یکی از چهره‌های مؤلف در روزگار امام عسکری علیه السّلام حسین بن اشکیب سمرقندی است. کسی که مدتی در قم خادم مقبره حضرت معصومه علیها السّلام بود، بعدها به سمرقند رفت و در آنجا ماندگار شد. وی باید یکی از حلقات پیوند تشیع قم با حوزه سمرقند، که در اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم نضج گرفت، باشد. نجاشی تألیفات او را بر شمرده که در میان آنها کتابی با عنوان «الرد علی الزیدیه» به چشم می‌خورد.[۱] نظر به شدت فعالیت زیدیها در این دوران و قیامهای مکرر آنها احتمال آن می‌رفت که شماری از شیعیان تحت تأثیر آنان قرار گیرند. بدین سبب این دست کتابها که بیشتر با استناد به روایات صادره از امامان معصوم علیهم السّلام تدوین می‌شد، وسیله خوبی برای کنترل این گونه انحرافات بود.
محمد بن خالد برقی از چهره‌های برجسته این دوران بوده و آثاری تألیف کرده است. فرزند او احمد (م ۲۷۴ یا ۲۸۰) شهرتی بیش از پدر داشته و یکی از شیعیان معاصر با امام هادی و امام عسکری علیهما السّلام بود که کتاب «المحاسن» وی دائره المعارفی مشتمل بر احادیث امامان در تمامی زمینه‌های مختلف معارف دینی از قبیل: اخلاق، تفسیر و جز آن بوده است.[۲] وی تألیفات دیگری هم داشته که از جمله آنها کتاب التبیان فی اخبار البلدان در جغرافیای تاریخی دنیای اسلام بوده است.


حسن بن موسی خشاب از اصحاب امام عسکری علیه السّلام تألیفاتی از خود باقی گذاشته که کتاب «الرد علی الواقفیه» از آن جمله است.[۳] اهمیت این نوشتار، با توجه به مشکلاتی که در آن دوران واقفه ایجاد می‌کردند، روشن است. افزون بر کتابهایی که به عنوان رد بر فرق و یا در موضوعات فقهی نوشته می‌شد، کتابهایی هم در دانش تاریخ اسلام نوشته می‌شد. محمد بن علی بن حمزه از اصحاب امام عسکری علیه السّلام کتابهای فراوانی از خود به یادگار گذاشت.[۴] عیاشی درباره او می‌نویسد: هیچ کتابی در موضوعات مختلف از امامان بر جای نمانده بود جز آن که پیش او وجود داشت.[۵] این روایت به ویژه بر وجود روایات ائمه و حتی مکتوبات آنان در دسترس اصحاب تأکید داشته و نشانه یک جنبش قابل تقدیر علمی است که خود پشتوانه اصلی دانش شیعی به حساب می‌آید. اصولی که تا این دوره تألیف شد، پایه‌های اصلی جوامع حدیثی بزرگتری مانند «کافی» و «کتاب من لا یحضر» و دیگر آثار حدیثی شیخ صدوق و شیخ طوسی است که با استفاده از همین مدوّنات اصحاب تدوین شده است. در برخی از منابع آمده است که اصحاب امامان، درباره پاره‌ای از کتابها (اصول اولیه)، نظرات آن بزرگواران را جویا می‌شدند که از جمله آنها طبق روایتی که پیش از این آوردیم، همان بورق بوشنجانی بود که کتاب «یوم و لیله» را به امام عسکری علیه السّلام تقدیم داشته و نظر آن حضرت را درباره آن خواست.[۶]


در میان اصحاب امام عسکری علیه السّلام کسانی نیز پیدا می‌شدند که در زمینه مسائل علمی دست به تألیف می‌زدند. نجاشی پس از یاد از احمد بن ابراهیم بن اسماعیل به عنوان یکی از خواصّ و نزدیکان امام عسکری علیه السّلام ضمن برشماری آثار او، از کتابی با عنوان «اسماء الجبال و المیاه و الادویه»[۷] که تألیفی در دانش جغرافی بوده است نام می‌برد.

