وظیفه حر این بود تا امام را به کوفه ببرد و بخصوص اجازه بازگشت به او ندهد. امام در خطابه‌ای که برای جمع نمازگزار ایراد کرد، فرمود: من قصد آمدن بدین نقطه را نداشتم تا این که نامه‌های شما و پیام‌آوران شما به سوی من آمدند؛ اکنون اگر تعهد می‌دهید که به من تعرضی نشود، داخل شهر شما بشوم؛ در غیر این صورت به همان نقطه‌ای که آمده‌ام بازمی‌گردم. [۱]
اشاره کردیم که امام پس از دریافت نامه مسلم بسرعت از مکّه خارج شد و به طرف کوفه به راه افتاد. این حرکت تا قبل از رسیدن خبر شهادت مسلم همچنان ادامه داشت؛ امّا هنگامی که خبر شهادت مسلم رسید،[۲]حرکت کاروان سست شد و صحبت هایی بین امام و اهل بیت و یاران حضرت مطرح گردید. گفته‌اند که امام قصد بازگشت داشت، اما برادران مسلم حاضر نشدند و گفتند که برای گرفتن انتقام خون برادر باید مسیر را ادامه دهند. [۳]
بر فرض که چنین گفته باشند، قطعا امید «پیروزی» داشته‌اند و شاید این دلیلی بوده تا امام هم به حسب ظاهر قانع شده او به مسیر ادامه دهد. عاقلانه نیست که بپذیریم آنها با یقین به شکست باز در فکر انتقام خون برادر بوده‌اند. اضافه بر پیروزی سیاسی، امر دیگری نیز بود و آن این که بالاخره می‌باید امام حسین علیه السّلام موضعی در برابر یزید اتخاذ می‌کرد، و لو آن موضع شهادت باشد؛ شهادتی که از نظر او محکومیّت یزید را نشان دهد. شاید دیگران نیز گفتارهایی در تأیید احتمال پیروزی مطرح کرده‌اند. نقل شده که عدّه‌ای گفتند: شما همچون مسلم بن عقیل نیستند، اگر مردم کوفه شما را ببینند، همه به سوی شما خواهند آمد.[۴] منظورشان این بود که شاید مسلم به هر دلیل نتوانسته مردم را جذب کند، امّا شخصیّت شما جذبه دیگری دارد. این کلام در موقعیّتی که امام قرار داشت، با توجّه به نامه‌ها و درخواستهای ده ساله مردم کوفه، بعید نمی‌نمود. از این رو امام پذیرفت که به راه ادامه دهد.
از روایت فتوح نیز چنین برمی‌آید نامه‌ای که امام توسط قیس بن مسهّر، مبنی بر دعوت مردم کوفه به رعایت تعهداتشان بود،[۵] فرستاد. احتمالا بعد از رسیدن خبر شهادت مسلم بن عقیل بوده است. با این که زمینه شک به صورت قابل توجّهی در مورد کوفه میان سپاه امام به وجود آمده بود، امّا اثر آن در بازگشت تنها زمانی هویدا گردید که امام با سپاه حرّ برخورد کرد. آمدن حرّ و سپاهیان او، با شنیدن خبر آمدن چهار هزار نفر از سپاه دشمن به قادسیه و اخبار قبلی کوفه- خصوصا پیام آوردن فرستاده ابن سعد که مسلم به او وصیت کرده بود- امام را بر آن داشت که از رفتن به کوفه صرف نظر کند. مسلم که با دستگیری خود و مشاهده تفرقه مردم از اطراف خویش به این حقیقت پی برده بود، سعی کرد همان گونه که امام را تحریض بر آمدن کرده بود، اینک با پیامی او را از آمدن منصرف سازد. لذا در وقت شهادت به عمر بن سعد- که قریشی بود- وصیت کرد تا کسی را بفرستد و این پیام را به امام حسین علیه السّلام برساند.
اندک زمانی پس از رسیدن پیام در آغاز محرّم، کاروان امام علیه السّلام در سرزمین عراق با سپاه حرّ تلاقی کرد. با این حال امام تصمیم به بازگشت گرفت، امّا حرّ مانع شد.
