امام حسین (علیه السلام) با اعضاى خاندان و برادران و عموزادگان و برخى از پیروان وفادارش مدینه را به قصد مکه ترک گفت و جز برادرش محمد حنفیه کسى در مدینه باقى نماند. از برخى منابع تاریخى بر مى آید که امام (علیه السلام) در خانه عباس بن عبد المطلب،[۱] و به گفته برخى منابع دیگر در شعب على، اقامت گزید.[۲] (به هر ترتیب)، امام حسین (علیه السلام) مدت چهار ماه و چند روز نیز از ذى حجه را در مکه اقامت فرمود و در آن دیار کعبه کمال دل ها بود. مسلمانان پیرامون وى گرد آمدند و احکام اسلام را از آن بزرگوار دریافته و حلال و حرام خدا را از وى، مى آموختند و فرماندار مکه یحیى بن حکیم، هیچ گونه تعرضى نسبت به وى انجام نداد و به این دلیل که وى امام را به خود واگذاشت، یزید بن معاویه او را برکنار و عمرو بن سعید بن عاص را بر مکه گمارد و در ماه رمضان همان سال ( ۶٠ ه .ق) مدینه را نیز به مکه ضمیمه و ولیدبن عتبه را که در قبال امام(علیه السلام)موضعى معتدل داشت و به خواسته مروان پاسخ مثبت نداد، از فرمانروایى آنجا عزل نمود.[۳]

نامه هاى کوفیان به امام (علیه السلام)

مردم شهرهاى مختلف به خوبى اطلاع داشتند که امام حسین (علیه السلام) از بیعت با یزید، امتناع ورزیده است. به همین دلیل دیدگان همه به ویژه مردم کوفه که در آن روز بیش از همه ناراضیان حکومت یزید را تشکیل داده و بیش از همه به امام(علیه السلام)تمایل داشتند، متوجه آن بزرگوار بود. از این رو، در خانه سلیمان بن صرد خزاعى گرد آمدند و سلیمان در جمع آنان چنین سخن گفت: «معاویه به هلاکت رسید حسین (علیه السلام) از بیعت با یزیدیان خود دارى و رهسپار مکه شده است و شما پیروان او و پدرش را تشکیل مى دهید. اگر واقعاً مى دانید او را یارى مى کنید و با دشمنانش مى جنگید، برایش نامه بنویسید و او را در جریان امر قرار دهید و اگر از شکست وضعف و سستى بیم دارید وى را نفریبید.»

کوفیان در پاسخ سلیمان اظهار داشتند: خیر; ما با دشمنان حسین مى جنگیم و جان خویش را در راهش فدا مى سازیم. سلیمان گفت: پس به حضرت نامه بنگارید، و آنان به امام (علیه السلام) چنین نوشتند:

بسم الله الرحمن الرحیم

«به حسین بن على (علیه السلام) از سلیمان بن صرد خزاعى، مسیّب بن نَجبَه، رفاعه بن شداد بجلى، حبیب بن مظاهر و پیروان مؤمن و مسلمانش در کوفه. درود بر شما، خدایى را که معبودى جز او وجود ندارد، در پیشگاهت حمد و سپاس مى گوییم.

اما بعد; سپاس خدایى که دشمن ستم پیشه ات را که همواره بر این امت ستم روا مى داشت و خلافتشان را ربود و امورشان را غصب کرد و بدون رضایتشان بر آنان حاکمیت یافت، درهم شکست. سپس برجسته ترین افرادشان را از دم تیغ گذراند و تبهکارانشان را باقى گذاشت و اموال خدا را میان طاغیان و سرکشان و ثروتمندان آن ها دست به دست گرداند، چنین فردى از رحمت خدا دور باد، همان گونه که ثمودیان دور شدند (اماما!) ما پیشوایى غیر از شما نداریم، به سوى ما قدم رنجه فرما شاید خداوند به برکت وجودت ما را به پذیرش حق متحد گرداند. نعمان بن بشیر در کاخش (به عیش و نوش مى پردازد) و ما در نماز جمعه اش شرکت نمى کنیم و به همراه او در مراسم عید از شهر بیرون نمى رویم، اگر پى ببریم که آن جناب به سوى ما رهسپار گشته اى، به خواست خداى متعال نعمان را از شهر بیرون رانده و روانه شام خواهیم کرد.»

سپس این نامه را توسط عبدالله بن مِسمَعْ هَمْدانى و عبدالله بن وال نزد حضرت فرستاده و به آن دو دستور دادند، شتابان نامه را به امام برسانند، آن ها به سرعت حرکت کرده تا این که در دهم رمضان در مکه حضور امام (علیه السلام)شرفیاب شدند. مردم کوفه دو روز پس از فرستادن نخستین نامه، نزدیک صد و پنجاه نامه دیگر که هر یک به امضاى، یک یا دو یا چهار نفر رسیده بود، توسط قیس بن مسهّر صیداوى، عبدالله و عبدالرحمان پسران شداّد ارجبى، عُماره بن عبد سلولى، خدمت امام حسین (علیه السلام) ارسال کردند و پس از دو روز دیگر، هانى بن هانى سبیعى و سعید بن عبدالله حنفى را همراه با نامه اى حضور امام فرستادند که در آن ها بدان حضرت چنین نوشته بودند:

بسم الله الرحمن الرحیم

«به حسین بن على (علیه السلام) از پیروان مؤمن و مسلمانش:

اما بعد; مردم در انتظار قدوم مبارک تان هستند و با غیر شما موافق نیستند، تقاضامندیم بدین دیار بشتابید. بشتابید، آرى شتاب، شتاب کنید، دورد بر شما».

