روایاتی که در وصیت و تنصیص امام هادی علیه السّلام درباره امامت فرزندش وارد شده، در بسیاری از کتب حدیث و تاریخ شیعه، فراوان به چشم می‌خورد.[۱] طبعا با توجه به این وصیت و تنصیص امام هادی علیه السّلام، که از نظر شیعیان نشانه صحت امامت امام بعدی است، آنان امام حسن عسکری علیه السّلام را به امامت پذیرفتند. یکپارچگی شیعیان، به جز شماری اندک، خود دلیلی بر مقبولیت این امر در جامعه شیعه در آن روزگار است.
بنا به نقل سعد بن عبد الله جز عده‌ای که به امامت محمد بن علی (که در زمان حیات پدرش امام هادی علیه السّلام وفات کرد) گرویدند و تعداد انگشت شماری که جعفر بن علی را امام خود دانستند، اکثریت یاران امام هادی علیه السّلام به امامت حضرت عسکری گردن نهادند. پیروان جعفر بن علی «جعفریه خلّص» لقب یافتند.[۲] مسعودی، جمهور شیعه را از پیروان امام عسکری و فرزندش می‌داند که این فرقه در تاریخ به «قطعیّه» معروف شده‌اند. [۳]عنوان قطعیه اشاره به گروهی است که نوعا نه به مهدویت امام رحلت کرده بلکه بر رحلت امام پیشین قطع کرده و امامت امام بعدی را پذیرفته‌اند.
این نام، نخست بار در برابر واقفه که پس از رحلت امام کاظم علیه السّلام پدید آمدند اطلاق شده است.

امام عسکری علیه السّلام در سامرا

در زندگی امام هادی علیه السّلام اشاره کردیم که شیخ مفید تاریخ نامه ی متوکل به امام را برای آوردن وی به سامرا، سال ۲۴۳ یاد کرده است.[۴] در حالی که بر طبق روایت کافی، [۵]آن تاریخ مربوط به زمانی است که راوی متن نامه را از یحیی بن هرثمه گرفته است. در اصل امام ده سال پیش از آن به سامرا فراخوانده شد و همانگونه که ابن خلکان نوشته، امام هادی زمانی نزدیک به بیست سال و نه ماه در سامرا به سر برد و به همین دلیل همراه فرزندش «عسکری» لقب یافته است.[۶]
آنچه مسلم است آوردن این دو امام بزرگوار به «سامرا»- مرکز خلافت عباسی در آن عصر- از جهاتی شبیه سیاست مأمون در آوردن امام رضا علیه السّلام به خراسان بود؛ زیرا در چنین شرایطی بود که رفت و شد شیعیان با امام تحت کنترل در آمده و شناسایی شیعیان برای آنها ممکن می‌شد. تصور عباسیان این بود که ممکن است امامان، همانند سایر علویان، با داشتن هوادارانی چند، دست به قیام بزنند. حضور آنها در مرکز خلافت مانع از چنین اقدامی می‌شد.
سالهایی که امام در این شهر می‌زیست بجز چند نوبتی که به زندان افتاد در صورت ظاهر همانند یک شهروند عادی زندگی می‌کرد. طبعا رفتار وی به طور محتاطانه‌ای زیر نظر حکومت قرار داشت. روشن است که امام عسکری علیه السّلام همانند سایر امامان، در صورت داشتن اختیار و آزادی، نه سامرا بلکه مدینه را برای زندگی انتخاب می‌کردند. در واقع اقامت طولانی ایشان در سامرا جز نوعی بازداشت از طرف خلیفه قابل توجیه نیست. این مسأله به خصوص به علت وجود شبکه منظم و متشکل شیعیان که از مدتها قبل شکل گرفته بود، در نظر خلیفه از اهمیت فراوانی برخوردار بود و موجبات نگرانی می‌شد و وحشت او را فراهم می‌آورد؛ چیزی که می‌بایست به نحوی کنترل می‌شد.

 


به همین جهت از امام خواسته بودند حضور خود را در سامرا، به طور مداوم به آگاهی حکومت برساند؛ چنان که طبق نقل یکی از خدمتکاران امام، آن حضرت هر دوشنبه و پنجشنبه مجبور بود در دار الخلافه حاضر شود.[۷] چنین حضوری، گرچه در ظاهر نوعی احترام برای آن حضرت تلقی می‌شد، ولی در واقع تنها وسیله کنترل او از نظر خلیفه بود.
شیعیان برای دیدن امام مشکل داشتند؛ آن گونه که یک بار، تنها موقعی که خلیفه برای دیدن «صاحب البصره» می‌رفت، و امام را نیز همراه خویش می‌برد، اصحاب امام در طول راه خود را برای دیدن آن حضرت آماده می‌کردند[۸]از این روایت به خوبی می‌توان فهمید که در زندگی امام حد اقل دورانی وجود داشته که امکان دیدار مستقیم با آن بزرگوار در خانه‌اش نبوده است.
اسماعیل بن محمد می‌گوید: برای طلب پول در سر راه آن حضرت نشستم و هنگام عبور امام تقاضای کمک مالی از وی کردم.[۹] ابو بکر فهفکی می‌گوید: برای کاری- دیدن امام- از سامرا خارج شدم و در روز «موکب» در خیابان ابی قطیعه بن داود منتظر رسیدن امام شدم تا او را در حال حرکت به دار العامه ملاقات کنم.[۱۰]