وظیفه او بردن سپاه امام به سمت کوفه بود. امام که اینک به اوضاع کوفه آگاه بود، درخواست او را نپذیرفت. حرّ برای جلوگیری از درگیری، که به آن تکلیفی نداشت، حاضر شد سپاه به طرف کربلا برود، به سوی سرزمینی خشک، نه بازگشت به حجاز ونه کوفه. [۶]صرف نظر از این که در عمل چه گذشت، امام پیشنهاد بازگشت را در زمان برخورد با حرّ مطرح نمود و از او خواست تا اجازه دهد بازگردد.[۷] بعد از آن در برابر ابن سعد نیز همین پیشنهاد را مطرح کرد[۸] و بارها فرمود: «یا أیها الناس إذا کرهتمونی فدعونی أنصرف عنکم إلی مأمنی الأرض»، اگر به حمایت من علاقه‌ای ندارید، اجازه دهید به سرزمین امن (یعنی مکه) بازگردم.[۹] عده‌ای از مورّخین نوشته‌اند که امام سه پیشنهاد کرد: یکی بازگشت به حجاز، دیگری شام و سومی رفتن به شرق بلاد اسلامی، در یکی از سرحدّات سرزمین مسلمانان. در روایتی که در چند سطر قبل گذشت و هم تصریحات دیگر، تأکید شده که امام بازگشت به شام را مطرح نکرد و فقط خواستار بازگشت به حجاز (مکه یا مدینه) بوده است. بلاذری بصراحت نقل کرده که او در برابر عمر بن سعد تنها بازگشت به مدینه را مطرح کرد.[۱۰] همچنین به طور مستند، از عقبه بن سمعان نقل شده که گفت من در همه مراحل به همراه حسین بن علی علیه السّلام بودم.
بر خلاف آنچه عده‌ای می‌گویند، در هیچ مرحله‌ای آن حضرت نخواست تا اجازه دهند نزد یزید برود او دستش را در دست او گذارد. آن حضرت فقط گفت: «دعونی أرجع إلی مکان الذی أقبلت منه، أو دعونی أذهب فی هذه الأرض فی هذه الأرض العریضه حتی ننظر إلی ما یصیر إلیه أمر الناس»[۱۱]، اجازه دهید به محلّی که از آنجا آمدم بازگردم، یا اجازه دهید در سرزمین وسیع خداوند بگردم و ببینم کار این مردم به کجا خاتمه خواهد یافت. بلاذری نوشته است که امام می‌خواست به طرف شام برود، همچنین از سپاه حر خواسته بود تا اجازه دهند به شام رفته و دستش را در دست یزید بگذارد. [۱۲]
طبیعی است که امام همه این آوارگیها را به علت عدم بیعت با یزید تحمل می‌کرد و حتّی اگر روایت درست باشد، نمی‌توان چنین درخواستی را حد اقل به معنای رضایت دادن به خلافت یزید تفسیر کرد؛ بلکه به احتمال قوی، قصد دور شدن از حوزه حکومتی ابن زیاد را، که فاسقی جسور بود، داشته است. امام مطمئن بود که حتی در صورت عدم بیعت، خود یزید نیز او را خواهد کشت و منطقی نیست که عمدا قصد رفتن به شام را داشته باشند. یزید خود به ولید نوشته بود: «و لیکن جوابک إلیّ رأس الحسین».[۱۳] هر چند ولید نمی‌خواست به دست خود امام را به قتل رساند، و لذا بعدا هم از کشتن امام اظهار ناراحتی کرد.[۱۴] بنابراین نمی‌توان پذیرفت که حتی اگر امام چنین سخنی را گفته، قصد بیعت داشته و یا اصلا قصد رفتن به شام را داشته است.
زمانی که امام برای حر توضیح داد که فقط بعد از رسیدن نامه‌های کوفیان بوده است که به این سمت آمده، حرّ پاسخ داد که از نامه‌ها اطلاعی ندارد. وقتی نامه‌ها را در مقابل او نهادند، او باز اشاره کرد که وظیفه او بردن به سمت کوفه است. امام حاضر به رفتن به سمت کوفه نشد و راه حجاز را در پیش گرفت.[۱۵] در این وقت سپاه حرّ مانع گردید. آنها توافق کردند راه میانه‌ای انتخاب کنند؛ راهی که نه به سمت کوفه و نه حجاز باشد، لذا راهی منطقه العذیب شدند.[۱۶]
در همین نقطه طرماح بن عدی از امام خواست تا راهی جبال طیّ شوند. اما سایه سپاه حرّ و تعهد امام در مورد رفتن به سمت عذیب، مانع از پذیرش خواست ابن عدی شد.[۱۷] در طول مسیر امام می‌کوشید تا راه خود را به سمت بادیه کج کند و خود را از کوفه هر چه دورتر نگه دارد؛ اما حر مانع از چنین کاری می‌شد تا این که به قصر بنی مقاتل رسیدند و از آنجا تا نینوی پیش رفتند.[۱۸] در این منطقه بود که از سوی ابن زیاد دستور توقف به دست حرّ رسید: «و لا تحلّه إلا بالعراء علی غیر خضر و لا ماء»[۱۹]، او را تنها در بیابان خشک و بی‌آب و علف نگه دار. در این نقطه چند تن از شیعیان کوفه توانستند خود را به امام برسانند و علی رغم مخالفت حر، در کنار امام قرار گیرند.[۲۰]