پس از آن شبث بن ربعى و حجار بن ابجر و یزید بن حارث بن رُوَیم و عروه بن قیس و عمر و بن حجاج زبیدى و محمد بن عمیر تمیمى، طى نامه اى به آن حضرت چنین نوشتند:

امابعد; باغ و بستان ها سر سبز و میوه ها رسیده است، اگر تمایل دارید، به سوى سربازان خویش، قدم رنجه فرمایید، درود بر شما.»[۴]

پاسخ امام (علیه السلام) به نامه هاى کوفیان

نامه هاى مردم کوفه چونان سیل، پیاپى به امام حسین (علیه السلام) مى رسید و در آن ها از آن بزرگوار خواهان رهسپارى وى به سوى خود بودند تا آن ها را از یوغ جور و ستم امویان رهایى بخشد. برخى از این نامه ها، به گونه اى بود که اگر امام (علیه السلام) به خواسته آن مردم پاسخ مثبت نمى داد، خویشتن را در پیشگاه خدا و مسلمانان مسئول مى دانست. حضرت – پیش از دست زدن به هر کارى  مصلحت دید فرستاده اى را نزد آنان اعزام نماید تا وى را از دیدگاه ها و اهداف و مقاصد راستین آن ها مطلع گرداند. در همین راستا، مسلم بن عقیل فرد مورد اعتماد وى و بزرگ خاندانش را براى این کار برگزید، مسلم در امور سیاسى انسانى فوق العاده ماهر و کاردان، و پیش از همه در رویارویى با شرایط سخت و دشوار و پایدارى و مقاومت در برابر رخدادهاى بزرگ، از توان و قدرت برخوردار بود، امام (علیه السلام) توسط وى نامه اى به مردم کوفه فرستاد که با عبارات مختلفى نقل شده از جمله صاحب ارشاد آن را این گونه روایت کرده است:

بسم الله الرحمن الرحیم

از حسین بن على به بزرگان و سران مؤمن و مسلمان.

اما بعد، آخرین نامه شما توسط هانى و سعید به دستم رسید و به آن چه در نامه هایتان یاد آور شده و توضیح داده بودید، اطلاع حاصل کردم در خواست بیشتر شما دراین نامه ها این بود که ما از امام و پیشوایى برخوردار نیستیم، به سوى ما رهسپار شو، شاید خداوند به وسیله شما، ما را به حق هدایت رهنمون کند.

اکنون من برادر و پسر عموى خود (مسلم بن عقیل) که میان خاندانم بیش از همه مورد اطمینان من است به سویتان فرستادم. اگر مسلم به من بنویسد که خواسته اکثریت مردم و دیدگاه افراد آگاه کوفه همان گونه است که فرستادگانتان حضوراً بازگو نموده اند و من در نامه هایتان خواندم به خواست خدا در آینده اى نه چندان دور به سوى شما حرکت خواهم کرد. به جانم سوگند! پیشواى راستین کسى است که به کتاب خدا عمل نموده و به عدالت رفتار نماید و از حق پیروى کند و به خاطر خدا خویشتن دارى نماید.[۵]

حرکت مسلم به سمت کوفه

تاریخ نگاران تأکید کرده اند که امام حسین (علیه السلام) مسلم بن عقیل را به اتفاق قیس بن مسهر صیداوى، و عماره بن عبدالله سلولى و عبدالله بن عبدالرحمان، پسران شداّد ارحبى به کوفه اعزام نمود و به او فرمان داد: «تقوا را رعایت و مأموریت خویش را کتمان نماید و نسبت به مردم مهربانى کند و هرگاه مردم را متحد و یکپارچه و سامان یافته دیدى، فوراً مرا مطلّع سازى.»[۶] حضرت مسلم در نیمه ماه رمضان از مکه رهسپار کوفه شد و به سمت مدینه تغییر مسیر داد و در مسجد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نماز گزارد و از خاندان و دوستدارانش خداحافظى نموده و راه خویش را به سمت کوفه در پیش گرفت.

تاریخ نگاران در مورد محلى که مسلم بن عقیل پس از رسیدن به کوفه در آن جا اقامت گزید به اختلاف سخن گفته اند: جمعى بیان داشته اند وى به خانه مختار بن ابى عبیده[۷] و دسته اى به خانه مسلم بن عوسجه[۸] و به گفته اى به خانه هانى بن عروه[۹] وارد شد.

هنگامى که مردم کوفه از رسیدن فرستاده امام حسین (علیه السلام) به شهر خود آگاه شدند، براى دیدار و بیعت با آن حضرت، ازدحام کردند و بنا به نقل برخى مورخّان، شیعیان نزد وى به آمد و شد پرداختند، و آن گاه که عده اى نزدش گرد آمدند، نامه امام حسین (علیه السلام) را بر ایشان قرائت کرد، همه به گریه افتادند و دست بیعت به وى داده به گونه اى که هجده هزار نفر از آنان با وى بیعت نمودند.[۱۰]

نامه مسلم به امام حسین (علیه السلام)

مسلم بن عقیل هم چنان به گرد آورى نیروهاى مردمى پرداخت و از آنان براى امام (علیه السلام) بیعت مى گرفت و هیئت ها با ورود پیاپى خود خدمت حضرت مسلم مراتب وفادارى خود را ابراز نموده و انبوه جمعیت شادى و سرور خویش را اعلان مى داشتند و ملاحظه کردیم وقتى مسلم نامه امام حسین (علیه السلام) را که در آن به مردم درود و تحیّت فرستاده و آمادگى خود را براى حضور نزد آنان و پذیرش رهبرى قیام بر ضد حکومت ستمبار یزید اعلان داشته بود، بر ایشان قرائت مى کرد چگونه گریه مى کردند و بدان گوش فرا مى دادند.

مسلم پس از مشاهده هواداران فراوان، فوراً طى نامه اى به امام (علیه السلام)چهره اى زنده از وقایع و رخدادهایى را که در برابر دیدگانش در کوفه در جریان بود، بدان حضرت گزارش داد و اوضاع را ارزیابى و آن را به فال نیک گرفت و از امام (علیه السلام)خواستار آمدن به آن دیار شد.