امام عسکری علیه السّلام و یعقوب بن اسحاق کندی‌

ابن شهر آشوب (م ۵۸۸) به نقل از کتاب «التبدیل [۸] [و التحریف]» تألیف ابو القاسم کوفی می‌نویسد: یعقوب بن اسحاق کندی (۱۸۵- حدود ۲۵۲) فیلسوف عرب در عصر خود، دست به تألیف کتابی [به زعم خود] در تناقضات قرآن زد و کسی را در جریان کار خود نگذاشت. روزی یکی از شاگردان او به حضور امام عسکری علیه السّلام رسید. امام به او فرمود: آیا در میان شما کسی نیست تا استادتان را از آنچه درباره قرآن می‌نویسد، بازدارد؟ او گفت: ما شاگرد او هستیم، چگونه می‌توانیم درباره این موضوع یا غیر آن به او اعتراض کنیم؟ امام به او فرمود: اگر چیزی بگویم به کندی خواهی گفت؟ آن مرد گفت: آری، امام فرمود: پیش او برو و از وی بپرس: آیا از نظر شما ممکن است منظور قرآن غیر از آن معانی باشد که شما گمان کرده و پذیرفته‌اید؟


خواهد گفت ممکن است؛ زیرا اهل فهم است. پس بگو: چه می‌دانی؟ شاید همان گونه که امکان آن را پذیرفتی، مراد قرآن غیر از آن باشد که تو می‌فهمی و سخنان آن برای معانی دیگری به کار گرفته شده باشد. آن مرد نزد کندی آمد و سخنان امام را به او منتقل کرد. کندی که این مسأله را در سخن، امری محتمل و از نظر عقلی جایز می‌دانست، گفت: قسم می‌خورم که این کلام از تو نیست. آن مرد گفت: این سخنان از ابو محمد عسکری علیه السّلام است. کندی گفت: هم اکنون پیش او می‌روم که این امر جز از این خاندان بر نمی‌آید؛ آنگاه آتش خواست و همه آنچه را که نوشته بود، سوزاند و از بین برد.[۹]

 


روایت فوق تنها از طریق ابن شهر آشوب نقل شده و ابو القاسم کوفی، راوی آن نیز متهم به غلو شده است. برخی گفته‌اند سیاق این روایت به گونه‌ای است که کندی را تا حد ناباوری به اسلام پیش برده است و این در حق او روا نیست. علاوه بر این دلیل مستقلی هم که این روایت را تأکید کند، در دست نیست.[۱۰] دیگر این که اگر کندی در سال ۲۵۲ از دنیا رفته باشد، در زمان او هنوز امام عسکری علیه السّلام به عنوان امام شیعیان مطرح نبوده است.
درباره نمونه اخیر می‌توان گفت که تاریخ وفات کندی احتمالی است و خبر دقیقی درباره آن به دست نیامده است. طبعا امکان دارد فوت کندی چند سال پس از تاریخ فوق صورت گرفته باشد. دیگر آن که لزومی ندارد که امام عسکری علیه السّلام در دوران امامت خود این سخنان را به کندی گفته باشد.
درباره این که این روایت، کندی را تا حد عدم اعتراف به اسلام پیش برده، باید گفت: روایت مورد بحث الزاما چنین مفهومی را نمی‌رساند؛ زیرا ممکن است کندی به خاطر عقل‌گرایی بیش از حد، در درون خود دچار اشکالات و ابهاماتی شده و در این باره کسی را هم از آن موضوع آگاه نکرده باشد. با این حال باید پذیرفت که راوی خبر چندان محل اعتماد نیست. [۱۱]

 

