چون میسّر نشود، فرصت دیدار شما
ما که رفتیم، خداوند نگه دار شما!
 
نامتان روی علم بود و ز دستم افتاد
کاش! برادرش از خاک، علم‌دار شما
 
جُرم عشق است که صیّاد چنین بسته مرا
او ندانست که ماییم گرفتار شما
 
خسته بودم، اگرم دست به دیواری رفت
ورنه تکیه نکنم، جز سر دیوار شما
 
دیده‌ی پنجره بسته است به دیدار بهار
دام پاییز کمین کرده به گلزار شما
 
باد هم از نفس افتاده و یاری نکند
شرح حالی دهد از پیکِ سرِ دار شما
 
جان آقا! نکند تشنه بیایی اینجا
آب هم نیست در این شهر، طرفدار شما
 
پشت هر بام کمین کرده، کسی منتظر است
سنگ‌ها دیده به راهند، به دیدار شما
 
آخرین جمله‌ی دلداده‌ ی تان «خواهشی» است
بازگردید؛ «خداوند نگهدار شما


شاعر:  محمد عظیمی