در مدتی که امام همراه حرّ بود، زهیر بن قین از امام خواست تا به آنها حمله کنند. چرا که نفرات آنها در آن موقع کم بود. ولی امام نپذیرفت و فرمود: «إنی اکره أن أبدئهم بالقتال». [۲۱] یعنی من کراهت دارم که شروع کننده جنگ با آنها باشم. رسیدن به کربلا مصادف با دومین روز ماه محرم بود (چهارشنبه یا پنجشنبه). دینوری، چهارشنبه اول محرم را روز رسیدن به کربلا ذکر کرده است.[۲۲]
مسعودی نوشته است: هنگامی که امام به سرزمین کربلا رسید، پانصد نفر سواره و صد نفر پیاده همراه او بودند.[۲۳] این افراد در مدت هشت روز و بخصوص شب عاشورا که فردای آن روز جنگ حتمی بوده، از کنار امام دور شدند. هر چند احتمال می‌رود که در آن شب، شمار آنها کمتر از رقمی بوده باشد که مسعودی ذکر کرده، امّا بی‌شبهه تعدادی نیز در این فاصله امام را تنها گذاشتند.
فردای روز ورود امام به کربلا، سپاهیان ابن زیاد بتدریج در این سرزمین اجتماع کردند. ابن زیاد اصرار داشت تا تمامی مردم کوفه در این جریان حضور داشته باشند. لذا همه قبایل گروه گروه عازم شدند. چنین سیاستی برای آن بود که در آینده از متهم شدن بعضی از قبایل جلوگیری کرده و دست همه را به خون حسین علیه السّلام آغشته سازد. این می‌توانست مانعی در شرکت کوفیان در حمایت از قیامهایی به نفع علویان باشد. بر طبق روایت ابن اعثم، حدود بیست و دو هزار نفر فرستاده شدند.[۲۴] هر چند از روایتهای بلاذری،[۲۵]دینوری[۲۶]و نیز ابن سعد چنین بر می‌آید که گروهی در نیمه راه گریخته‌اند.
ابن زیاد اعلام کرده بود: «أیّما رجل وجدناه بعد یومنا هذا متخلفا عن العسکر برئت منه الذمّه».[۲۷] یعنی هر کس بعد از امروز از آمدن در لشکر تخلف کند، من ذمّه خود را از او بر خواهم داشت». با این تهدید بود که این جمعیت روانه کربلا گردید.
عمر بن سعد بن وقاص، که عازم ری بود و قرار بود تا با دیلمان مشرک نبرد کند، قرار شد در آغاز داستان کربلا را خاتمه دهد و بعد به ری برود. در نهایت او به عنوان فرماندهی نیروهای کوفه (علی رغم کراهت خود و بنی زهره[۲۸]) حاکمیت بر ری را به قیمت ریختن خون پسر رسول الله برگزید و عازم کربلا شد.[۲۹]
در آغاز پسر سعد، نماینده‌ای نزد امام فرستاد و دلیل آمدن او را پرسش کرد. پاسخ امام، ارائه نامه‌هایی بود که مردم کوفه برای او فرستاده بودند. آن حضرت در ادامه فرمود: در صورتی که مایل نیستند، او به همان جایی که از آن آمده است بازخواهدگشت. عمر بن سعد که خود به دنبال مفرّی بود، این پیشنهاد را برای ابن زیاد فرستاد و نوشت: حسین علیه السّلام به من تعهد داده که بر گردد و یا به یکی از سرحدات کشور اسلامی رفته و مانند یک فردی عادی باشد و این موجب رضایت تو و مصلحت این امت است: «هذا لک رضا و للأمه صلاح»،[۳۰]اما شمر مانع گردید و ابن زیاد را که تمایل به پذیرش این پیشنهاد داشت، از قصدش منصرف کرد. او گفت:
«اگر حسین برود، دیگر نمی‌توان او را به دست آورد». ابن زیاد در نامه‌ای به ابن سعد نوشت: تو را نفرستاده‌ام تا مماشات کنی، بلکه هر چه زودتر بیعت با یزید را با او مطرح کن، اگر نپذیرفت او را از بین ببر.[۳۱] وقتی این پیام به دست امام رسید، فرمود: «لا أجیب ابن زیاد، لا ذلک ابدا، فهل هو إلا الموت فمرحبا به»، [۳۲] پاسخ مثبت به ابن زیاد نخواهم داد. آیا نتیجه آن جز مرگ است، پس مرحبا بر مرگ.
