آقا مهدی توی اهواز بود. من و برادر سفیدگری هم توی سنگر فرماندهی بودیم. قرار شد برویم از تدارکات یک مقدار خورد و خوراک بگیریم. معمولاً مهمان می‌آمد و برای پذیرایی یک چیزهای آماده می‌کردیم.

تدارکات هم با دست و دل بازی تمام، یک جعبه انار و یک جعبه پرتقال داد و آوردیم سنگر فرماندهی. وقت اذان ظهر بود که آقا مهدی وارد سنگر شد. قبل از همه چیز جعبه‌ها نظرش را به خود جلب کرد، قیافه‌اش عوض شد، پرسید: «این‌ها را از کجا آوردید؟»

گفتم: «از تدارکات گرفتیم.»

گفت: «برادر صمد و برادر غلامحسین! الآن وقت نماز است و نیروها میان کنار تانکر آب تا وضو بگیرند، دوتایی این میوه‌ها را می‌‌برید آن‌جا هر کی آمد وضو بگیرد، از این میوه‌ها یکی می‌دهید و برای هر کدام یک صلوات هم می‌فرستید. همه‌اش را بین نیروها تقسیم کنید، لازم نیست چیز اضافی توی سنگر باشد، دیگر از این کارها نکنید.»[۱] ما هم مثل آن‌ها باید به اندازه سهمیه رایج بهره ببریم نه بیشتر.

تقوای مالی، شهید مهدی باکری، ص ۶۳ و ۶۴٫


[۱]. آشنایی‌ها، صص‌ ۷۳-۷۲٫