کتب منسوب به امام عسکری علیه السّلام‌

الف: تفسیر؛ کتاب تفسیری به امام عسکری علیه السّلام نسبت داده شده که شامل تفسیر سوره حمد و قسمتی از سوره بقره است. این کتاب از ابتدای طرح آن در محافل علمی، از قرن چهارم تا به امروز، مورد قضاوتهای گوناگونی قرار گرفته است.
شماری از عالمان آن را از اثار امام دانسته و احادیثی نیز از آن نقل کرده‌اند.برخی دیگر آن را ساختگی شمرده و آن را فاقد اعتبار علمی دانسته‌اند. بخشی از این قضاوتها متکی به سند کتاب است؛ زیرا دو نفر به نامهای یوسف بن محمد بن زیاد، و محمد بن سیّار، اساس روایت آن هستند و واسطه این دو و شیخ صدوق، یک نفر با نام محمد بن قاسم استرآبادی است، گرچه بر اساس روایت ابن شهر آشوب، حسن بن خالد برقی نیز راوی این تفسیر است.[۱۲] افزون بر ابهام و اشکالاتی که در هویت افراد فوق به جز خالد بن حسن وجود دارد، در کیفیت سند و نیز این که آیا این دو نفر خود راوی کتاب هستند یا پدرانشان، صحت انتساب آن به امام علیه السّلام را زیر سؤال می‌برد.[۱۳] از برخی از این اشکالات پاسخهایی داده شده است.
اشکال دیگری که بر کتاب وارد شده، این است که در آن روایاتی نقل شده که از نظر محتوی به طور جدی قابل انتقاد و ایراد بوده و گاهی به صورتی آمیخته با خرافات است که به هیچ وجه نمی‌توان آن را به امام علیه السّلام نسبت داد. چنان که علامه تستری چهل مورد از این نمونه‌ها را ارائه داده است.[۱۴] از میان مخالفان این تفسیر می‌توان به ابن الغضائری، علامه حلّی، علامه بلاغی و آیه الله خویی اشاره کرد.

 


در برابر، شماری دیگر سخت با نسبت آن به امام موافقند که از جمله آنان، شیخ صدوق، طبرسی صاحب احتجاج، کرکی، مجلسی اول و دوم و شیخ حرّ عاملی را می‌توان نام برد. [۱۵]از این اسامی چنین به دست می‌آید که گرایش اخباری نوعا کتاب را پذیرفته و گرایش عقل‌گرا آن را نامقبول دانسته است.
برخی دیگر از علما موضعی میانه برگزیده و نظر داده‌اند که این تفسیر، مانند کتب دیگر می‌تواند مورد انتقاد قرار گرفته و روایات صحیح آن پذیرفته شود. علامه بلاغی ضمن رساله‌ای در نقد آن، مواردی را که موجب سلب اعتبار آن تفسیر می‌شود، برشمرده است. [۱۶]
نکته مهم این است که علی بن ابراهیم قمی و محمد بن مسعود عیاشی از مفسران متقدم شیعه، هیچ کدام در تفسیرهای خود، روایتی از این کتاب نقل نکرده‌اند.
این مسأله می‌تواند نقش تعیین کننده‌ای در قضاوت درباره این تفسیر داشته باشد.
ب: کتاب المقنعه؛ کتاب دیگری که ابن شهر آشوب به امام منسوب کرده، کتاب المقنعه است. کتاب مزبور در نسخه‌ای از مناقب با عنوان «کتاب المنقبه» ضبط شده و صاحب ذریعه نیز تحت همین عنوان از آن یاد کرده است. اما در چاپ نجف و قم از مناقب، «رساله المقنعه» آمده است. بیاضی هم از آن با عنوان «کتاب المقنعه» یا «رساله المقنعه» یاد کرده است.[۱۷] در هر دو منبع آمده است که این کتاب مشتمل بر علم حلال و حرام است. بنابراین نمی‌تواند اثری در مناقب باشد و بدین ترتیب در عنوان المنقبه باید تصحیفی صورت گرفته باشد.

