گردهمایى کوفه
پس از امضاى قرارداد صلح بین امام حسن(علیه السلام)و معاویه جهت گردآمدن در یک مکان، با یکدیگر به توافق رسیدند تا این دیدار اجراى عملى صلح به شمار آید و هر یک در مقابل جمعى از مردم با سپردن تعهدات خود به طرف مقابل و لزوم پاى بندى و عمل به آن آشنا گردند. براى این کار کوفه را برگزیده و آهنگ آن دیار نمودند و سیلى از مردم که بیشتر حاضران را سربازان طرفین تشکیل مى دادند ، با ترک کردوگاه هاى خود براى حضور در روز تاریخى نحسى که بر تارک کوفه ثبت شد ، با میل یا بى میلى ، گردهم آمدند.
مردم به سمت مسجد جامع شهر فراخوانده شدند ، تا به سخنان دو تن از خطیبان امضاء کننده قرارداد صلح، گوش فرادهند. بدیهى بود که معاویه بر امام حسن(علیه السلام)پیشى گیرد و بر منبر بالا رود و چنین نیز کرد و بر فراز منبر نشست[۱] و در جمع مردم خطابه اى طولانى بیان کرد که منابع تاریخى تنها به ذکر فقرات مهمى از آن پرداخته اند، از جمله: «اما بعد ، مردم! پیروان هر پیامبرى که پس از او به اختلاف افتادند، سرانجام، باطل گرایان بر اهل حقشان چیره گشت» راوى مى گوید: معاویه پس از این سخن پى برد که به زیان خویش سخن گفته از این رو، بى درنگ گفت: «مگر این امت که اهل حق آن بر باطل گرایانش پیروز شدند.» و نیز افزود:
«مردم کوفه! آیا مى پندارید با شما بر سرنماز و زکات و حج مى جنگم ، من که به خوبى مى دانم شما اهل نماز و زکات و حج هستید؟ ولى براى دست یابى به حاکمیت و تسلط بر شما به جنگتان آمدم و اکنون با این که شما ناخرسندید خداوند این موهبت را به من عطا کرده است! به هوش باشید! هر خونى که در این آشوب و بلوا ریخته شود به هدر رفته است و هرگونه شرطى را به (امام حسن(علیه السلام)) متعهد شده ام زیر پا مى نهم..»[۲]
ابوالفرج اصفهانى به اسناد خود از حبیب بن ابى ثابت روایت کرده که گفت: معاویه در این خطابه ، از على(علیه السلام)به ناسزا یاد کرد و سپس به امام حسن اسائه ادب نمود.[۳]
آن گاه امام حسن(علیه السلام)به پاخاست و در این موقعیت حساس ، خطابه اى غرّا و طولانى ایراد کرد که یکى از پسندیده ترین اسناد و مدارک وضعیت موجود میان مردم و اهل بیت ، پس از وفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به شمار مى آید. امام(علیه السلام)در این خطابه به پند و اندرز مسلمانان پرداخت و در ابتداى سخنانش آن ها را به دوستى و محبت و کسب رضاى خدا و وحدت و یکپارچگى دعوت کرد و در اواسط خطابه به موقعیت خاندان خویش بلکه موقعیت پیامبران خدا را بر ایشان یادآور شد. و در پایان سخنانش بى آن که صریحاً معاویه را نا سزا گوید با شیوه بلاغتش ، بدترین دشنام ها و ناسزاها را نثار وى ساخت. از آن جمله فرمود:[۴]
«ایّها الذاکر علیّاً! انا الحسن وأبی علی، وأنت معاویه و ابوک صخر ، واُمی فاطمه وأمک هند، وجدی رسول الله وجدک عتبه بن ربیعه، وجدّتی خدیجه وجدتک فُتَیله ، فلعن الله أخملنا ذکراً والأمنا حسباً وشرنا قدیماً وحدیثاً ، وأقدمنا کفراً ونفاقا»;
اى کسى که پدرم على را دشنام مى دهى! من حسنم و پدرم على است ، تو معاویه و پدرت صخر است ، مادر من فاطمه و مادر تو هند است ، جد من رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و جد تو عتبه بن ربیعه است. جدّه من خدیجه و جدّه تو فُتیله است ، لعنت خدا بر آن کس که شهرتش از ما کمتر ، دودمانش از ما پست تر، تبهکارى اش در گذشته و حال افزونتر و کفر و نفاقش ریشه دارتر است.
مخالفان صلح
الف – قیس بن سعد بن عُباده
قیس به دوستى و محبت اهل بیت(علیهم السلام) معروف بود و امیرمؤمنان(علیه السلام)در آغاز خلافت خویش وى را به فرمانروایى مصر گمارد. قیس با شنیدن خبر امضاى قرارداد بین امام حسن(علیه السلام)و معاویه ، موجى از غم و اندوه دلش را فراگرفت و گردابى از نگرانى و پریشانى او را احاطه کرد ، ولى سرانجام به کوفه بازگشت.
