حرکت خوارج با شوریدن بر امیرالمؤمنین (علیه السلام)و نافرمانى آن بزگوار هیچ گونه امتیازى بر دیگر نافرمانان آن حضرت نظیر طلحه و زبیر و معاویه و دیگران نداشت. این گروه مانند معاویه و طلحه و زبیر از هدفى ویژه برخوردار نبودند. مطالبى که تاریخ نگاران به خوارج نسبت داده و گفته اند: با این که خوارج در آغاز، طرفداران امام (علیه السلام)بوده و پیرامون حکمیت با امام به نزاع برخاستند و امام (علیه السلام)خود را به نتیجه حکمیت ملزم ندانست، اگر صحیح باشد دلیل بر این است که این افراد در کمال سادگى و بى اندیشه اى قرار داشتند و قربانى توطئه گران بر ضد

امیرالمؤمنین (علیه السلام)شده و قصد فتنه انگیزى در سپاه حضرت داشتند تا امام (علیه السلام)را از نبرد با معاویه باز دارند و خود بر او بتازند. کشته شدن خوارج، آثار نامطلوبى در روان جمع زیادى از یاران حضرت به جاى نهاد زیرا قربانیان این جنگ وابسته به عشایر کوفه و بصره بودند و اگر کشته شدن خوارج در روان بستگان آنان تأثیر داشت جاى شگفتى نبود زیرا هر خویشاوندى با از کف دادن نزدیکان خود چنین احساسى را خواهد داشت.

وقتى امیرالمؤمنین به کار خوارج پایان داد، ضعف و سستى، عدم همکارى و اختلاف میان یارانش راه یافت، از آنان خواست تا براى جنگ با معاویه با وى همراه شوند و مکرر در جمع آنان سخن گفت، ولى نتیجه اى جز عدم همراهى و اختلاف نصیب وى نشد. آنان در پاسخ امام مى گفتند: از بس جنگیدیم، ترکش هاى ما از تیر خالى. دست هایمان خسته، سرنیزه هایمان کند و شمشیرهایمان شکست، به ما فرصت بده تا خود را مجددا مهیا کنیم و با قدرت بیشتر بر دشمن بتازیم، حضرت مدتى همین شیوه را ادامه داد و هراز گاهى آنان را براى حضور در کردوگاه نُخَیْله فرا مى خواند، ولى جز افرادى اندک که حضورشان تأثیر چندانى نداشت، کسى به نداى حضرت پاسخ مثبت نداد.[۱]

از سویى، اشعث بن قیس و شبث رِبْعى و امثال آنان قصدى جز تخریب و ایجاد روح عدم همکارى در دلها، نداشتند و در اذهان لشکریان وانمود کرده  بودند که على نیز مى بایست مانند عثمان، با نهروانیان برخورد نماید و از آنان درگذرد، زیرا آن ها افرادى اندک بوده و از ناحیه آنان خطرى متوجه على نمى شد. این سخن را اشعث در جهت ایجاد شکاف در صفوف لشکریان امام(علیه السلام)، بر زبان آورد تا دل خویشان و بستگان کشته هاى خوارج را پر از کینه و دشمنى على سازد. سخنان اشعث بین مردم منتشر شد و بر ضعف و سستى و اختلاف و پراکندگى آنان افزود و به معاویه فرصت داد تا با بزرگان و سران آنان بیش از پیش تماس برقرار کند نامه هایى که معاویه به آنان مى فرستاد و حاوى وعده ها و امید و آرزوها بود و در کنار آن وعده ها، هدایا و پیش کش هایى فورى، که اندکش را بر وعده هاى زیاد ترجیح مى دادند، نزدشان مى فرستاد و با این کار توانست آنان را خریدارى کرده  و بر امام و پیشوایشان به گونه اى بیگانه سازد، که با زبان، دم از اطاعت او مى زدند و در دل از او نافرمانى کرده  و دست از یارى اش بر مى داشتند.

عراقیان توطئه گر توانستند، معاویه را به آرزو و آمالش برسانند و روند حرکت امام (علیه السلام)را به شکست وا دارند و بر سر راه آن بزرگوار دشوارى ها و مشکلاتى ایجاد کنند که حضرت با سرگرم شدن به آن ها بار دوم از رویارویى با شامیان بازبماند. هنوز جنگ نهروان به پایان نرسیده بود که بقایاى شکست خوردگان از بیشتر نواحى عراق پدیدار شدند. نبرد نهروان میان خانوارها و قبایل، مشکلاتى به بار آورد که به آسانى فراموش شدنى نبود، به ویژه دست خیانت پیشگان توطئه گرى که در سر سوداى معاویه داشتند، با پشتیبانى مالى و ساز و برگ جنگى، آنان را مورد حمایت قرار مى دادند و گاهى یک تن، صد یا دویست جنگجو را با خود همراه مى ساخت، بدین سان، امیرالمؤمنین(علیه السلام)ناگزیر شد، یکى از یاران خویش را با گروهى جنگجو براى سرکوب متمردان اعزام نماید، این گروه پس از کشتار و آواره ساختن آنان به کوفه باز مى گشتند و هنوز استقرار نیافته بودند که گروهى دیگر از متمردان سربه آشوب بر مى داشتند.