 


برای حل این مسأله باید سه نقل مختلف در کنار هم قرار گیرد:
نجاشی در شرح حال رجاء بن یحیی عبرتایی کاتب می‌نویسد: رجاء از امام هادی علیه السّلام روایت می‌کرده و به وسیله پدرش که در خانه ابو الحسن مشغول به کار بوده، به خانه آن حضرت راه یافته، از خواص وی شده و کتابی با عنوان «المقنعه فی ابواب الشریعه» از او نقل کرده است. ابو المفضل شیبانی نیز آن را از رجاء بن یحیی، روایت کرده است. [۱۸]
ابن طاووس نوشته است: علی بن عبد الواحد با سند خود به رجاء بن یحیی، نقل کرد که از خانه ابو محمد حسن بن علی صاحب العسکر، در سال ۲۵۵ کتابی به دست ما رسید. آنگاه «الرساله المقنعه» را به تمامه نقل کرد. [۱۹]
ابن شهر آشوب آورده است که کتاب مزبور در سال ۲۵۵ تألیف شده است.[۲۰]
بر اساس این سه نقل چنین به دست می‌آید که کتاب مزبور، اثری بوده است که محتوایش بر گرفته از امام هادی علیه السّلام که توسط رجاء بن یحیی روایت شده و در سال ۲۵۵ از خانه امام عسکری- که آن زمان منصب امامت شیعه را داشته- به بیرون راه یافته است.
نکته قابل توجه: در مناقب تصریح شده است که در آغاز کتاب «المقنعه» چنین آمده: أخبرنی علی بن محمد بن موسی (که همان امام هادی علیه السّلام است). ابو المفضل در سال ۳۱۴ از رجاء بن یحیی نقل کرده که فوت رجاء نیز در همین سال اتفاق افتاده است. [۲۱]

رحلت امام عسکری علیه السّلام‌

گذشت که رحلت امام عسکری علیه السّلام در هشتم ربیع الاول سال ۲۶۰ بوده است. در این باره که آیا امام به مرگ طبیعی بدرود حیات گفته و یا به شهادت رسیده است، کماکان اختلاف نظر وجود دارد؛ گرچه بنا به نقل طبرسی، برخی از علمای شیعه با استناد به این سخن امام صادق علیه السّلام که فرمود: ما منّا الّا مسموم أو مقتول، حتی درباره امامانی که روایتی درباره شهادتشان در دست نیست، بر این باورند که خلفای جور، آنان را به شهادت رسانده‌اند.[۲۲]
البته روایتی درباره شهادت امام عسکری علیه السّلام در یکی از منابع تاریخی قرن ششم وجود دارد.[۲۳] از این روی شهادت آن حضرت امری کاملا محتمل است. سوابق بازداشت و خطری که همواره از طرف دستگاه حاکم متوجه جان حضرتش بود و این که حضرت یک شخصیت مخالف سیاسی به حساب می‌آمد و نیز رحلت آن حضرت در سنین جوانی، همگی می‌تواند مؤید شهادت باشد.


از آنجا که امام یک چهره کاملا شناخته شده در سامرا بود، هنگام رحلتش هاله‌ای از غم و بهت‌زدگی فضای سامرا را فرا گرفت. احمد بن عبید الله در روایتی که قسمتی از آن پیش از این ارائه شد، این صحنه را چنین وصف کرده:
وقتی امام عسکری علیه السّلام رحلت کرد، صدای شیون و فریاد همه جا را فرا گرفت.
مردم فریاد می‌زدند: ابن الرضا رحلت کرد. آنگاه برای تدفین آماده شدند، بازار به حال تعطیل درآمد. پدر من (وزیر معتمد عباسی)، بنی هاشم، شخصیتهای نظامی و قضایی و منشیان و مردم به سوی جنازه هجوم آوردند، آن روز در سامرا قیامتی برپا بود. [۲۴]
با حضور امام علیه السّلام و پدرش- به مدت حد اقل ۱۷ سال- در سامرا، نه تنها مردم جذب آنان شده بودند، بلکه بسیاری از شیعیان نیز بدین شهر هجوم آورده بودند. در چنین وضعیتی، طبیعی بود که هنگام رحلت آن حضرت، سامرا یکپارچه در ماتم فرو رود و در سوگ از دست دادن فرزند رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بی‌تابی کند و عزا بگیرد.

منبع:کتاب حیات فکری وسیاسی ائمه از صفحهاز۵۵۴ تا۵۶۱/ رسول جعفریان


[۱] رجال النجاشی، ص ۴۴، ش ۸۸

[۲] متأسفانه تنها بخشی از این کتاب بر جای مانده که در دو جلد به تصحیح مرحوم محدث ارموی (و اخیرا با تصحیح سید مهدی رجایی) چاپ و منتشر شده است.