معاویه پس از آن که عبیدالله بن عباس را فریفت ، طى نامه اى به قیس ، او را وعده پست و مقام داد و تهدید نمود. قیس در پاسخ او نوشت: «نه به خدا سوگند! دیدار من و تو تنها با شمشیر و نیزه میسّر است..»[۵]. معاویه از این پاسخ قاطع بر آشفت و در نامه اى دیگر وى را به باد ناسزا گرفته و به مرگ تهدید کرد. در آن نامه آمده بود: «امّا بعد ، تو یهود زاده اى که خود را به زحمت مى اندازى و در آن چه که به تو سودى ندارد ، خود را به بدبختى مى کشانى و به هلاکت مى افکنى ، اگر دوستانت در این جنگ به پیروزى دست یابند ، تو را به کنارى مى نهند و فریبت مى دهند و واگر دشمنانت پیروز گردند تو را گوشمالى داده و به قتل خواهند رساند ، پدرت نیز با کمانى بدون زه تیراندازى مى کرد و تیرش هدفى نداشت. در میان مردم تفرقه اندکخت و جدایى هایى پدید آورد ، تا این که قوم و قبیله اش وى را خوار ساختند و سرانجام در ناحیه ( حوران در غربت و تنهایى جان سپرد، و السلام.[۶]
قیس بدو پاسخ داد: «اما بعد ، تو خودت بتى و فرزند بتى ، با اکراه و ناخرسندى اسلام را پذیرفتى و میان مسلمانان تفرقه و جدایى اندکختى و به دلخواهت از دین بیرون رفتى و خداوند دینت را پذیرا نشد و از اسلام بهره اى به تو نبخشید. نفاق افکنى تو چیز تازه اى نیست ، تو تا توانستى با خدا و پیامبر جنگیدى و در زمره دارودسته مشرکان درآمدى و با خدا و پیامبر و مؤمنان همواره به مبارزه برخواستى از پدرم به بدى یاد کردى ، به جان خودم سوگند! او نیز از کمان زه دارش به سوى دشمنان دین تیر پرتاب مى کرد و کسانى به مبارزه اش برخاستند که جایگاهش را نمى شناختند و به پایه اش نمى رسیدند. تو من را یهودى زاده خواندى ، ولى خودت خوب مى دانى و همه مردم مى دانند که من و پدرم دشمن دینى بودیم که تو آن را درک کردى و از یاران دینى بودیم که تو از آن بیرون رفتى – یعنى شرک – و به آن گراییدى ، والسلام.[۷]
وقتى معاویه شنید قیس به کوفه بازگشته او را براى بیعت با خود به حضور طلبید ، ولى قیس پذیرا نشد زیرا او با خداى خویش پیمان بسته بود که دیدار او با معاویه جز با شمشیر و نیزه میسّر نخواهد بود ، به همین دلیل معاویه دستور داد شمشیر و نیزه اى بیاورند تا میان خود و قیس بنهد و قیس سوگند خود را بى آن که کفاره دهد بشکند ، که قیس در آن اجتماع حضور یافت و با معاویه بیعت کرد.[۸]
ب – حجر بن عدى
وى از یاران بزرگ رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و امیرمؤمنان(علیه السلام)و از نیک و مردان برجسته زمان خود به شمار مى آمد و به گفته ابن اثیر جزرى در «أسد الغابه» نیز دیگران ، حجر بن عدى در تقرب به پیشگاه خدا به پایه اى رسید که دعایش مستجاب مى شد و سرانجام در منطقه «مرج عذراء» یکى از روستاهاى شام به دستور معاویه توسط جلادانش به شهادت رسید و شهادتش موجى از اعتراضات مردم را نسبت به سیاست هاى غلط معاویه به دنبال داشت ، به گونه اى که عایشه و دیگران نیز این جنایت را محکوم کردند.[۹]
با وجود عشق و محبتى که «حُجر» نسبت به امام حسن(علیه السلام)و پدر بزرگوارش می ورزید ، ولى زمانى که قرارداد صلح انجام پذیرفت ، تأثّرات و نگرانى ها وى را به تاریکى یأس و نومیدى کشاند. به همین سبب، در برابر معاویه ، امام(علیه السلام)را مخاطب قرارداد و گفت: «به خدا سوگند! آرزو مى کردم در آن روز از دنیا بروى و ما نیز با تو بمیریم و چنین روزى را شاهد نباشیم ، زیرا ما شکست خورده و حسرت زده به شهر خود باز مى گردیم و دشمنان ما با شادمانى و پیروزى بازمى گردند».
