- ثقلین - http://thaqalain.ir -
پس از امضاى قرارداد صلح بین امام حسن(علیه السلام)و معاویه جهت گردآمدن در یک مکان، با یکدیگر به توافق رسیدند تا این دیدار اجراى عملى صلح به شمار آید و هر یک در مقابل جمعى از مردم با سپردن تعهدات خود به طرف مقابل و لزوم پاى بندى و عمل به آن آشنا گردند. براى این کار کوفه را برگزیده و آهنگ آن دیار نمودند و سیلى از مردم که بیشتر حاضران را سربازان طرفین تشکیل مى دادند ، با ترک کردوگاه هاى خود براى حضور در روز تاریخى نحسى که بر تارک کوفه ثبت شد ، با میل یا بى میلى ، گردهم آمدند.
مردم به سمت مسجد جامع شهر فراخوانده شدند ، تا به سخنان دو تن از خطیبان امضاء کننده قرارداد صلح، گوش فرادهند. بدیهى بود که معاویه بر امام حسن(علیه السلام)پیشى گیرد و بر منبر بالا رود و چنین نیز کرد و بر فراز منبر نشست[۱] و در جمع مردم خطابه اى طولانى بیان کرد که منابع تاریخى تنها به ذکر فقرات مهمى از آن پرداخته اند، از جمله: «اما بعد ، مردم! پیروان هر پیامبرى که پس از او به اختلاف افتادند، سرانجام، باطل گرایان بر اهل حقشان چیره گشت» راوى مى گوید: معاویه پس از این سخن پى برد که به زیان خویش سخن گفته از این رو، بى درنگ گفت: «مگر این امت که اهل حق آن بر باطل گرایانش پیروز شدند.» و نیز افزود:
«مردم کوفه! آیا مى پندارید با شما بر سرنماز و زکات و حج مى جنگم ، من که به خوبى مى دانم شما اهل نماز و زکات و حج هستید؟ ولى براى دست یابى به حاکمیت و تسلط بر شما به جنگتان آمدم و اکنون با این که شما ناخرسندید خداوند این موهبت را به من عطا کرده است! به هوش باشید! هر خونى که در این آشوب و بلوا ریخته شود به هدر رفته است و هرگونه شرطى را به (امام حسن(علیه السلام)) متعهد شده ام زیر پا مى نهم..»[۲]
ابوالفرج اصفهانى به اسناد خود از حبیب بن ابى ثابت روایت کرده که گفت: معاویه در این خطابه ، از على(علیه السلام)به ناسزا یاد کرد و سپس به امام حسن اسائه ادب نمود.[۳]
آن گاه امام حسن(علیه السلام)به پاخاست و در این موقعیت حساس ، خطابه اى غرّا و طولانى ایراد کرد که یکى از پسندیده ترین اسناد و مدارک وضعیت موجود میان مردم و اهل بیت ، پس از وفات رسول خدا(صلى الله علیه وآله) به شمار مى آید. امام(علیه السلام)در این خطابه به پند و اندرز مسلمانان پرداخت و در ابتداى سخنانش آن ها را به دوستى و محبت و کسب رضاى خدا و وحدت و یکپارچگى دعوت کرد و در اواسط خطابه به موقعیت خاندان خویش بلکه موقعیت پیامبران خدا را بر ایشان یادآور شد. و در پایان سخنانش بى آن که صریحاً معاویه را نا سزا گوید با شیوه بلاغتش ، بدترین دشنام ها و ناسزاها را نثار وى ساخت. از آن جمله فرمود:[۴]
«ایّها الذاکر علیّاً! انا الحسن وأبی علی، وأنت معاویه و ابوک صخر ، واُمی فاطمه وأمک هند، وجدی رسول الله وجدک عتبه بن ربیعه، وجدّتی خدیجه وجدتک فُتَیله ، فلعن الله أخملنا ذکراً والأمنا حسباً وشرنا قدیماً وحدیثاً ، وأقدمنا کفراً ونفاقا»;
اى کسى که پدرم على را دشنام مى دهى! من حسنم و پدرم على است ، تو معاویه و پدرت صخر است ، مادر من فاطمه و مادر تو هند است ، جد من رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و جد تو عتبه بن ربیعه است. جدّه من خدیجه و جدّه تو فُتیله است ، لعنت خدا بر آن کس که شهرتش از ما کمتر ، دودمانش از ما پست تر، تبهکارى اش در گذشته و حال افزونتر و کفر و نفاقش ریشه دارتر است.
قیس به دوستى و محبت اهل بیت(علیهم السلام) معروف بود و امیرمؤمنان(علیه السلام)در آغاز خلافت خویش وى را به فرمانروایى مصر گمارد. قیس با شنیدن خبر امضاى قرارداد بین امام حسن(علیه السلام)و معاویه ، موجى از غم و اندوه دلش را فراگرفت و گردابى از نگرانى و پریشانى او را احاطه کرد ، ولى سرانجام به کوفه بازگشت.
