره ها مى توان، مالک اشتر، کمیل بن زیاد نخعى، محمد بن ابو بکر، حُجر بن عدى، عمرو بن حَمقِ خُزاعى، صعصعه بن صُوحان عبدى رُشید هَجرى، هاشم مرقال، قنبر، سهل بن حُنیف و عدّه اى دیگر را نام برد.

  منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۲ – امیرمؤمنان حضرت على بن ابى طالب(علیه السلام) / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


[۱]– بیعت با امام علی (علیه السلام) در ذی حجه سال (۳۵) هجری اتفاق افتاد.

[۲]– تاریخ طبری ۳/ ۴۵۰ چاپ مؤسسه أعلمی.

[۳]– همان.

[۴]– نهج البلاغه کلمات قصار ۹۲٫

[۵]– همان.

[۶]– نهج البلاغه، خطبه شقشقیه.

[۷]– انساب الاشراف ۱/ ق ۱/ ۱۵۷٫

[۸]– انساب الاشراف ۵/ ۲۲٫

[۹]– نهج البلاغه سخن ۲۲۹٫

[۱۰]– تاریخ طبری ۳/ ۴۵۲، چاپ مؤسسه أعلمی.

[۱۱]– بحار الانوار ۲۲/ ۱۷ و ۱۸٫

[۱۲]– نهج البلاغه خطبه ۱۵٫

[۱۳]– بحار الانوار ۴۱/ ۱۱۶٫

[۱۴]– سنن کبری ۱/ ۱۳۶، تاریخ دمشق ۳/ ۱۹۶، مواضعی که امام (علیه السلام) در این راستا اتخاذ فرمود، در تعدادی از منابع از جمله اغانی ۱۶/ ۳۶، البدایه و النهایه ۸/ ۴، کامل ابن اثیر ۳/ ۳۹۹، صواعق المحرقه ۷۸ آمده است.

[۱۵]– تاریخ طبری ۳/ ۴۶۲، چاپ مؤسسه أعلمی.

[۱۶]– تاریخ طبری ۳/ ۴۶۱، چاگ مؤسسه أعلمی، البدایه و النهایه ۷/ ۲۵۵٫

[۱۷]– تاریخ طبری ۳/ ۴۶۹٫

[۱۸]– نهج البلاغه خطبه شقشقیه.

[۱۹]– بحار الانوار ۶/ ۱۷۶، چاپ الوفاء.

[۲۰]– سنن ترمذی ۲/ ۲۹۸، تاریخ بغداد ۱۴/ ۳۲۱٫

[۲۱]– وقعه صفین/ ۱۱۹٫

[۲۲]– تاریخ یعقوبی ۲/ ۱۳۳، ۱۴۵٫

[۲۳]– اهل البیت تنوع ادوار و وحده هدف، از سید محمد باقر صدر ۵۹، ۶۰٫

[۲۴]– برای آگاهی بیشتر به معالم المدرستین سید مرتضی عسکری ۲/ ۴۳ مراجعه شود.

[۲۵]– سنن دارمی ۱/ ۱۲۵، سنن ابو داوود ۲/ ۲۶۲، مسند احمد ۲/ ۱۶۲، تذکره الخواص ۱/ ۲٫

[۲۶]– طبقات ابن سعد ۵/ ۱۴۰، چاپ بیروت.

[۲۷]– تاریخ ابن کثیر ۸/ ۱۰۷، سنن دارمی ۴/ ۵۴، تفسیر طبری ۳/ ۳۸، اتقان سیوطی ۱/ ۱۱۵٫

[۲۸]– تاریخ طبری ۲/ ۴۴۸، چاپ مؤسسه أعلمی.

[۲۹]– سنن دارمی ۲/ ۳۶۵، سنن بیهقی ۶/ ۳/ ۲۲٫

[۳۰]– همان، اسد الغابه ۳/ ۲۹۹٫

[۳۱]– فتوح البلدان/ ۵۵، تاریخ الخلفای سیوطی/ ۱۳۶٫

[۳۲]– کنز العمال ۱۶/ ۵۱۹، حدیث ۴۵۷۱۵، زاد المعاد ابن قیم ۲/ ۲۰۵٫

[۳۳]– منهاج السنه ابن تیمیه ۳/ ۱۹۳، خلفا اجتهادات فراوان  دیگری نیز دارند که در کتب تاریخی از آن‌ها یاد شده است.

[۳۴]– نهج البلاغه خطبه ۵۰٫

[۳۵]– اغانی ۱۲/ ۱۳، فهرست ابن ندیم/ ۵۹، وفیات الأعیان ۲/ ۲۱۶، البدایه و النهایه ۸/ ۳۱۲٫

[۳۶]– طبقات کبری ۶/ ۱۸۶، تدوین السنه الشریفه جلالی/ ۱۳۷٫

[۳۷]– کنز العمال ۱۰/ حدیث ۲۹۵۲۲٫

[۳۸]– نهج البلاغه خطبه ۱۲۵٫

[۳۹]–  صحیح مسلم کتاب نماز تراویح، مسند احمد ۵/ ۴۰۶، صحیح بخاری کتاب خمس باب ۵/ حدیث ۲۹۴۴، سنن ابوداوود ۲/ حدیث ۱۶۲۲٫