به گفته مداینى ، سخنان «حجر» دل امام(علیه السلام)را پر از رنج و اندوه ساخت و به پاخاست و پس از خلوت شدن مسجد علت و سبب صلح خود را براى«حجر» تشریح کرد و فرمود:
اى حجر! سخنت را در مجلس معاویه شنیدم ، هر انسانى آن چه را تو دوست دارى دوست ندارد و دیدگاهش چون دیدگاه تو نیست آن چه را من انجام دادم تنها براى حفظ جان شما بود و خداى متعال هر روز در شأن و کارى است.[۱۰]
ج. عدى بن حاتم
عدى از دلاور مردان مسلمان و ارادتمندان به اهل بیت(علیهم السلام) به شمار مى آمد. نقل شده وى در پى ماجراى صلح که حزن و اندوه قلبش را مى فشرد به امام(علیه السلام)عرضه داشت:
«اى فرزند رسول خدا! کاش قبل از آن که شاهد آن ماجرا باشم ، مرده بودم. تو ما را از عدل و داد خارج و به جور و ستم وارد ساختى. از حقى که بر آن بودیم دست کشیدیم و در باطلى که از آن مى گریختیم وارد گشتیم. تن به پستى و ذلّت دادیم و خوارى و ذلتى را که در شأن ما نبود پذیرا شدیم» امام(علیه السلام)به او پاسخ داد:
اى عدى! من از آن جا که دیدم بیشتر مردم تمایل به صلح دارند و از جنگ گریزانند ، نخواستم آنان را به کارى که از آن ناخرسندند وادارم. از این رو ، به مصلحت دیدم این جنگ ها در وقت مناسبى انجام پذیرید ، زیرا خداوند هر روز در شأن و کارى است».[۱۱]
د – مُسیّب بن نَجَبه و سلیمان بن صُرَد
این دو بزرگوار به دوستى و محبت و ارادت به اهل بیت(علیهم السلام) معروف بودند و از انجام صلح رنجیده شده و با حزن و اندوه خدمت امام(علیه السلام)رسیدند و عرضه داشتند: «شگفتى ما از کارى که شما انجام دادى پایان ندارد! با این که چهل هزار جنگجو تنها از کوفه ، غیر از مردم بصره و حجاز در رکاب تو حاضر بودند ، با معاویه از در صلح و آشتى در آمدى» امام (علیه السّلام) به مسیّب فرمود: «ما تری: نظرت چیست؟»
مسیّب عرض کرد: نظر من این است که شما به حالت قبل از جنگ بازگردى ، زیرا معاویه پیمان شکنى کرده است.
امام(علیه السلام)در پاسخ وى فرمود:
بر حیله و نیرنگ خیرى مترتّب نیست، اگر خواسته بودم این کار را انجام مى دادم([۱۲]…
در روایت دیگرى آمده است که امام(علیه السلام)در پاسخ وى فرمود: مسیّب! اگر من با کارى که انجام دادم درپى دنیا بودم ، هرگز معاویه در جنگ و نبرد ، از من پایدارتر و شکیباتر نبود ، ولى من صلاح شما را در نظر گرفتم ، تا به جان یکدیگر نیفتید.[۱۳]
منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۴ – سبط اکبر؛ حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام
[۱]– جابر بن سمره مى گوید: هیچ گاه ندیدم رسول خدا(صلى الله علیه وآله) غیر ایستاده سخنى بگوید ، هر کس به تو گفت پیامبر نشسته سخن مى گفته ، به آن حضرت دروغ بسته است» این روایت را جزایرى در آیات الأحکام: ٧۵ نقل کرده است ، ظاهراً معاویه نخستین کسى است که نشسته خطبه خواند».
[۲]– صلح امام حسن ٢٨۵ از مدائنى.
[۳]– شرح نهج البلاغه ۴/ ۲۴۸٫
[۴]– متن کامل این خطبه را شیخ راضى آل یاسین در کتاب «صلح امام حسن(علیه السلام)» ۲۸۶-۲۸۹ آورده است.
[۵]– حیاه الامام الحسن ٢/ ۲۶۷٫
[۶]– همان/ ج ٢ ۲۶۷- ۲۶۸٫
[۷]– حیاۀ الامام الحسن ۲۶۸٫
[۸]– براى شرح بیشتر به مقاتل الطالبیین و حیاه الامام الحسن مراجعه شود.
[۹]– اسد الغابه ١/ ۳۸۶٫
[۱۰]– شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ١۶/ ۱۵٫
[۱۱]– حیاۀ الامام الحسن ۲/ ۲۷۴٫
[۱۲]– مناقب ابن شهر آشوب ۴/ ۳۵ چاپ قم.
[۱۳]– حیاه الامام الحسن ٢/ ۲۷۷٫
پاسخ دهید