photo_2017-08-25_17-22-16

دست رسول، دست خدا را کند بلند
یعنی علی دعاست که حق کرده مستجاب

گوید که نیست در پس این پرده جز علی
یعنی که هر چه هست برون آمد از حجاب


و اینک متن قصیده:

دیگر چه روی داده؟ که بی‌ مطرب و شراب
رقصند شاه و بنده و مستند شیخ و شاب

مرغی به نغمه آمده کز لحن دل‌کشش
بیدار گشته طالع اسلامیان ز خواب

کار طرب رسیده به جایی که آسمان
دارد بنای آن که گذارد شفق، خضاب

مستند دختران رز آن حد که گر کنند
آغاز گریه، می‌چکد از چشمشان، شراب

از بس که اوفتاده محیط طرب به موج
غم، کوه اگر بُوَد، رَوَدش سر به زیر آب

مدهوشم از می‌ای که اگر زُهره درکشد
مست آن‌قَدَر شود که ز چنگ افتدش رباب
***

این‌سان که جنّ و انس و مَلَک در تعیّشند
گویا وصیّ ختم رسول گشته، بوتراب

عید غدیر آمده و شاه اولیا
خواهد به خاص و عام شود مالک‌الرّقاب

دست رسول، دست خدا را کند بلند
یعنی علی دعاست که حق کرده مستجاب

گوید که نیست در پس این پرده جز علی
یعنی که هر چه هست برون آمد از حجاب

آن شیر کردگار و وصیّ نبی که هست
یک آیه از مناقب او، چارمین کتاب

شاهی که دل نبسته به دنیا و گفته است:
این است جیفه‌ای که بُوَد طالبش، کلاب

ای آفتاب چرخ امامت! خدای را
در روز محشر از سر ما، سایه بر متاب

در مِدحت تو، دلدل عشقم ز سرکشی
جایی مرا رسانده که پر افکنَد عقاب

از پرتو تقرّب اکسیر لطف تو
مس را سزد که باج ستاند ز زرّ ناب

حاجب به بند نیست که امر تو، خصم را
بندد به گردن از رگ شریان خود، طناب

از قوّتی که داده خدایت، شگفت نیست
گر بر سپهر پیر دهی دوره‌ی شباب

عدل تو، خسروی است که هنگام داوری
می‌گیرد انتقام کتان را ز ماهتاب

از مطبخ سخای تو، دودی است آسمان
از ترکش جلال تو، تیری بُوَد شهاب

فیضی است از ترشّح بحر عطای تو
گر دُر به جای قطره فروبارد از سحاب

هر کس که زیر پای سمند تو، خاک گشت
با بخت هم‌عنان شد و با رتبه هم‌رکاب

ادراک عقل درخور وصف تو کی بُوَد؟
خفّاش را چه حد که کند مدح آفتاب؟

بر چشم آن که خاک رهت، توتیا کشید
سرچشمه حیات شود کم‌تر از سراب

تیغ تو آتشی است که چون مشتعل شود
سازد حرارتش، جگر شیر را کباب

بر نطفه گر دهند نوید ولای تو
رقصد ز وجد در رحم مام و پشت باب

باشد به پیش قصر مقام تو، آسمان
چون کرم پیله‌ای که تَنَد گرد خود، لعاب

بر قلزم وجود، کجا خیمه می‌زدم؟
گر پُر نمی‌شدم ز هوای تو، چون حباب

از بس که بر تو هست، امید شفاعتم
جنس گناه می‌خرم از درهم ثواب

دردی ا‌ست بر دلم ز فراقت که گر به کوه
گویم ز سیل اشک، جهان را کند خراب

از شرم این قصیده، گر «آتش»! نشد قبول
ترسم فرورَوی به زمین تا رسی به آب

می‌کوش بر دعا که ز حدّ تو این بُوَد
از روی شاهدان معانی مکش نقاب

خونت هدر شود، مگر آگاه نیستی
زین خلق بی‌حمیّت و شهر پُرانقلاب[۱]

خواهم به دوستیّ علی، جان کنم نثار
یا رب! دعای خسته‌دلان ساز مستجاب

در روز حشر چون کنم از خاک، سر برون
دست من است و دامن اولاد آن جناب

 

گر یک دو مصرع آمد، تضمین به شعر من

چون بود مستعد، نبُوَد دور از صواب

 

من یک تن ضعیفم و یک کاروان، اسیر

وین خلق بی‌حمیّت و دهر پُرانقلاب

photo_2017-08-25_17-23-55


[۱]. وامی از «وصال شیرازی» در بیتی از ترکیب‌بندهایش: