در این متن می خوانید:
      1. واجب الوجود
      2. حرکت و زمان مجردات

واجب الوجود

«کامل مطلق بودن» واجب الوجود، از خود مفهوم «واجب الوجود» استفاده مىشود. توضیح آنکه: واجب الوجود باید کمال مطلق باشد؛ چرا که اگر ناقص باشد، معنایش این خواهد بود که نسبت به یک کمال یا کمالاتى، حالت امکانى دارد. به بیان دیگر، ذات او، فاقد یک صفت کمالى است. آن گاه باید گفت: ذات واجب الوجود، واجد یک سرى کمالات و فاقد بعضى از کمالات دیگر است. مفهوم این مطلب، آن خواهد بود که واجب الوجود ـ به حسب تحلیل عقلى ـ مرکب از وجود و عدم باشد؛ یعنى، مرکب از داشتن یک سلسله کمالات و نداشتن یک سلسله کمالات دیگر و چیزى که مرکب باشد ـ هرچند مرکب عقلى (یعنى براساس تحلیل عقلى مرکب از اجزایى باشد) ـ نیازمند به اجزایش خواهد  بود و لازمه احتیاج، امکان است؛ یعنى، نسبت به کمالاتى که ندارد، حالت امکان دارد و حال آنکه چنین مطلبى، در ذاتى که ما فرضکردیم ـ که او واجب الوجود است ـ راه ندارد و در واقع خلاف فرض است.

اما اینکه واجب الوجود، حتى از ترکیب اجزاى تحلیلى عقلى نیز مبرّا است؛ به این دلیل است که در جاى خود ثابت شده که عقل تنها مىتواند موجودات محدود را به دو حیثیت ماهیت و وجود ـ که بیان دیگرى از ممکن الوجود است (کل ممکن زوج ترکیبى مرکب من ماهیه و وجود) ـ تحلیل کند. اما واجب الوجود، وجود صرف است و عقل نمىتواند هیچ ماهیتى را به آن نسبت دهد. بر این اساس خداوند متعال، از هرگونه ترکیب، حتى از ترکیب اجزاى تحلیلى عقلى نیز، مبرّا است.[۱]

بنابراین، با دقت در مفهوم واجب الوجود، باید اذعان کنیم که خداوند، داراى تمامى کمالات است و در واقع مطلق کمال و کمال مطلق است و انفصال بعضى از کمالات از ساحت مقدس او، به معناى خروج واجب الوجود از «وجوب وجود»، به «امکان وجود» است؛ حال آنکه فرض ما بر آن است که خداوند، واجب الوجود است.

 

حرکت و زمان مجردات

حقیقت خارجى «زمان»، همان حقیقت خارجى «امتداد»، «حرکت» و یا «سیلان» است که در متن ذات هر یک از حقایق مادى هست. گاهى در تعبیرات فیلسوفان، با این تعبیر برخورد مىکنیم که «زمان» عبارت است از مقدار حرکت و امتداد. در این صورت باید توجّه داشته باشیم که مقدار حرکت و امتداد، غیر از  خود حرکت و امتداد نیست؛ یعنى، چنین نیست که خودِ حرکت و امتداد، چیزى و مقدار آن چیز دیگرى باشد. مقدار حرکت و امتداد، در حقیقت عبارت است از: تعیین و اندازه مشخص و معین داشتن آن؛ یعنى، همان حرکت و امتداد خارجى و عینى، به لحاظ اینکه یک حرکت و امتداد مشخص و معینى است، نام زمان را به خود مىگیرد.[۲]

اما اینکه «در مجردات زمان هست»، مطلب صحیحى نیست؛ زمان از ویژگىهاى موجودات مادى است. تنها مىتوان براى یک قسم از موجودات مجرد، بالعرض نسبت مکانى و زمانى در نظر گرفت و آن نفس متعلق به بدن است؛ یعنى، مىتوان گفت: جایى که بدن هست، روحش نیز هست و زمانى که بدن موجود است، روحش هم در همان زمان موجود است؛ ولى این مکاندارى و زمانمندى، در واقع صفت بدن است و در اثر تعلّق و اتحاد روح با بدن، از روى مسامحه و مجاز به آن هم نسبت داده مىشود.[۳]

 

پرسش و پاسخ های دانشجویی پیرامون خداشناسی/ مؤلف:محمدرضا کاشفی

دفتر نشر معارف


پی نوشت ها

[۱] – نگا: سیدمحمدحسین طباطبایى، نهایهالحکمه، ص ۵۶؛ آموزش فلسفه، ج ۲، صص  ۳۵۱ و ۳۵۲٫

[۲] – نگا: آموزش فلسفه، ج ۲، ص ۱۴۵ و ۱۴۶؛ محمد شجاعى، معاد، ج ۲، ص ۱۱۴ و ۱۱۵٫

[۳]– آموزش فلسفه، ج ۲، ص ۱۲۵ و ۱۲۶٫