در نامه مسلم به امام حسین (علیه السلام) آمده بود:

«امابعد; (اماما!) سفیر و پیشتاز هیچ قومى، کاروانیان خود را نمى فریبد و بدانان دروغ نمى گوید و حقیقت را گزارش مى کند، اکنون هجده هزار تن از مردم کوفه به من دست بیعت داده اند. بنابراین، هرگاه نامه ام به دست مبارکت رسید، بدین سامان بشتاب، زیرا همه مردم شما را مى خواهند و به هیچ وجه سوداى خاندان معاویه را ندارند.»[۱۱]

نامه امام(علیه السلام) به سران بصره

به گفته مورخان : امام حسین (علیه السلام) پس از آن که تصمیم گرفت رهسپار عراق گردد، نامه اى به سران و بزرگان بصره نوشت که در آن آمده بود:[۱۲]

اما بعد; خداى متعال حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) را از میان مردم برگزید و با نبوتش به وى کرامت بخشید و او را به رسالتش برگزید و پس از آن که بندگان الهى را پند و موعظه داده و احکام خدا را به آن ها رساند. او را به پیشگاه خود فرا خواند (قبض روح نمود) و ما خاندان، اولیا و واوصیا و وارثان وى و از همه مردم نسبت به مقام و جایگاه وى سزاوارتر بودیم، ولى قبیله ما این حق را از ما ستانده و به خود اختصاص دادند و ما براى حفظ وحدت و آسایش مردم، ناگزیر بدان تن دردادیم، در صورتى که به خوبى مى دانیم ما بیش از کسانى که زمام امور را به دست گرفته اند شایستگى این مقام را داریم، اکنون پیک خود را همراه این نامه به سوى شما مى فرستم و شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش فرا مى خوانم، زیرا سنّت، کاملاً از میان رفته و بدعت زنده شده است، اگر به سخنم گوش فرا دهید، شما را به راه سعادت و خوشبختى رهنمون خواهم شد.

امام (علیه السلام) تعدادى نسخه از این نامه را توسط غلام خود سلیمان ابورزین، به هریک از شخصیت هایى نظیر: مالک بن مسمع بکرى، احنف بن قیس، منذر بن جارود، مسعود بن عمرو، قیس بن هیثم، عمرو بن عبید بن معمر و یزید بن مسعود نهشلى فرستاد و جز احنف بن قیس و یزید بن مسعود، کسى به نامه آن حضرت پاسخ مثبت نداد. منذر بن جارود فرستاده حضرت را به ابن زیاد – که در آن زمان فرمانرواى بصره بود – تحویل داد و او همان شبى که صبح آن از کوفه خارج شد وى را به دار آویخت.[۱۳] دختر منذر همسر ابن زیاد بود و منذر ادعا کرد این کار را بدان جهت انجام داده که بیم داشته مبادا این پیک، از جاسوسان ابن زیاد بوده که خواسته است از اهداف و مقاصد منذر آگاه گردد.

پاسخ احنف بن قیس

وى یکى از سران و بزرگان بصره بود که طى نامه اى در پاسخ نامه امام (علیه السلام)تنها به ذکر این آیه شریف اکتفا کرد و مطلب دیگرى ننوشت: (فاصبر انّ وعدالله حقّ ولا یستخفنک الذین لایوقنون);[۱۴] صبر و بردبارى پیشه کن که وعده الهى حق است و افراد بى ایمان تو را به سبکسرى وا ندارند.

این پاسخ حاکى از این است که وى تا چه پایه در برابر جور و ستم و تبهکارى هاى حکومت وقت، از ضعف و سستى برخوردار بوده است.

پاسخ یزید بن مسعود نهشلى

یزید بن مسعود نهشلى که شخصیت بزرگ قبایل را تشکیل مى داد به نداى حق طلبانه امام حسین (علیه السلام) پاسخ مثبت داد و با الهام از ایمان و عقیده و آرمان خویش به یارى امام (علیه السلام) شتافت، وى با تشکیل گردهمایى بزرگى، قبایل هوادار خویش نظیر: بنى تمیم، بنى حنطله و بنى سعد را به آن فرا خواند و با ایراد خطابه اى در جمع آنان چنین اظهار داشت:

«(مردم!) معاویه به هلاکت رسید و خود حقیر و مرگش نیز حقارت بار بود، به هوش باشید! اینک با مردن او پایه هاى جور و ستم و بیداد درهم شکسته و ارکان ستم و جور ویران گردید. او دستور به بیعتى داد که به پندارش بدین وسیله آن را استوار ساخته است، هیهات به هدفى که در پى آن بود برسد. او کوشید، ولى به خدا سوگند! شکست خورد، به مشورت رو آورد، ولى کامى بر نگرفت و اکنون یزید باده نوش و سرمست و سردسته تبهکاران به پا خاسته و بدون رضایت مسلمانان و بى آن که از دانش و بینش لازم برخوردار باشد، ادعاى زمامدارى مسلمانان را دارد و به اندازه جاى پایش از حق اطلاعى ندارد و به خداى بزرگ سوگند راستین یاد مى کنم که فضیلت و پاداش پیکار و مبارزه بر ضد یزید، از کار زار بر ضد مشرکان فزونتر و برتر است.

(مردم!) اینک حسین فرزند على و نواده رسول خدا(صلى الله علیه وآله) برخوردار از شرافتى والا، بینشى ژرف، فضایلى وصف ناشدنى و علمى بى کران است و با سابقه درخشان و سنّ و سال و تجربه و کار آمدى و پیوند نزدیک با رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به خلافت سزاوارتر است. او نسبت به خردسالان مهربان و به بزرگسالان نیکى و احترام و احسان قائل است. چه رهبرى نکو و پیشوایى شایسته براى مردم که خداوند حجّت خود را به وسیله او بر آنان تمام گردانده و اندرزهاى خود را توسط وى به آنان رسانده است. اکنون شما از درخشش فروغ تابناک حق جلوگیرى نکنید و در راه باطل گام برندارید… به خدا سوگند! اگر کسى از شما در یارى آن بزرگ مرد کوتاهى کند خداى متعال به کیفر کارش، خوارى و خفت را در نسل و تبار او و بى برکتى را در عشیره و قبیله اش قرار خواهد داد و اکنون خود، پیش از همه، لباس رزم به تن کرده وزره بر مى گیرم… (مردم!) هرکس در راه خدا به شهادت نرسد، سر انجام خواهد مرد و هر کس از مرگ با افتخار بگریزد، از مردن نجات نخواهد یافت، خداوند شما را مشمول وحى خویش گرداند، مرا به شایستگى پاسخ دهید.»