 


محمد بن عبد العزیز بلخی نیز، هنگام حرکت امام به دار العامه، در خیابان الغنم منتظر تشریف فرمایی آن حضرت بوده است. [۱۱]محمد بن ربیع شیبانی می‌گوید: به منظور دیدن امام، در باب احمد بن خضیب نشسته بودم و او را در حال عبور دیدم.[۱۲]
علی بن جعفر از حلبی نقل می‌کند: در یکی از روزها که قرار بود امام به دار الخلافه برود ما در عسکر به انتظار دیدار وی جمع شدیم؛ در این حال از طرف آن حضرت توقیعی بدین مضمون به ما رسید:
ألّا یسلمنّ علیّ أحد و لا یشیر الیّ بیده و لا یؤمئ فإنّکم لا تؤمنون علی أنفسکم.[۱۳]
کسی بر من سلام و حتی اشاره هم به طرف من نکند؛ زیرا که در امان نیستید.
این روایت به خوبی نشان می‌دهد که دستگاه خلافت تا چه حد روابط امام با شیعیانش را زیر نظر داشته و آن را کنترل می‌کرده است. البته امام و شیعیانش در فرصتهای گوناگونی همدیگر را ملاقات می‌کرده‌اند و سرپوشهایی نیز برای این تماسها وجود داشته است. یکی از بهترین راههای ارتباطی شیعیان با امام، مکاتبه بوده که در مصادر نیز فراوان به آن بر می‌خوریم.

موقعیت امام علیه السّلام در سامرا

امام عسکری علیه السّلام اگر چه بسیار جوان بود، ولی به دلیل موقعیت بلند علمی و اخلاقی، به ویژه رهبری شیعیان و اعتقاد بی‌شائبه آنان به امام و احترام بی‌چون و چرای مردم از وی، شهرت فراوانی پیدا کرده بود. نیز به دلیل آن که مورد توجه عام و خاص بود، حاکمیت عباسی جز در مواردی چند، در ظاهر رفتار احترام‌آمیزی از خود نسبت به آن حضرت نشان می‌داد.

 


روایتی طولانی که در بسیاری از منابع نقل شده، حاکی از اهمیّت و عظمت موقعیت روزافزون امام در سامرا می‌باشد. اینک به خاطر اهمیت این روایت به ذکر قسمتهایی از آن می‌پردازیم:

 

سعد بن عبد الله اشعری از علمای معروف شیعه که احتمالا به ملاقات امام عسکری علیه السّلام نیز شرفیاب شده [۱۴]می‌گوید:
در شعبان سال ۲۷۸- هیجده سال پس از رحلت امام علیه السّلام- در مجلس احمد بن عبید الله بن خاقان –[۱۵]که آن روزها مسئولیت خراج قم را بر عهده داشت و به آل محمد و مردم قم نیز عداوت می‌ورزید- نشسته بودیم. سخن از طالبیون ساکن سامرا و مذهب و موقعیت آنان در پیش حاکم به میان آمد، احمد گفت: من کسی از علویان را چون حسن بن علی عسکری علیه السّلام در سامرا ندیده و نشنیده بودم که این چنین به وقار و عفاف و زیرکی و بزرگ منشی در میان اهل بیت خود شناخته شده و پیش سلطان و بنی هاشم محترم باشد، چنان که او را بر افراد مسن حتی امراء و وزراء و منشیان نیز برتری می‌دادند. روزی من بالای سر پدرم ایستاده بودم؛ آن روز پدرم برای دیدار با مردم نشسته بود. یکی از حاجبان وارد شد و گفت: ابن الرضا در بیرون در ایستاده است. پدرم با صدای بلندی گفت: او را اجازه ورود بدهید و آن حضرت وارد شد
وقتی پدرم او را دید چند قدم به سوی او رفت، کاری که ندیده بودم با کسی حتی امرا و ولات عهد انجام بدهد. وقتی به او نزدیک شد، دست به گردنش انداخت و صورت و پیشانی او را بوسید. آنگاه دستش را گرفت و در جای خود نشاند. پدرم خود روبروی او نشست و با وی به گفتگو پرداخت. در سخنان خود، او را با کنیه- که حاکی از احترام او بود- مورد خطاب قرار می‌داد و مرتب می‌گفت: پدر و مادرم فدایت

 