معاویه پس از آن که عبیدالله بن عباس را فریفت ، طى نامه اى به قیس ، او را وعده پست و مقام داد و تهدید نمود. قیس در پاسخ او نوشت: «نه به خدا سوگند! دیدار من و تو تنها با شمشیر و نیزه میسّر است..»[۵]. معاویه از این پاسخ قاطع بر آشفت و در نامه اى دیگر وى را به باد ناسزا گرفته و به مرگ تهدید کرد. در آن نامه آمده بود: «امّا بعد ، تو یهود زاده اى که خود را به زحمت مى اندازى و در آن چه که به تو سودى ندارد ، خود را به بدبختى مى کشانى و به هلاکت مى افکنى ، اگر دوستانت در این جنگ به پیروزى دست یابند ، تو را به کنارى مى نهند و فریبت مى دهند و واگر دشمنانت پیروز گردند تو را گوشمالى داده و به قتل خواهند رساند ، پدرت نیز با کمانى بدون زه تیراندازى مى کرد و تیرش هدفى نداشت. در میان مردم تفرقه اندکخت و جدایى هایى پدید آورد ، تا این که قوم و قبیله اش وى را خوار ساختند و سرانجام در ناحیه ( حوران در غربت و تنهایى جان سپرد، و السلام.[۶]
قیس بدو پاسخ داد: «اما بعد ، تو خودت بتى و فرزند بتى ، با اکراه و ناخرسندى اسلام را پذیرفتى و میان مسلمانان تفرقه و جدایى اندکختى و به دلخواهت از دین بیرون رفتى و خداوند دینت را پذیرا نشد و از اسلام بهره اى به تو نبخشید. نفاق افکنى تو چیز تازه اى نیست ، تو تا توانستى با خدا و پیامبر جنگیدى و در زمره دارودسته مشرکان درآمدى و با خدا و پیامبر و مؤمنان همواره به مبارزه برخواستى از پدرم به بدى یاد کردى ، به جان خودم سوگند! او نیز از کمان زه دارش به سوى دشمنان دین تیر پرتاب مى کرد و کسانى به مبارزه اش برخاستند که جایگاهش را نمى شناختند و به پایه اش نمى رسیدند. تو من را یهودى زاده خواندى ، ولى خودت خوب مى دانى و همه مردم مى دانند که من و پدرم دشمن دینى بودیم که تو آن را درک کردى و از یاران دینى بودیم که تو از آن بیرون رفتى – یعنى شرک – و به آن گراییدى ، والسلام.[۷]
وقتى معاویه شنید قیس به کوفه بازگشته او را براى بیعت با خود به حضور طلبید ، ولى قیس پذیرا نشد زیرا او با خداى خویش پیمان بسته بود که دیدار او با معاویه جز با شمشیر و نیزه میسّر نخواهد بود ، به همین دلیل معاویه دستور داد شمشیر و نیزه اى بیاورند تا میان خود و قیس بنهد و قیس سوگند خود را بى آن که کفاره دهد بشکند ، که قیس در آن اجتماع حضور یافت و با معاویه بیعت کرد.[۸]
وى از یاران بزرگ رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و امیرمؤمنان(علیه السلام)و از نیک و مردان برجسته زمان خود به شمار مى آمد و به گفته ابن اثیر جزرى در «أسد الغابه» نیز دیگران ، حجر بن عدى در تقرب به پیشگاه خدا به پایه اى رسید که دعایش مستجاب مى شد و سرانجام در منطقه «مرج عذراء» یکى از روستاهاى شام به دستور معاویه توسط جلادانش به شهادت رسید و شهادتش موجى از اعتراضات مردم را نسبت به سیاست هاى غلط معاویه به دنبال داشت ، به گونه اى که عایشه و دیگران نیز این جنایت را محکوم کردند.[۹]
با وجود عشق و محبتى که «حُجر» نسبت به امام حسن(علیه السلام)و پدر بزرگوارش می ورزید ، ولى زمانى که قرارداد صلح انجام پذیرفت ، تأثّرات و نگرانى ها وى را به تاریکى یأس و نومیدى کشاند. به همین سبب، در برابر معاویه ، امام(علیه السلام)را مخاطب قرارداد و گفت: «به خدا سوگند! آرزو مى کردم در آن روز از دنیا بروى و ما نیز با تو بمیریم و چنین روزى را شاهد نباشیم ، زیرا ما شکست خورده و حسرت زده به شهر خود باز مى گردیم و دشمنان ما با شادمانى و پیروزى بازمى گردند».
