محمّد بن سعد گوید:

دو پسر عبدالله بن جعفر به همسر عبدالله بن قطبه پناهنده شدند. دو نوجوان نابالغ بودند. عمر سعد ندا داده بود هر کس یک سر آورد هزار درهم جایز دارد. عبدالله بن قطبه به خانه‌اش آمد. همسرش گفت: دو نوجوان به ما پناه آورده‌اند. آیا ممکن است نیکی کرده، آن دو را به مدینه نزد خانواده‌اش بفرستی؟ گفت: آری، نشانشان بده. چون آن دو را دید، هر دو را کشت و سرشان را پیش ابن زیاد برد. او هم چیزی به وی نداد. عبیدالله بن زیاد گفت: دوست داشتم آن دو را زنده بیاوری تا بر پدرشان (عبدالله بن جعفر) منّت بگذارم و رهایشان کنم. این خبر به عبدالله بن جعفر رسید. گفت: دوست داشتم آن دو را پیش من می‌آورد تا دو میلیون درهم می‌دادم!

 

 

 قال محمّد بن سعد:

و قد کان ابنا عبدالله بن جعفر لجئا إلی امرأه عبدالله بن قطبه الطّائی ثمّ النّبهانیّ، و کانا غلامین لم یبلغا، و قد کان عمر بن سعد أمر منادیا فنادی: من جاء برأس فله الف درهم، فجاء ابن قطبه إلی منزله له امرأته: ان غلامین لجئا إلینا فهل لک أن تشرف بهما فتبعث بهما إلی أهلهما بالمدینه؟ قال: نعم أرنیهما، فلمّا رآهما ذبحهما و جاء برؤوسهما إلی عبیدالله بن زیاد فلم یعطه شیئاً، فقال عبیدالله: وددت أنّه کان جاءنی بهما حیّین فمننت بهما علی أبی جعفر یعنی عبدالله بن جعفر-. و بلغ ذلک عبدالله بن جعفر، فقال: وددت أنّه کان جاءنی بهما فأعطیته ألفی ألف.[۱]


[۱]– ترجمه الامام الحسین (ع) من الطّبقات الکبری: ۷۷٫