چند روز قبل از عاشورا، دستور اکیدی از ابن زیاد رسیده بود که مانع از دسترسی امام حسین علیه السّلام به آب شوند: «حل بین الحسین و الماء فلا یذوقوا منه قطره کما صنع بالتّقی الزّکی عثمان»، [۳۳] بین او و آب جدایی بیندازید؛ به طوری که نتواند قطره‌ای آب بردارد؛ کما این که آنها همین رفتار را با عثمان کردند. او همچنین در نامه‌ای به ابن سعد نوشته: «شنیده‌ام که حسین و اصحابش دسترسی به آب داشته و چاههایی کنده‌اند. هنگامی که نامه به دستت رسید، آنها را حتی الامکان از کندن چاه محروم کرده و با سختگیری تمام اجازه بهره‌برداری از آب فرات را به آنان نده».[۳۴]
در طی روزهای آخر، امام چند ملاقات محرمانه با ابن سعد داشت و سعی کرد تا او را منصرف کند. اما ابن سعد بر طبق روایات تاریخی نتوانست از حکومت ری چشم‌پوشی کند.
رابطه نسبی شمر با مادر عباس بن علی علیه السّلام موجب شد تا امان نامه‌ای از ابن زیاد برای او و دیگر برادرانش بگیرد. اما آنها حاضر نشدند تا امام حسین علیه السّلام را تنها بگذارند.[۳۵] در مواردی دیگر، امانی برای علی اکبر ذکر شده که او نیز در ارتباط با مادرش بوده است. اما علی اکبر گفت: «أما و الله لقرابه رسول الله صلّی اللّه علیه و آله کانت أولی أن ترعی من قرابه أبی سفیان»[۳۶]، رعایت قرابت با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله برتر از قرابت با ابو سفیان است. سپاه ابن زیاد همان عصر تاسوعا قصد حمله داشت؛ اما با درخواست امام دایر بر موکول کردن درگیری به فردای آن روز موافقت شد. در آن شب امام برای اصحاب خویش سخن گفته و به آنها فرمود که او بیعت خود را از عهده آنها بر داشته و می‌توانند بروند و حتی بعضی از افراد خانواده او را نیز همراه خویش ببرند؛ اما اصحاب ایستادگی خود را اعلام کردند.[۳۷]
شب عاشورا، امام دستور داد تا اطراف خیمه‌ها را، جز یک طرف، خندق کندند تا دشمن نتواند از همه طرف بدانها حمله کند. از صبح عاشورا دو سپاه در مقابل یکدیگر صف‌آرایی کردند و کوچکترین سستی در سپاه امام دیده نشد. آوردن اهل بیت توسط امام حسین علیه السّلام، صرف نظر از توجّه به واقعیّات و به تقدیرات خداوند و یا مزایای سیاسی آن پس از شهادت امام حسین علیه السّلام، بیانگر قصد و عمدی است که امام برای گرفتن حاکمیّت از دست یزید داشته است. حتّی انتقال آنها از مکّه به سمت کوفه، در ظاهر امر، ناشی از یک اطمینان سیاسی بود که حکایت از انقیاد مردم کوفه در برابر امام داشت. از این رو نگاه داشتن آنها در حجاز، از نظر سیاسی به مصلحت امام نبود؛ زیرا بر فرض پیروزی در عراق، چه بسا حجاز دست امویها باقی می‌ماند و می‌توان حدس زد که آنها با اهل بیت امام علیه السّلام چگونه رفتار می‌کردند.
امام در شب عاشورا به اصحابش فرمود: فردا جز شهادت چیز دیگری نخواهد بود:
فأنتم فی حلّ منّی و هذا اللیل قد غشیکم، فمن کانت له منکم قوه فلیضم رجلا من أهل بیتی إلیه و تفرقوا فی سوادکم، فعسی الله أن یأتی بالفتح أو أمر من عنده فیصبحوا علی ما اسرّوا فی أنفسهم نادمین،[۳۸]
شما از ناحیه من آزادید. این شب است که شما در آن ایمنید، هر کس از شما نیرومند است مردی از اهل بیت را نیز به همراه خویش برداشته و در این سرزمین به راه افتد، تا این که خداوند پیروزی را نصیب ما کند یا امر دیگری از طرف خداوند تحقق یابد و این افراد را از آن قصدی که در درونشان دارند، پشیمان گرداند.
