فوق وجود

 کیست وجودش ز بعد خالق اکبر[۱]

فوق وجود و ز حدّ وصف، فراتر؟

 

کیست که باشد وجود، ذیل وجودش؟

هست عَرَض[۲]، هر چه هست و اوست چو جوهر[۳]

 

هست فضای وجود از که مصفّا؟

مغز جهان از شمیم کیست معطّر؟

 

روشنیاش از کجاست ظلمت هستی؟

دیدهی عالم به نور کیست منوّر؟

 

دور به مهر چه کس همیزند افلاک؟

دست که باشد مدار چرخ مدوّر؟

 

نخل وجود از ولای کیست خورد آب؟

وآن گِل آدم به مهر کیست مخمّر[۴]؟

 

دُرج کمال از کمال کیست پر از دُر؟

چرخ وقار از وقار کیست پر اختر؟

 

از که برآورد بار، نخل نبوّت؟

باغ امامت ز یُمن کیست مُشجّر[۵]؟

 

کیست که پیوند زد به نخل نبوّت

شاخ ولایت که شد رسا و تناور؟

 

آن که گشایم دهان چو بهر مدیحش

ریزد خرمن خرمن لب، دُر و گوهر

 

نافهی تر میدمد به جای مرکّب

خامه[۶] نهم چون به مدح او سر دفتر

 

آن که وجودش ز عیب و نقص، مبرّا

فاطمهی طاهره، صدیقهی[۷] اطهر

 

آن که بُوَد دهر را قوام به ذاتش

آن که بُوَد چرخ را به تارک، افسر[۸]

 

نور دل مصطفی، زکیّهی عَذرا

بضعهی خیر الوری، بتول مطهّر

 

آن که در آیینهاش خدا متجلّی

آن که علی راست کفو و همدم و همسر

 

آن که به شأنش نزولِ آیهی تطهیر

آن که به وصفش فرودِ[۹] سورهی کوثر

 

معنی مشکات[۱۰]، او در آیهی نور است

نورٌ علی[۱۱] نور، او و نفْس پیمبر

 

کنیهاش امّ الحسین و امّ ابیها

زهرهی زهرا لقب، شفیعهی محشر

 

عفّت او ماورای مرز تصوّر

عصمتش از رخنهی[۱۲] عقول، فراتر

 

عفّت او بین که قبر خویش نهان خواست

تا که فقط محرمش نشیند[۱۳] بر سر[۱۴]

 

عصمت خالق بُوَد، سزاست که باشد

مرقد پاکش ز چشم خلق، مُستّر[۱۵]

 

عاجزم از این که آورم به تصوّر

آن چه ز وصفش بُوَد به سینه، مصوّر

 

فوق تصوّر بُوَد ثنای جمیلش

کز مَلَک العرش سوزد این جا شهپر

 

مَحرم «او ادنی»[۱۶] است او، چه توان گفت؟

جز که به لطفش نظر شود به سخنور[۱۷]

 

عرض ارادت به خاندان نبوّت

نیست میسّر جز از عنایت داور

 

«صاعد»! از این چامه[۱۸]، مصرعی ندهم من

گر همه عالم بر آن[۱۹] نهند برابر


[۱]. تجلّی در منی، ص ۱۷۲ ـ ۱۷۴ یا سرود روح القدس، ص ۷۸ ـ ۸۰؛ ۲۶ بیت.

[۲]. آن چه که قائم به دیگری است و وجود مجزّایی ندارد، آن چه که دوام ندارد؛ مقابل جوهر.

[۳]. آن چه که قائم به ذات باشد، اصل و خلاصهی چیزی؛ مقابل عرض.

[۴]. سرشته شده.

[۵]. درختکاری شده، درختدار.

[۶]. قلم، کلک.

[۷]. به سبب رعایت وزن شعری، در این جا «صدّیقه»، مشدّد خوانده نمیشود.

[۸]. این بیت در مأخذ به صورت زیر بود که با اجازهی کسب شده از شاعر گرامی و نیز سپاس از ایشان، دو تغییر در آن لحاظ شد:

آن که بُوَد هستی را قوام به ذاتش

آن که بُوَد گیتی را به تارک، افسر.

[۹]. در مآخذ، «ورود» بود که به تناسب «نزول»، گویا خطای چاپ رخ داده لذا تغییر داده شد.

[۱۰]. جایی که در آن چراغ بگذارند، چراغدان.

[۱۱]. متأسّفانه حرف عین تلفّظ نمیشود.

[۱۲]. راه و شکاف میان دیوار، سوراخ.

[۱۳]. این مصراع در نسخهی مأخذ چنین آغاز شده بود: «تا که به جز محرمش ننشیند» که با اجازهی کسب شده از شاعر گرامی و قدردانی از ایشان تغییر یافت.

[۱۴]. نعمت میرزازاده «آزرم» ـ شاعر معاصر خراسانی ـ قصیدهای بلند و غرّا با زبان و بیانی نغز دارد که همین مضمون لطیف را در ابیاتی از آن میبینیم:

رازى است بس شگفت و بسى نکتهها در آن

حرفى که گفت لحظهی آخر به همسرش

تا آن که ناشناخته مانَد مزار او

شب در درون خاک سپارند پیکرش

گفتى رضا نداشت پس از مرگ هم کسى

نزدیک او نشیند، الّا که حیدرش

(لیله القدر، ص ۱۰۵).

[۱۵]. پوشیده شده، پنهان شده.

[۱۶]. نزدیکتر؛ اشاره دارد به «فکانَ قابَ قَوسین اَو اَدْنی (آیهی ۹؛ سورهی نجم). تلفّظ کلمهی آخر، «ادنا» است ولی در این جا به ضرورت وزن، باید «ادنی» خوانده شود.

[۱۷]. این مصراع در نسخهی مرجع چنین بود: «جز که ولایش ملهم شود به سخنور» که با اجازهی کسب شده از شاعر محترم و سپاس از ایشان، تجدید نظر یافت.

[۱۸]. سرود، شعر، قصیده.

[۱۹]. گمان کنم برای انتقال معنایی که شاعر در نظر داشته و پرهیز از کژتابی، بهتر است به جای «بر آن»، «برم» گفته شود.