[۳] همان، ص ۳۱

[۴] رجال طوسی، ص ۴۳۳؛ رجال النجاشی، ص ۱۸۲

[۵] رجال کشی، ص ۵۳۰، حدیث ۱۰۱۴

[۶] همان، ص ۵۳۸، حدیث ۱۰۲۳

[۷] رجال النجاشی، صص ۶۷- ۶۸

[۸] نک: ذریعه، ج ۳، ص ۳۱۱

[۹] مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴، ص ۴۲۴؛ بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۳۱۱

[۱۰] تاریخ الغیبه الصغری، صص ۱۹۵- ۱۹۶

[۱۱] هنری توماس در شرح حال کندی می‌نویسد: «کندی می‌گوید اگر فلسفه، علم به حقایق اشیاء باشد در این صورت میان دین و فلسفه خلافی نیست … فلسفه، حقیقت است، دین نیز علم حقیقت است. پس همچنان که اگر کسی به حقایق دینی عصیان ورزد کافر شناخته می‌شود، منکر فلسفه نیز از آنجا که منکر حقیقت است کافر محسوب می‌گردد. اما با این همه میان اندیشه‌های فلسفی و آیات قرآنی تناقضاتی وجود دارد. این تناقضات را چگونه باید حل کرد؟ کندی برای این مشکل نیز راه حل پیشنهاد می‌کند و آن تأویل است. به عقیده کندی لغات عربی دارای یک معنای حقیقی و یک معنای مجازی است از این رو بسیاری از جاها، آیات قرآنی را باید با معانی مجازی آنها تأویل کرد. در این صورت میان اندیشه فلسفی و تفکر دینی اختلافی وجود نخواهد داشت. بزرگان فلسفه هنری توماس، ترجمه فریدون بدره‌ای، تهران، کیهان، صص ۳۲۷- ۳۲۸

[۱۲] معالم العلماء، ص ۳۴: عبارت چنین است: حسن بن خالد برقی، اخو محمد بن خالد، من کتبه: تفسیر العسکری من املاء الامام علیه السلام، مائه و عشرون مجلده.

[۱۳] رساله حول التفسیر المنسوب الی الامام العسکری علیه السّلام» علامه محمد جواد بلاغی، تحقیق رضا استادی، نور علم، دوره دوم، ش ۱، ص ۴۹

[۱۴] الاخبار الدخیله، ج ۱، ص ۴۹

[۱۵] بحثی درباره تفسیر امام حسن عسکری علیه السّلام»، رضا استادی نور علم، دوره دوم، ش ۱، ص ۱۱۸- ۱۳۵.

[۱۶] رساله حول التفسیر المنسوب الی الامام العسکری علیه السّلام»، صص ۱۳۷- ۱۵۱

[۱۷] المناقب، ج ۴، ص ۴۲۴؛ الصراط المستقیم، ج ۲، ص ۱۷۵؛ ذریعه، ج ۲۳، ص ۱۴۹؛ اعیان الشیعه، ج ۴، جزء ۲، ص ۱۸۸

[۱۸] رجال النجاشی، ص ۱۱۹

[۱۹] اقبال الاعمال، ج ۱، ص ۸۰

[۲۰] المناقب، ج ۴، ص ۴۲۴

[۲۱] مکارم الاخلاق، ص ۴۵۸؛ ذریعه، ج ۲۲، ص ۴۲۱؛ نوابغ الرواه، ص ۳۱

[۲۲] بحار الانوار، ج ۵۰، ص ۲۳۸؛ اعلام الوری، ص ۳۴۹؛ الفصول المهمه، ص ۲۹۰

[۲۳] مجمل التواریخ و القصص، ص ۴۵۸: «و گویند زهر دادنش»

[۲۴] کمال الدین، ج ۱، ص ۴۳؛ نور الابصار، ص ۱۶۸؛ الغیبه، طوسی، ص ۱۳۲