در اینجا اشاره به این نکته شده که ممکن است پیروزی نصیب آنها شود و یا دشمن از قصد خویش منصرف شود. بنابراین از نظر سیاسی احتمال ضعیف پیروزی و یا تحوّلی در دشمن وجود داشته است. البته در این شرایط چنین احتمالی بسیارضعیف بود و آنان راهی جز شهادت در پیش روی آنها قرار ندادند.
پیوستن حرّ، به همراه سی تن به امام علیه السّلام،[۳۹] با توجه به روشنگری سیاسی امام در صبح عاشورا نشانگر آن است که احتمال چنین تحوّلی بوده است. امّا خباثت عمر بن سعد که پدرش در سلک قاعدین بود،[۴۰]همراه با خبث ذاتی خوارج‌صفتانی چون شمر بن ذی الجوشن[۴۱] و فشار ابن زیاد، سبب شد تا یکی از هولناکترین جنایات در عالم اسلام به وقوع بپیوندد.
ابن سعد نوشته است که همراهان امام پنجاه مرد بودند که بیست نفر دیگر از سپاه بدانها ملحق شدند.[۴۲] قبل از درگیری، امام سخنانی را برای سپاه دشمن مطرح کرد: دلیل آمدن من خواسته شما و مانند شما بود. نوشته بودید که سنت از بین رفته، نفاق طلوع کرده و از من خواسته بودید برای اصلاح امت جدم به اینجا بیایم. حال اگر کراهت دارید، اجازه دهید از همین جا بازگردم. شما به درونتان مراجعه کنید. آیا ریختن خون فرزند رسول الله را جایز می‌دانید؟ فرزند پسر عم پیامبر، اولین مؤمن بود. کسی که حمزه و عباس و جعفر، عموهای او هستند. آیا کلام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را درباره من و برادرم شنیده‌اید که فرمود: «سیدا شباب أهل الجنّه» اگر از من نمی‌پذیرید از جابر انصاری، ابو سعید خدری و زید بن ارقم بپرسید.[۴۳] بن حضیر نیز مشابه همین استدلالها را مطرح کرد. [۴۴]کما این که زهیر بن قین شخصیت معروفی بود نیز بر مردم اتمام حجت نمود.[۴۵]
حر بن یزید که تا آن موقع گمان می‌کرد کار به خونریزی، آن هم در مورد فرزند رسول الله صلّی اللّه علیه و آله نخواهد انجامید، یک مرتبه متوجه قضیه شد. نزد ابن سعد رفت و گفت: آیا هیچ کدام از این سخنان شما را قانع نمی‌کند؟ عمر بن سعد گفت: اگر دست من بود او را نمی‌کشتم! اما اکنون چاره‌ای نیست. حر که این سخنان را شنید بلافاصله نزد امام آمد و توبه کرد و به دفاع از او ایستاد و پس از کشتن دو نفر به شهادت رسید.[۴۶]
یزید بن ابی زیاد نیز از کسانی بود که در همان لحظه به سمت امام آمد و در کنارش به شهادت رسید. [۴۷]
سیره امام علی علیه السّلام این بود که جنگ را آغاز نمی‌کرد. امام نیز در کربلا جنگ را آغاز نکرد، بلکه عمر بن سعد بود که اولین تیر را در کمان خویش نهاد و به سوی لشکر امام پرتاب کرد. او پس از این اقدام خود گفت: نزد ابن زیاد شهادت دهند که او اولین تیر را رها کرده است.[۴۸]
در آغاز، درگیری افراد سپاه امام، تک تک روانه نبرد شدند. مدتی که گذشت، تعداد کشته‌های دشمن زیادتر از شهدا بود. لذا عمرو بن حجاج با اشاره به این که شما دارید با قهرمانان عرب می‌جنگید، گفت: اگر آنها را تیر باران نکنید به دست آنها کشته خواهید شد.[۴۹]
پس از آن با تیر باران شدیدی که انجام شد و در طی چند درگیری، ابتدا اصحاب و بعد به ترتیب افراد خانواده امام به شهادت رسیدند. ابن سعد در طبقات و دیگران، جزئیات این حملات را ثبت کرده‌اند. واقعه کربلا با شهادت امام و بیش از هفتاد تن از یارانش و نیز کشته شدن نزدیک به هشتاد و هشت نفر از سپاه دشمن خاتمه یافت.[۵۰]