پس از پایان سخنان نهشلى، هریک از سران و بزرگان قبایل به پا خاسته و مراتب پشتیبانى کامل خویش را از وى اعلان داشتند و نامه نگارى نهشلى به امام(علیه السلام) دلیل بر مجد و شرف و وارستگى آن مرد بزرگ است که در نامه اش چنین آمده:

«اما بعد; (اماما!) نامه (روح بخشت) به دستم رسید و هر آن چه به من سفارش فرموده و مرا بدان ها فرا خوانده بودى، با همه وجودم دریافتم. در آن مرا خوانده بودى، با اطاعت و فرمانبرى از تو و یارى ات، بهره اى بزرگ نصیبم شود، به راستى خداوند هیچگاه زمین را از راهنما و راهگشاى راه نجات و سربلندى تهى نمى گرداند.

شما! حجت خدا بر بندگانش و امانت الهى در زمین او هستید، شما از درخت تناور احمدى به شمار مى آیید که وجود مقدس رسول خدا(صلى الله علیه وآله) اصل و تنه و شما شاخسار آن درخت تناورید، اینک به سوى هدفت بشتاب که با بهترین پیک او روبرو خواهى شد، (اماما)! پس از دریافت نامه ات گردن هاى قبیله «بنی تمیم» را برایت رام ساخته ام، آنان را چنان مجذوب اطاعت و پیروى از تو نموده ام بسان شترانى که در روز نبرد، تشنه کام و سوخته دل به آب رو مى آورند، تشنه دیدار تو باشند و قبیله «سعد» را نیز در برابر تو خاضع ساخته ام و زنگار دل هاى آنان را با آب باران روح افزاى الهى چنان شست و شو داده ام که صیقل یافته و مى درخشند»[۱۵]

به نقل برخى از مورخان: نامه نهشلى روز دهم محرم پس از شهادت یاران و اعضاى خاندان اباعبدالله الحسین که تنها و بى یار و یاور مانده و در محاصره دشمنان قرار داشت به دست حضرت رسید. امام (علیه السلام) با قرائت نامه چنین فرمود: خداوند تو را از بیم و هراس مصون دارد و در روز تشنگى سخت رستاخیز، سیرابت گرداند.

زمانى که ابن مسعود خود را مهیاى یارى با امام (علیه السلام) نمود خبر شهادت جانسوز آن بزرگوار به وى رسید و ناله و فغان سرداد و از حسرت و اندوه، جانش به لب آمد.[۱۶]

موضع فرماندار کوفه

نعمان بن بشیر در آن زمان فرمانرواى کوفه بود و با این که طبیعت و منشى عثمانى داشت و متمایل به بنى امیه بود، ولى از خلافت یزید ناراضى بود و پس از مرگ معاویه به عبدالله بن عمر پیوست و دست به مبارزه زد و به همراه ابن زبیر کشته شد.

بر همین اساس، وى در قبال فعالیت هاى مسلم بن عقیل در کوفه، موضع تندى اتخاذ نکرد و در آن مرحله حساس جز خطابه اى که در حضور جمعى از مردم ایراد کرد – به نظر مى رسد – آن را در جهت رفع نکوهش و تظاهر عمل به وظیفه به عنوان یکى از فرمانروایان پیرو حکومت شام، انجام داد. وى در خطابه اش اظهار داشت:

«اما بعد; بندگان خدا! از خدا پروا داشته باشید و در ایجاد فتنه و تفرقه شتاب نکنید، زیرا در این صورت مردم به هلاکت مى رسند، خون ها به زمین مى ریزد و اموال به یغما مى رود. من با کسى که به جنگم بر نخیزد سر ستیز ندارم، و نسبت به کسى که با من خصومت نکند، ستم روا نمى دارم، خفتگانتان را بیدار نخواهم کرد و به فتنه و آشوب ترغیب نمى کنم، هیچ کس را به جرم و گناهى که انجام نداده و به صرف تهمت و بدگمانى کیفر نمى کنم، مگر این که از من روگردان شوید و دست از بیعت خود بردارید و با پیشواى خود (یزید) به مخالفت برخیزید، به خدایى که جز او معبودى نیست، تا قبضه شمشیر در دستم بماند، شما را از دم تیغ مى گذرانم، هر چند کسى مرا یارى نکند، ولى امید آن دارم شمار حق شناسان فزونتر از آسانى باشد که باطل آنان را به ورطه هلاکت مى اندازد»[۱۷]

عبدالله بن مسلم بن ربیعه حضرمى از هم پیمانان بنى امیه به پا خاست و گفت: اى فرمانروا! آشوب و فتنه اى را که از مردم کوفه مى بینى، جز جنگ و خونریزى بدان سامان نمى دهد، این نرمخویى که تو با دشمن خود دارى، دیدگاه انسان هاى عاجز و ناتوان است. نعمان در پاسخ گفت: اگر در راه اطاعت از خدا عاجز و ناتوان باشم برایم دوست داشتنى تر است تا از قدرتمندترین افراد، در معصیت الهى باشم.»[۱۸]

دسته بندى هواداران بنى امیه

در آن زمان کوفه شاهد حضور گروهى از هواداران بنى امیه و مخالفان اهل بیت(علیهم السلام) بود، جمعى از منافقانى که تظاهر به پیروى از امیرمؤمنان (علیه السلام) کرده ولى دوستى و محبت امویان را در دل نهان داشتند، در جمع آنان به چشم مى خوردند و همین امر آنان را در پى ایجاد تفرقه میان صفوف شیعیان اهل بیت و جاسوسى به سود حکومت اموى، کمک کرد. از جمله این افراد مى توان عبدالله حضرمى را نام برد که نعمان را مورد نکوهش قرار داد و اندکى قبل آن را یاد آور شدیم.