شب هنگام نزد پدرم رفتم … و از وی پرسیدم: پدر! آن شخص که امروز آن همه اجلال و احترامش نمودی، چه کسی بود که حتی پدر و مادرت را فدای او می‌کردی؟ گفت: او ابن الرضا، امام رافضیان بود؛ آنگاه ساکت شد. چند لحظه بعد سکوتش را شکست و ادامه داد: فرزندم اگر روزی خلافت از دست بنی عباس بیرون رود، در میان بنی هاشم، جز او کسی شایستگی تصدی آن را ندارد. او به خاطر فضل، صیانت نفس، زهد، عبادت و اخلاق نیکو سزاوار مقام خلافت است. اگر پدر او را دیده بودی مردی بود بزرگوار، عاقل، نیکوکار و فاضل. با شنیدن این سخنان آتش خشم سر تا سر وجودم را فرا گرفت. در عین حال حس کنجکاویم برای شناختن او برانگیخته شد. از هر کس از بنی هاشم، منشیان، قضات، فقها، حتی مردم عادی که درباره‌اش سؤال می‌کردم او را در نزد آنان در نهایت جلالت و بزرگواری و مقدم بر سایر افراد اهل بیت می‌یافتم. همه می‌گفتند: او امام رافضیان است. از آن پس اهمیت وی پیش من رو به فزونی گذاشت؛ زیرا دوست و دشمن او را به نیکی می‌ستودند.[۱۶]
این روایت با توجه به راوی آن که خود یکی از معاندان سر سخت اهل بیت بوده، موقعیت اخلاقی و اجتماعی امام را در میان عامه مردم و حتی خواص نشان می‌دهد.

 


خادم امام عسکری علیه السّلام می‌گوید: روزهایی که امام به مقر خلافت می‌رفت، شور و شعف عجیبی در مردم پیدا می‌شد. خیابانهای مسیر آن حضرت از جمعیتی که سوار بر مرکبهای خود بودند، پر می‌شد. وقتی امام تشریف می‌آوردند، هیاهو یک باره خاموش می‌گشت. آن حضرت از میان جمعیت گذشته و وارد مجلس می‌شد.[۱۷]
طبیعی است که باید بیشترین این افراد از شیعیانی باشند که از مناطق دور و نزدیک برای دیدن امام به سامرا می‌آمدند؛ هر چند ارادت سایر مردم نیست به فرزندان رسول خدا نیز آنها را برای دیدن امام تهییج کرده و سبب فزونی جمعیت می‌شد.

منبع: کتاب حیات فکری وسیاسی ائمه از صفحه۵۳۷ تا ۵۴۲/رسول جعفریان


[۱] نک: الغیبه، طوسی، ص ۱۲۰- ۱۲۲؛ کشف الغمّه، ج ۲، صص ۴۰۴- ۴۰۷؛ الارشاد، ص ۳۳۵؛ روضه الواعظین، ص ۲۴۷؛ بحار الانوار، ج ۵۰، صص ۲۳۹- ۲۴۶

[۲] المقالات و الفرق، ص ۱۰۱

[۳] مروج الذهب، ج ۴، ص ۱۱۲

[۴] الارشاد، ص ۳۳۴

[۵] الکافی، ج ۱، ص ۴۱۹ ح ۷

[۶] وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۹۴- ۹۵؛ معجم البلدان، ج ۴، ص ۱۳۴؛ الائمه الاثنی عشر، ص ۱۱۳

[۷] الغیبه، طوسی، ص ۱۲۹، در بعضی نسخه‌ها «دار العامه» آمده که گویا منظور همان «دار الخلافه» است.

[۸] الکافی، ج ۱، ص ۵۰۹؛ الارشاد، ص ۳۸۷؛ اعلام الوری، ص ۳۷۰؛ کشف الغمه، ج ۲، ص ۴۲۵؛ الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۴۴۴؛ الصراط المستقیم، ج ۲، ص ۲۰۸

[۹] کشف الغمه، ج ۲، ص ۴۱۳

[۱۰] الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۴۴۶

[۱۱] الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۴۴۷؛ در پاورقی از مستدرک، ج ۹، ص ۷۲؛ اثبات الوصیه، ص ۲۴۳

[۱۲] کشف الغمه، ج ۲، ص ۴۲۵؛ الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۴۴۵؛ بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۲۹۳

[۱۳] الخرائج و الجرائح، ج ۱، ص ۴۳۹؛ الصراط المستقیم، ج ۱، ص ۲۰۷

[۱۴] رجال النجاشی، ص ۱۲۶

[۱۵] پدرش وزیر معتمد عباسی بود. نک: کامل ابن اثیر، ج ۷، ص ۲۳۵

[۱۶] بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۳۲۵؛ الکافی، ج ۱، ص ۵۰۵؛ الغیبه، طوسی، صص ۱۳۱- ۱۳۲؛ کمال الدین، ج ۱، ص ۴۰- ۴۱؛ اعلام الوری، صص ۳۵۷- ۳۵۹؛ الارشاد، ص ۳۳۸- ۳۴۰؛ کشف الغمه، ج ۱، ص ۴۰۷

[۱۷] الغیبه، طوسی، ص ۱۲۹