منبع: کتاب حیات فکری و سیاسی ائمه / رسول جعفریان


[۱] اخبار الطوال، و نک: انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۷۰؛ الفتوح، ج ۵، ص ۱۳۵

[۲] اخبار الطوال، ص ۲۴۷ نوشته دو نفر از بنی اسد که از کوفه می‌آمدند خبر را آوردند. این که نوشته‌اند فرزدق خبر شهادت مسلم را آورده و یا حر خبر را داده، قطعا نادرست است. نک: مروج الذهب، ج ۳، ص ۶۱؛ الفتوح، ج ۵، ص ۱۲۵

[۳] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۶۸؛ تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۲۹۲؛ ترجمه الامام الحسین علیه السّلام، ابن سعد، ص ۱۷۶؛ الامامه و السیاسه، ج ۲، ص ۶

[۴] تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۳۰۰؛ الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۴۲

[۵] الفتوح، ج ۵، ص ۳۰۴

[۶] انساب الاشراف، ج ۲، ص ۱۷۰؛ الفتوح، ج ۵، ص ۱۳۹؛ الکامل فی التاریخ، ج ۴، صص ۴۷، ۴۸

[۷] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۷۰؛ الفتوح، ج ۵، ص ۱۳۵؛ اخبار الطوال، ص ۲۵۰

[۸] تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۳۱۱؛ الفتوح، ج ۵، ص ۱۵۵

[۹] تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۳۲۳

[۱۰] تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۱۸۲

[۱۱] الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۵۴

[۱۲] همان، ص ۱۷۳؛ در پاورقی این روایت توسط مصحح تکذیب شده است.

[۱۳] الفتوح، ج ۵، ص ۲۶ جوابت برای من سر حسین بن علی باشد.

[۱۴] ترجمه الامام الحسین علیه السّلام، ابن سعد، ص ۱۹۲

[۱۵] همان، ص ۲۵۰

[۱۶] همان، ص ۲۵۰؛ الفتوح، ج ۵، ص ۱۴۱، ۱۳۰، ج ۲، ص ۱۷۰

[۱۷] تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۳۰۷، بلاذری، پیشین، ج ۲، ص ۱۷۳، قبیله بنی طی، قبیله حاتم طایی است که فرزندش عدی، از اصحاب رسول الله، و بعد علی علیه السّلام بود که اینک فرزندش طرماح به خاطر تشیعش چنین پیشنهاد می‌کرد.