وى طى نامه اى به یزید، بدو نوشت: «اما بعد; مسلم بن عقیل به کوفه آمده و پیروان حسین بن على بن ابى طالب با او بیعت کرده اند، اگر کوفه را مى خواهى، فردى قوى و جنگجو بدان جاگسیل دار تا دستورت را به اجرا در آورد و در مورد دشمنانت مانند تو عمل نماید، زیرا نعمان فردى ضعیف و ناتوان است و یا خود را ناتوان جلوه مى دهد.[۱۹]

تاریخ نگاران مى افزایند: عُماره بن عُقبه و سپس عمر بن سعد بن ابى وقاص نیز، نظیر آن نامه را به یزید نوشتند.[۲۰]

نگرانى یزید و مشورت با سرجون:[۲۱]

خبرهایى که از کوفه به یزید رسید و حاکى از مخالفت مردم کوفه با حکومت اموى و بیعت با امام حسین (علیه السلام) بود، وى را به شدت نگران ساخت.

از این رو، سرجون غلام معاویه را فرا خواند و به او گفت: حسین، مسلم بن عقیل را به کوفه اعزام داشته تا براى وى از مردم بیعت بگیرد، از سویى در مورد عجز و

ناتوانى نعمان سخنان ناروایى به من رسیده است، نظرت چیست؟ به نظر تو چه کسى را

بر کوفه بگمارم؟ البته یزید از عبیدالله بن زیاد دل خوشى نداشت.[۲۲] سرجون گفت: اگر معاویه زنده بود و در این زمینه نظر مى داد آیا نظرش را پذیرا مى شدى؟

یزید گفت: آرى.

سرجون عهدنامه معاویه را مبنى بر فرمانروایى دادن عبیدالله بن زیاد بر کوفه را بیرون آورد و به یزید گفت: این نظر معاویه است که هنگام مرگ دستور داد به این نوشتار عمل شود. بدین ترتیب، فرمانروایى شهرهاى بصره و کوفه را به عبیدالله که قبلا از طرف معاویه فرماندار بصره بود، واگذار کرد.

یزید به سرجون گفت: همین کار را خواهم کرد و حکم عبیدالله بن زیاد را (در بصره) نزد او بفرست… سپس مسلم بن عمرو باهلى را خواست و توسط وى نامه اى به عبیدالله نوشت که در آن آمده بود: « اما بعد، طرفداران کوفى من طى نامه اى به من خبر داده اند که مسلم بن عقیل در آن سامان با گرد آورى مردم قصد دارد وحدت و

یکپارچگى مسلمانان را به هم بزند به مجرد این که نامه ام را خواندى به کوفه برو و چنان در جستجوى مسلم بن عقیل باش، که گویى در جستجوى گوهر ارزنده اى هستى، او را دستگیر نما و دست و پایش را ببند و یا او را بکش و یا تبعید کن والسلام»[۲۳]

عبیدالله در راه کوفه

عبیدالله بن زیاد روز بعد با دریافت نامه یزید بن معاویه، به اتفاق مسلم بن عمرو باهلى و شریک بن اعور حارثى و غلامان و خاندانش (از بصره) راهى کوفه شدند[۲۴]و مردم آن سامان در انتظار تشریف فرمایى امام حسین (علیه السلام)بودند و از آن جا که قبلا آن بزرگوار را زیارت نکرده بودند و بیشتر آن ها با شخصیت امام(علیه السلام) آشنایى نداشتند; ابن زیاد شتابان کوشید تا پیش از رسیدن امام حسین (علیه السلام)خود را به کوفه برساند.

وى غافلگیرانه با نهان ساختن علائم و نشان هاى شخصیت خویش، نقاب بر چهره و عمّامه سیاه بر سر، بر مردم کوفه وارد شد و در شهر به حرکت در آمد و مردم به وى خوش آمده گفته و سلام مى کردند و با سردادن شعار: اى فرزند رسول خدا! مقدمت مبارک باد، از او استقبال کردند.[۲۵]

ابن زیاد از سرور و شادى مردم ناراحت شد و راه خود را به سرعت به سوى دار الاماره ادامه داد، نعمان فرمانراواى شهر، از این صحنه مضطرب و پریشان شده و از فراز کاخ عبیدالله بن زیاد را به گمان این که امام (علیه السلام) است مخاطب ساخت و گفت: تو را به خدا سوگند مى دهم از این جا دور شو، به خدا سوگند! من امانت خویش را به تو نخواهم سپرد و تمایلى به نبرد با تو ندارم.»[۲۶]

عبیدالله سکوت کرد و سخنى نگفت و به دارالاماره نزدیک شد، تا این که نعمان وى را شناخت و در را برایش گشود و ابن زیاد وارد دارالاماره شد و سپس در رابست و آن شب را در آن جابه سر برد و مردم کوفه نیز در دو راهى سیاسى سختى آن شب را بابیم و ترس و انتظار، سپرى کردند.

تلاش ابن زیاد در تسلط بر کوفه

مردم کوفه صبح روز بعد ناگهان با ابن زیاد که دارالاماره را با صداى «الصلاه جامعه» به اشغال خود در آورده بود، روبرو شدند وى در جمع انبوه مردم، به سخنرانى پرداخت و اطاعت کنندگان و موافقان سیاست موجود را وعده فراوان و جناح مخالف حکومت یزید، را به مرگ تهدید کرد، تا آن جا که گفت: هر کس از فرمان من سرپیچى و با حکومتم به مخالفت برخیزد، با تازیانه و شمشیرم روبه رو خواهد شد.[۲۷]