به گفته مداینى ، سخنان «حجر» دل امام(علیه السلام)را پر از رنج و اندوه ساخت و به پاخاست و پس از خلوت شدن مسجد علت و سبب صلح خود را براى«حجر» تشریح کرد و فرمود:
اى حجر! سخنت را در مجلس معاویه شنیدم ، هر انسانى آن چه را تو دوست دارى دوست ندارد و دیدگاهش چون دیدگاه تو نیست آن چه را من انجام دادم تنها براى حفظ جان شما بود و خداى متعال هر روز در شأن و کارى است.[۱۰]
عدى از دلاور مردان مسلمان و ارادتمندان به اهل بیت(علیهم السلام) به شمار مى آمد. نقل شده وى در پى ماجراى صلح که حزن و اندوه قلبش را مى فشرد به امام(علیه السلام)عرضه داشت:
«اى فرزند رسول خدا! کاش قبل از آن که شاهد آن ماجرا باشم ، مرده بودم. تو ما را از عدل و داد خارج و به جور و ستم وارد ساختى. از حقى که بر آن بودیم دست کشیدیم و در باطلى که از آن مى گریختیم وارد گشتیم. تن به پستى و ذلّت دادیم و خوارى و ذلتى را که در شأن ما نبود پذیرا شدیم» امام(علیه السلام)به او پاسخ داد:
اى عدى! من از آن جا که دیدم بیشتر مردم تمایل به صلح دارند و از جنگ گریزانند ، نخواستم آنان را به کارى که از آن ناخرسندند وادارم. از این رو ، به مصلحت دیدم این جنگ ها در وقت مناسبى انجام پذیرید ، زیرا خداوند هر روز در شأن و کارى است».[۱۱]
این دو بزرگوار به دوستى و محبت و ارادت به اهل بیت(علیهم السلام) معروف بودند و از انجام صلح رنجیده شده و با حزن و اندوه خدمت امام(علیه السلام)رسیدند و عرضه داشتند: «شگفتى ما از کارى که شما انجام دادى پایان ندارد! با این که چهل هزار جنگجو تنها از کوفه ، غیر از مردم بصره و حجاز در رکاب تو حاضر بودند ، با معاویه از در صلح و آشتى در آمدى» امام (علیه السّلام) به مسیّب فرمود: «ما تری: نظرت چیست؟»
مسیّب عرض کرد: نظر من این است که شما به حالت قبل از جنگ بازگردى ، زیرا معاویه پیمان شکنى کرده است.
امام(علیه السلام)در پاسخ وى فرمود:
بر حیله و نیرنگ خیرى مترتّب نیست، اگر خواسته بودم این کار را انجام مى دادم([۱۲]…
در روایت دیگرى آمده است که امام(علیه السلام)در پاسخ وى فرمود: مسیّب! اگر من با کارى که انجام دادم درپى دنیا بودم ، هرگز معاویه در جنگ و نبرد ، از من پایدارتر و شکیباتر نبود ، ولى من صلاح شما را در نظر گرفتم ، تا به جان یکدیگر نیفتید.[۱۳]
منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۴ – سبط اکبر؛ حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام
[۱]– جابر بن سمره مى گوید: هیچ گاه ندیدم رسول خدا(صلى الله علیه وآله) غیر ایستاده سخنى بگوید ، هر کس به تو گفت پیامبر نشسته سخن مى گفته ، به آن حضرت دروغ بسته است» این روایت را جزایرى در آیات الأحکام: ٧۵ نقل کرده است ، ظاهراً معاویه نخستین کسى است که نشسته خطبه خواند».
[۲]– صلح امام حسن ٢٨۵ از مدائنى.
[۳]– شرح نهج البلاغه ۴/ ۲۴۸٫
[۴]– متن کامل این خطبه را شیخ راضى آل یاسین در کتاب «صلح امام حسن(علیه السلام)» ۲۸۶-۲۸۹ آورده است.
[۵]– حیاه الامام الحسن ٢/ ۲۶۷٫
[۶]– همان/ ج ٢ ۲۶۷- ۲۶۸٫
[۷]– حیاۀ الامام الحسن ۲۶۸٫
[۸]– براى شرح بیشتر به مقاتل الطالبیین و حیاه الامام الحسن مراجعه شود.
[۹]– اسد الغابه ١/ ۳۸۶٫
[۱۰]– شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ١۶/ ۱۵٫
[۱۱]– حیاۀ الامام الحسن ۲/ ۲۷۴٫
[۱۲]– مناقب ابن شهر آشوب ۴/ ۳۵ چاپ قم.
[۱۳]– حیاه الامام الحسن ٢/ ۲۷۷٫
Article printed from ثقلین: http://thaqalain.ir
URL to article: http://thaqalain.ir/%d8%a7%d9%85%d8%a7%d9%85-%d8%ad%d8%b3%d9%86-%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%87-%d8%a7%d9%84%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85-%d9%be%d8%b3-%d8%a7%d8%b2-%d8%b5%d9%84%d8%ad-%d8%aa%d8%a7-%d8%b4%d9%87%d8%a7%d8%af%d8%aa/
Click here to print.
تمامی حقوق برای وبسایت ثقلین محفوظ است.