پس از جنگ نهروان ماجرا به همین منوال سپرى مى شد، تا این که خریت بن راشد، دست به شورش زد، و قبل از فتنه انگیزى، نزد امام آمد و بدو گفت: به خدا سوگند! نه از تو فرمان مى برم و نه پشت سرت نماز مى گذارم زیرا تو به حکمیت راضى شدى و از راه حق باز ماندى.

امام (علیه السلام)بدو فرمود: در این صورت از خداى خود نافرمانى کرده  و عهد و پیمان خویش را شکسته اى و تنها به خود زیان مى رسانى و او را به مناظره فرا خواند، خریت گفت: فردا نزدت باز خواهم گشت، حضرت پذیرفت و بدو سفارش فرمود به کسى آزار نرساند و به خون و اموال و نوامیس مردم تعدى روا ندارد و سپس از نزد امام بیرون رفت و دیگر باز نگشت. قبیله اش بنى ناجیه از او فرمان مى بردند وى به اتفاق گروهى از هوادارانش در تاریکى شب در مسیر خود به دو مرد یهودى و مسلمان برخوردند و مسلمان را کشتند و یهودى شبانه نزد امیرالمؤمنین به عراق بازگشت و وى را در جریان کار آنان قرار داد و فرمانروا طى نامه اى ماجرا را به اطلاع امیرمؤمنان (علیه السلام)رساند.

حضرت جمعى از یارانش را بدان سامان گسیل داشت و به آنان دستور داد، خریت و هوادارانش را به اطاعت درآورند و در صورت نپذیرفتن، با آنان بستیزند، بدین ترتیب، میان آنان و خریت و طرفداران وى مناظره اى صورت گرفت که نتیجه اى در بر نداشت یاران امیرمؤمنان (علیه السلام)از آنان خواستند قاتلان فرد مسلمان را تحویل دهند، ولى آن ها خودارى کرده  و بر جنگ پافشارى کردند و میان دو طرف درگیرى هاى خونینى رخ داد، امیرالمؤمنین (علیه السلام)نیروهاى دیگرى به سوى آنان اعزام نمود و طى نامه اى به عبدالله بن عباس فرمانرواى بصره، به وى دستور تعقیب آن ها را صادر فرمود، خریت، گاهى ادعاى خونخواهى عثمان را مى کرد و گاهى حکمیّت على (علیه السلام)را مورد اعتراض قرار مى داد.

سرانجام خریت وجمعى از هوادارانش کشته شدند و پانصد تن از آنان به اسارت در آمدند و سپاهیان در مسیرى که اسیران را به کوفه مى آوردند، آنان را بر مصقله بن هبیره شییانى فرمانرواى امام على (علیه السلام)بر یکى از استان ها عبور دادند، اسیران از او کمک خواستند، آن گونه که برخى روایات مدعى است وى دلش به حال آنان سوخت و آنها را از فرمانده لشکر خریدارى کرد که بهاى آنان را طى اقساطى پرداخت نماید. بدین ترتیب، آنان را آزاد ساخت ولى در پرداخت بهاى آنان کوتاهى نمود و زمانى که عبدالله بن عباس از او درخواست پرداخت آن مبالغ را نمود در پاسخ گفت: اگر من بیش از این مبلغ را نیز از عثمان خواسته بودم، از من دریغ نمى کرد سپس نزد معاویه گریخت و معاویه از او چونان فاتحان کشورگشا استقبال به عمل آورد و آن چه را مى خواست در اختیارش قرار داد.

مصقله دوست داشت برادرش نعیم بن هبیره را به سمت معاویه جذب کند. از این رو، توسط مردى از مسیحیان تغلب، که براى معاویه جاسوسى مى کرد نامه اى به نعیم نوشت، ولى هنوز به کوفه نرسیده بود رازش فاش گردید و توسط یاران امیرالمؤمنین (علیه السلام)دستگیر شده و دستش را قطع کردند.

نافرمانان از اطاعت امیرمؤمنان و کسانى که در توطئه و اغتشاش آفرینى در کلیه قلمرو دولت با آنان همدستى داشتند، به بسیارى از این حادثه آفرینى ها متوسل شدند تا از قدرت امام درداخل بکاهند و حضرت را از پرداختن به معاویه و اعمال ناپسند وى، به خود مشغول دارند.

بعید نیست که مصقله در نهان با متمردان در ارتباط بوده است و پافشارى وى بر آزادى آن ها از بند اسارت در برابر مبلغى که از پرداخت آن عاجز و ناتوان بود، چنان که در نخستین نگرش به این قبیل حوادث، به نظر مى رسد، نمى تواند انگیزه انسانى داشته باشد. بلکه انگیزه اش احساس مسؤلیّت وى از گروهى بود که خود و آنان یک هدف را دنبال مى کردند و هر گاه نیاز به یارى داشت از آنان کمک مى خواست. مصقله با چنین استقبالى از معاویه روبرو شد، زیرا او خود در فساد و تباهى و اغتشاش و ایجاد هرج و مرج شرکت داشت و تخریب گرانى را که سبب آن همه رنج و محنت براى على شدند و بر سر راهش دشوارى ها آفریدند، مورد حمایت خویش قرار داد. اینان با راه یافتن به درباره فرزند هند در پى گشایش و راه نجاتى براى خود برآمدند.