پس از پایان سخنانش مسئولیت جستجوى مخالفان را به حاضران سپرد و کسانى را که در انجام این عمل با او همکارى نکنند، به کیفر و قطع سهمیه بیت المال تهدید کرد و گفت: «هر کس این افراد (مخالفان) رانزد ما آورد، متعرض او نخواهیم شد و اگر در این زمینه کسى کتباً گزارشى به ما ندهد، باید ضمانت کند که در قلمرو آنان کسى با ما مخالفت ننماید و خائنى به ما خیانت نورزد و کسى که با ما همکارى نکند، از امن و امان ما بیرون و جان و مالش برایمان حلال است و هر رئیس قبیله اى که در قلمروش فردى خائن به یزید وجود داشته باشد و او را تحویل ندهد، بر آستانه خانه اش به دار آویخته خواهد شد و نام آن قبیله از دفتر پرداخت سهمیه بیت المال حذف خواهدشد.»[۲۸]

ابن زیاد میان مردم کوفه به سرسختى و قساوت معروف بود و طبیعى به نظر مى رسید ورود او به این شهر و سخنرانى آتشین اش بر اندام مخالفان سیاست وى لرزه اى اندازد، از این رو، آثار دلسردى و عدم همکارى و ترس و بیم در مردم کوفه و رهبران آن ها پدیدار گشت،به همین دلیل مسلم بن عقیل در روند حرکت خویش به سمت هدف مورد نظر، به وسیله اى جدید متوسل شد و باانتقال به خانه هانى بن عروه تبلیغ و فعالیت هاى خویش را جز از یاران با وفایش، از دیگران نهان مى داشت. هانى در آن روز رئیس قبیله مراد و در کوفه صاحب نفوذ بود و مردم به سخنان او ارج نهاده و فرمانش را مى پذیرفتند.[۲۹]

مسلم و ترور ابن زیاد

مسلم بن عقیل – رضوان الله علیه – حامل رسالتى والا و از اخلاق بسیار پسندیده اى برخوردار بود که آن را از خاندان نبوت آموخته بود و در جهت آشنایى به کلیه آداب و رسوم جامعه اى که در آن مى زیست، از بینش و آگاهى فوق العاده اى بهره مند بود. در موقعیتى که مسلم بن عقیل به کسانى مى توانست با ترور ابن زیاد او را از سر راه بردارد، به علل و انگیزه هاى مختلفى، از انجام این کار سرباز زد.

روایت شده، وقتى شریک بن اعور در خانه هانى بن عروه اقامت گزید، به بیمارى شدیدى گرفتار شد. عبیدالله بن زیاد با شنیدن خبر بیمارى شریک به عیادت وى آمد، همین جا شریک به مسلم پیشنهاد ترور ابن زیاد را داد و بدو گفت: (مسلم!) هدف تو و پیروانت به هلاکت رساندن این فرد ستم پیشه است، که اکنون خداوند او را در دسترس تو قرار داده، او براى عیادت من بدین جا مى آید، تو به پاخیز و خود را در اتاق انبارى منزل مخفى ساز، تا او مطمئن شود نزد من کسى نیست، سپس بیرون بیا و او را به قتل برسان و آن گاه به دارالاماره برو به مسند خلافت تکیه بزن و هیچ یک از مردم در این خصوص با تو مخالفت نخواهد کرد.

مسلم دریافت که هانى از کشته شدن عبیدالله در خانه اش ناراضى است. از این رو، پیشنهاد شریک را پذیرا نشد و آن گاه که عبیدالله از خانه هانى بیرون رفت، شریک با آه و حسرت گفت: چرا او را نکشتى؟

مسلم گفت: دو چیز سبب این کار شد، یکى: ناراضى بودن هانى از این که عبیدالله در خانه اش کشته شود. دوم: سخن رسول خدا(صلى الله علیه وآله) را به یاد آوردم که فرمود:

«ان الایمان قید الفتک لا یفتک مؤمن»[۳۰] ایمان مانع قتل ناگهانى مى شود و شخص با ایمان کسى را از روى غفلت به قتل نمى رساند».

خیانت به مسلم بن عقیل

ابن زیاد براى پایان دادن به حضور سیاسى و فعالیت هایى که با وجود مسلم بن عقیل، نسبت به حکومت بنى امیه خطر و تهدیدى جدى تلقى مى شد، کلیه ابزار و وسایل پست و ناجوانمردانه را به کار گرفت و به سرعت دست به کار شد، تا مسلم و تمام  هوادارنش را پیش از رسیدن امام حسین (علیه السلام)به کوفه، از سر راه بردارد و با این کار بتواند قیام و نهضت حضرت را به شکست وا دارد. از این رو، براى جاسوسى از فعالیت ها و یافتن مکان حضور مسلم و هوادارنش، دست به توطئه زد و موفق شد به مخفیگاه و محل حضور آن حضرت دست یابد[۳۱] و این ماجرا آغاز عقب نشینى مردم به شمار مى آمد که از استقامت و پایدارى در برابر جور و ستم، دست برداشتند.

عبیدالله فرمانرواى جدید توانست با به کار گرفتن حیله و نیرنگ، هانى بن عروه که فرستاده حسین (علیه السلام) را پناه داده بود و به بهترین شکل ممکن از او پذیرایى نموده و در نظر خواهى و اندیشه و تدبیر با وى تشریک مساعى داشت، دستگیر نماید و پس از گفت و گوى طولانى که بین آن دو صورت گرفت وى را به شهادت رسانده و دستور داد، پیکر پاکش را در برابر دیدگان انبوه جمعیت از بلندى دارالاماره به زیر افکندند. با این عمل ترس و بیم در دل مردم راه یافت، دست از یارى خود برداشتند و همه روانه خانه هاى خویش شدند و گویى این قضیه اصلاً ارتباطى با آن هانداشت.[۳۲]

وقتى مسلم از ماجراى هانى اطلاع حاصل کرد و شاهد دست برداشتن قبیله بزرگ مذحج از یارى وى بود، با یاران خود از جایگاهش خارج و جارچى وى میان مردم، آنان را به همراهى دعوت کرد و با آن جمعیت دارالاماره را به محاصره در آورد محاصره ابن زیاد تنگتر و کار برایش فوق العاده دشوار شد، ولى با زیرکى و مکرو حیله توانست، بر این دشوارى فائق آید و مردم را از اطراف مسلم پراکنده سازد.[۳۳]

ابن زیاد جاسوسانى را میان مردم فرستاد تا با تظاهر به فرا خواندن مردم به حفظامنیت و آرامش و عدم خونریزى، آنان را پراکنده سازند و در جهت به دست آوردن فرصت و متفرق ساختن نیروهاى شورشى، آنان را از حرکت سپاهى گران از شام، بترسانند و وضعیت همین گونه ادامه یافت و در نتیجه، مردم از اطراف مسلم متفرق و پراکنده شدند.

مسلم با فرا رسیدن شب، با جمعى که وى را همراهى مى کردند در مسجد نماز گزارد و از مسجد تنها و بى یاور و بى پشتیبان و بى آن که حتى کسى راه را بدو نشان دهد، از آن جا خارج شد. مردم در خانه هاى خود را به روى مسلم بستند، او در جستجوى خانه اى بود تا آن شب را در آن جا سپرى کند. او که در تاریکى شب گام بر مى داشت، زنى را بر در خانه اش دید که گویى در انتظار کسى بود، خود را به آن زن معرفى کرد و از او جویا شد آیا امکان دارد آن شب را در خانه اش به سر ببرد؟ آن زن ضمن خوش آمدگویى به وى، او را وارد خانه اش ساخت و برایش سفره شام گسترد، مسلم از خوردن غذا امتناع ورزید. فرزند آن زن از محل حضور مسلم آگاه شده بود. از سویى، ابن زیاد براى کسانى که وى را از محل اقامت مسلم آگاه مى ساخت، جایزه تعیین کرده بود، صبح زود، فرزند آن زن به سوى کاخ ابن زیاد شتافت و محل اقامت مسلم را به محمد بن اشعث اطلاع داد. به مجرد این که خبر به ابن زیاد رسید، جمع انبوهى از سربازانش[۳۴]را به فرماندهى ابن اشعث به محل اقامت مسلم اعزام کرد.

حضرت مسلم با شنیدن همهمه جمعیت متوجه شد که سربازان دشمن در جستجوى وى هستند. از این رو، شمشیر از نیام بر آورد و از خانه بیرون آمد. سپاهیان دشمن براى دستگیرى وى وارد خانه شدند. مسلم شمشیر از نیام کشید و آن ها را از خانه بیرون راند. بار دیگر بر گشته و با حضرت درگیر شدند. مسلم (علیه السلام) نیز بر آنان حمله برد، پس از آن که بدن شریف او زخم فراوان برداشت، جمعیت وى را در میان گرفته و مردى از پشت سر او نیزه وارد کرد که در اثر آن روى زمین افتاد و او را به اسارت در آورده و براسترى سوار کردند و ابن اشعث شمشیر و سلاح او را بر گرفت و او را به سمت دارالاماره بردند .

وقتى بر ابن زیاد وارد شد بر او سلام نکرد. پس از آن گفت و گویى طولانى میان آن دو صورت گرفت که حضرت مسلم – رضوان الله علیه – با آرامش و اطمینان و بى پروا سخن مى گفت و دلایل قوى اقامه مى کرد، به گونه اى که این زیاد را به عجز و ناتوانى کشاند و رگ هاى گردنش بر جسته و به خشم آمد و على و حسن و حسین (علیهم السلام)را ناسزا گفت. سپس به مأمورانش فرمان داد، مسلم را بر بلنداى ساختمان دارالأماره برده و به قتل برسانند و پیکر بى جانش را میان مردم بر زمین بیفکنند و در کوچه و خیابان هاى کوفه بکشانند و سپس در کنار هانى بن عروه به دار آویزند و مردم کوفه ساکت و آرام، تماشاگر صحنه بودند و گویى از ماجراى مسلم هیچ گونه اطلاعى ندارند!

مسلم از محمد بن اشعث خواست تا طى نامه اى به امام حسین (علیه السلام) وى را در جریان اوضاع کوفه قرار دهد و به او سفارش نماید از آمدن به آن دیار خود دارى کند، ابن اشعث نیز به مسلم چنین و عده اى داد ولى به وعده اش وفا نکرد.[۳۵]

منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۵ – سیدالشهداء، حضرت امام حسین مجتبى علیه السلام / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام 


[۱]. تاریخ ابن عساکر ۱۳/ ۶۸٫

[۲]. الاخبار الطوال / ۲۰۹٫

[۳]. سیره الائمه الاثنی عشر ۲/ ۵۸٫

[۴]. ارشاد ۲/ ۳۸، روضه الواعظین / ۱۷۱، تذکره الخواص/ ۲۱۳، تاریخ طبری ۴/ ۲۶۲، فتوح ابن اعثم ۵/ ۳۳، مقتل خوارزمی ۱/ ۱۹۵٫

[۵]. ارشاد ۲/ ۳۹، اعلام الوری ۱/ ۴۳۶، فتوح ابن اعثم ۵/ ۳۵، مقتل خوارزمی ۱/ ۱۹۵٫

[۶]. فتئح ۵/ ۳۶، مقتل خوارزمی ۱/ ۱۶۵٫

[۷]. ارشاد ۲/ ۴۱، اعلام الوری ۱/ ۴۳۷٫

[۸]. الاصابه ۱/ ۳۳۲٫

[۹]. تهذیب التهذیب ۲/ ۳۴۹٫

[۱۰]. ارشاد ۲/ ۴۱، مناقب ال ابوطالب ۴/ ۹۰، تذکره الخواص/ ۲۲۰٫

[۱۱]. حیاه الامام الحسین ۲/ ۳۴۸، به نقل از تاریخ طبری ۶/ ۲۲۴٫

[۱۲]. مقتل مقرم/ ۱۵۹- ۱۶۰، تاریخ طبری ۴/ ۲۶۶، اعیان الشیعه ۱/ ۵۹۰٫

[۱۳]. بحار الانوار ۴۴/ ۳۳۹ و اعیان الشیعه ۱/ ۵۹۰٫

[۱۴]. سیر اعلام النبلاء ۳/ ۳۰۰ و / ۶۰ سوره روم.

[۱۵]. لهوف/ ۳۸، اعیان الشیعه ۱/ ۵۹۰، بحار الانوار ۴۴/ ۳۹۹٫

[۱۶]. لهوف/ ۳۸، اعیان الشیعه ۱/ ۵۹۰، بحار الانوار ۴۴/ ۳۹۹٫

[۱۷]. الکامل فی التاریخ ۳/ ۲۶۷٫

[۱۸]. ارشاد ۲/ ۴۲، انساب الاشراف ۷۷، الفتئح ۵/ ۷۵، عوالم بحرانی ۱۳/ .۱۸۲٫

[۱۹]. ارشاد ۲/ ۴۲، اعلام الوری ۱/ ۲۳۷٫

[۲۰]. همان.

[۲۱]. سرجون غلامى مسیحى بود که معاویه وى را به عنوان کاتب و مشاور خویش انتخاب کرده بود، وى در دوران یزید که خود به آداب و رسوم مسحیت تربیت یافته و به آن آیین نزدیکتر از دیگر مسلک ها بود هم چنان در منصب مهم خود باقى ماند. البته این نخستین بارى نبود که جاى انگشت اهل کتاب را در ساختار موضع گیرى این زمامداران در قبال رسالت و مبانى اعتقادى مسلمانان و رهبران امانت دار آن مشاهده مى کنیم. در واقع هر یک از افرادى نظیر تمیم دارى (راهب مسیحى) و کعب الاحبار (یهودى) جایگاه ویژه اى نزد عمر

داشتند به گونه اى که به آنان احترام قائل مى شد و با آن ها به مشورت مى پرداخت و بدان ها رخصت مى داد افزون بر تدریس تورات و تفسیر قرآن، هر هفته قبل از نماز جمعه سخنرانى کنند و این کار در زمانى صورت مى پذیرفت که اجازه نگارش و نقل احادیث رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) را به صحابه نمى داد بلکه براى این که روایات و سیره رسول خدا را منتشر سازد، آنان را در مدینه زندانى مى کرد. کنزالعمال حدیث ۴٨۶۵ ، تذکره الحفاظ در شرح حالات عمر; تاریخ ابن کثیر۸/ ۱۰۷٫

این داستان پردازان پس از عمر با نفوذ در دربار امویان به موقعیت هاى بالایى دست یافتند و با این که امام على(علیه السلام) این افراد را همواره از مسجد بیرون رانده بود، در دربار عباسیان نیز به نشر اکاذیب مى پرداختند. بعید نیست ورود بسیارى از اعتقادات انحرافى نظیر جسم دانستن خدا و عدم عصمت پیامبران و دیگر مفاهیم انحرافى که به منابع اسلامى راه یافته، نتیجه همین حضور جدى آنان با عنوان شعار اسلام و پند و موعظه فرمانروایان در عرصه اسلامى باشد.

معاویه با گزینش حاشیه نشینانى پر دامنه از اهل کتاب، انگشت نما بود، چنان که ملاحظه مى کنیم سرجون کاتب و شاعر دربار وى همه مسیحى بوده اند و شام قبل از اسلام پایتخت رومیان بیزانس بوده است. معالم المدرستین ۲/ ۵۱- ۵۳٫

[۲۲]. چون عبید الله بن زیاد از جمله کسانی بود که در خصوص ولایت عهدی یزید با معاویه به مخالفت برخاست. البدایه و النهایه ۸/ ۱۵۲٫

[۲۳]. ارشاد ۲/ ۴۲- ۴۳، اعلام الوری ۱/ ۴۳۷، سیر اعلام النبلاء ۳/ ۲۰۱٫

[۲۴]. اعلام الوری ۱/ ۴۳۷٫

[۲۵]. ارشاد ۲/ ۴۳، اعلام الوری ۱/ ۴۳۸٫

[۲۶]. ارشاد ۲/ ۴۳، روضه الواعظین / ۱۷۳، مقتل خوارزمی / ۱۹۸، تهذیب التهذیب ۲/ ۳۰۲٫

[۲۷]. مقاتل الطالبیین / ۹۷، اعلام الوری ۱/ ۴۳۸٫

[۲۸]. ارشاد ۲/ ۴۵، فصول المهمه / ۱۹۷، فتئح ابن اعثم ۵/ ۶۷٫

[۲۹]. مروج الذهب ۲/ ۸۹ و اخبار الطوال ۲۱۳، و اعلام الوری ۱/ ۴۳۸٫

[۳۰]. اخبار الطوال/ ۱۸۷، مقاتل الطالبیین/ ۹۸، اعلام الوری ۱/ ۴۲۸٫

[۳۱]. اعلام الوری ۱/ ۴۴۰، اخبار الطوال / ۱۷۸، مناقب آل ابوطالب ۴/ ۹۱، فتئح ابن اعثم ۵/ ۶۹، تاریخ طبری ۴/ ۲۷۱، انساب الاشراف/ ۷۹٫

[۳۲]. الکامل فی التاریخ ۳/ ۲۷۱، فتئح ابن اعثم ۵/ ۶۹، تاریخ طبری ۴/ ۲۷۱،  انساب الاشراف/ ۷۹٫

[۳۳]. سیره الائمه الاثنی عشر، بخش دوم/ ۶۳، اعلام الوری ۱/ ۴۴۱، مناقب آل ابوطالب ۴/ ۹۲، الکامل فی التاریخ ۳/ ۲۷۱٫

[۳۴]. بنا به نقل «ارشاد»: تعداد آنان هفتاد نفر بود.

[۳۵]. برای شرح بیشتر به اعیان الشیعه ۱/ ۵۹۲، اعلام الوری ۱/ ۴۴۲، الکامل فی التاریخ ۴/ ۳۲، الفتوح ۵/ ۸۸ تاریخ طبری ۴/ ۲۸۰، مقاتل الطالبیین/ ۹۲٫