[۱۸] اخبار الطوال، ص ۲۵۰، ۲۵۱

[۱۹] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۷۶؛ اخبار الطوال، ص ۲۵۱

[۲۰] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۷۲

[۲۱] اخبار الطوال، ص ۲۵۲

[۲۲] همان، ص ۲۵۳

[۲۳] مروج الذهب، ج ۲، ص ۶۱

[۲۴] حر با هزار نفر، حصین بن نمیر ۴ هزار نفر، شبث بن ربعی یک هزار نفر، شمر بن ذی الجوشن ۴ هزار نفر …؛ الفتوح، ج ۵، ص ۱۵۹

[۲۵] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۷۹

[۲۶] اخبار الطوال، ص ۲۵۴

[۲۷] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۷۸

[۲۸] شرف الامام الحسین علیه السّلام، ص ۱۷۸

[۲۹] امام نماینده‌ای نزد ابن سعد فرستاد تا او را نهی کند، اما پاسخی که نماینده آورد این بود: «رضی ابن سعد أن یقتلک بملک الری»؛ الفتوح، ج ۵، ص ۱۷۳

[۳۰] ارشاد، ص ۲۲۹

[۳۱] فانظر فان نزل الحسین و اصحابه علی الکم فابعث بهم الیّ سلما و إن ابو فازحف إلیهم حتی تقتلهم و تمثل بهم فانهم مستحقون لذلک» الفتوح، ج ۵، ص ۱۶۶، انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۸۳

[۳۲] اخبار الطوال، پیشین، ص ۲۵۴

[۳۳] این دستور بعد از گذشت سه روز از ورود امام بوده است، نک: اخبار الطوال، ص ۲۵۵؛ انساب الاشراف، ج ۴، ص ۱۸۰، آنچه ابن زیاد در مورد عثمان آورده است، صحیح نیست؛ زیرا در مقابل فشاری که مخالفین عثمان بر او وارد کردند، این امام علی علیه السّلام بود که آب برای او فرستاد. پیش از این در این باره سخن گفتیم.

[۳۴] الفتوح، ج ۵، ص ۱۶۲؛ تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۳۱۱، اشاره به چاه می‌تواند پاسخ به اعتراض گروهی باشد که گفته بودند سرزمین کربلا با کندن دو یا سه متر آب دارد و نیازی به فرات نیست. لذا تشنگی هم نبوده است. واضح است که حتی سپاه ابن زیاد تا این اندازه سختگیر بودند که اجازه کندن چاه را نمی‌دادند. در عین حال این درست است که تا یکی- دو روز قبل از عاشورا سپاه امام چند مرتبه با نبرد توانستند از فرات آب ببرند.

[۳۵] انساب الاشراف، ج ۳، ص ۱۸۴؛ الفتوح، ج ۵، ص ۱۶۸

[۳۶] ترجمه الامام الحسین علیه السّلام، ص ۱۸۲

[۳۷] ترجمه الامام الحسین علیه السّلام ابن سعد، ص ۱۷۸؛ الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۵۸، ۵۹

[۳۸] ترجمه الامام الحسین علیه السّلام، ابن سعد، صص ۱۷۹، ۱۸۰

[۳۹] همان، صص ۱۷۸، ۱۸۱؛ الامامه و السیاسه، ج ۲، ص ۷

[۴۰] کسانی که به تعبیر زیبای علی علیه السّلام «خذلوا الحق و لم ینصروا الباطل» حق را رها کردند و باطل را هم یاری نکردند.

[۴۱] شهرت سابقه خارجی بودن داشته است.

[۴۲] ترجمه الامام الحسین علیه السّلام، ابن سعد، ص ۱۷۸

[۴۳] ترجمه الامام الحسن علیه السّلام، ابن سعد ص ۱۸۱؛ و نک: الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۶۱، ۶۰

[۴۴] الفتوح، ج ۵، ص ۱۸۲

[۴۵] الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۶۳

[۴۶] همان، ج ۴، صص ۶۵- ۶۴

[۴۷] همان، ج ۴، ص ۷۳

[۴۸] تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۳۲۶؛ الفتوح، ج ۵، ص ۱۸۳

[۴۹] تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۳۳۱؛ الکامل، ج ۴، ص ۶۷

[۵۰] ترجمه الامام الحسین علیه السّلام، ابن سعد، ص ۱۸۴؛ و نک: مروج الذهب، ج ۳، ص ۶۳ نقل درست تاریخی همین بوده و مطابق اوضاع و احوال جاری در آن زمان و نحوه برخورد دو طرف می‌باشد.