وقتى به امیرالمؤمنین (علیه السلام)خبر رسید که مصقله به شام گریخته است، تنها فرمود: خداوند او را بکشد چرا دست به این کار زد؟ چون آزادگان عمل کرد و نظیر بردگان فرارى شد و سپس حضرت دستور به تخریب خانه اش داد.[۲]

فضاى داخلى عراق به معاویه فرصت داد، با حمله به روستاها و شهرهاى هم جوار با شام دست به کشتار و غارت و چپاول بزند و مرزبانان را بى آن که کسى از او جلوگیرى کند و یا عامل بازدارنده دینى مانع وى شود، مورد آزار و اذیت قرار دهد و امیرالمؤمنین (علیه السلام)عراقیان را به یارى برادران خویش و تعقیب تجاوزکاران فرا مى خواند ولى از آنان پاسخ دلخواه نمى شنید.

لشکریان معاویه به فرماندهى بُسر بن ارطاه به حجاز و یمن یورش بردند. معاویه به او سفارش کرد از کاربرد هرگونه عملى که موجب هرج و مرج و بى نظمى و ایجاد ترس و بیم در آن سامان مى شود، کوتاهى نورزد بسر بن ارطاه با اجراى دستورات معاویه در مسیر خود به مدینه خونریزى را به سرحد خود رساند و به هتک حرمت مردم پرداخته و به نوامیش مردم اهانت روا داشت و اموال آنان را به یغما برد و هنگامى که به مدینه رسید، با مردم آن دیار از هرگونه اهانت و درشتى فرو نگذارد. جمع بى شمارى از مردم آن شهر را از دم تیغ گذراند و سایر مردم را به بیعت با معاویه مجبور ساخت. با انتشار خبر جنایات بسر بن ارطاه در یمن، ترس و بیم این شهر را فرا گرفت و عبدالله بن عباس فرمانرواى امیرالمؤمنین (علیه السلام)بر یمن، از آن شهر گریخت وقتى بسر وارد یمن شد تا توانست دست به کشتار و غارت و ویرانى زد و دو کودک از عبید الله بن عباس را در آغوش مادرشان سر برید که مادر، از دیدن این صحنه به جنون دچار شد و همواره بر آن دو نوحه سرایى و گریه مى کرد تا از غم و اندوه آنان جان سپرد.[۳]

معاویه براى حمله به مصر و جامه عمل پوشاندن به آرزوى گرانمایه عمروعاص سپاه دیگرى تدارک دیده و فرماندهى آن را به عمرو سپرد. وقتى خبر این لشکرکشى به امیرالمؤمنین (علیه السلام)رسید، مردم کوفه را به یارى برادران مصرى خود فرا خواند، ولى به خواسته امام پاسخ مثبت ندادند و پس از اصرار فراوان امام(علیه السلام)جمعى دعوتش را پذیرا شدند و دیرى نپایید که به حضرت خبر رسید عمروعاص با تسلط یافتن بر مصر فرمانرواى آن، محمد بن ابوبکر را به شهادت رسانده و پس از مُثله کردن بدن او، پیکرش را در آتش سوخته است، امام (علیه السلام)با مأموریت دادن مالک بن حرث اشتر وى را به فرمانروایى مصر گمارد تا آن شهر را از دست اشغالگران، آزاد کند.

بنا به نقل تاریخ نگاران: مالک، انسانى مصمّم، نیرومند و از یاران وفادار امیرمؤمنان (علیه السلام)به شمار مى رفت و بنا به گفته امام (علیه السلام)و دیگران در حق مالک، نقش وى نسبت به امیرمؤمنان، نظیر نقش امیرالمؤمنین نسبت به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)بود.

وقتى به معاویه خبر رسید که امام على (علیه السلام)مالک اشتر را به فرمانروایى مصر منصوب کرده  است، مضطرب و پریشان گشت و ترس و بیم وى بر هواداران و نیروهاى مرزدارش، فزونى یافت و پس از اندیشه اى طولانى، توانست براى بیرون رفتن از بحرانى که وى را احاطه کرده  بود، راهى بیابد. ازاین رو، با فریب یکى از هواداران خویش با مال و ثروت که در مسیر مالک اشتر مى زیست، از وى خواستار ترور مالک شد. وقتى مالک به آن منطقه رسید و در آن جا فرود آمد، شخص یاد شده وى را باخوراندن عسل زهرآلودى که براى اجراى طرح ونقشه معاویه تدارک دیده بود مسموم ساخت و در اثر آن مالک به شهادت رسید.[۴]

معاویه با این شگرد در جهت رهایى از دشمنان خویش پیروز گشت، او پسر خاله خود، محمدبن ابى حذیفه و عبدالرحمان بن خالدبن ولید و سعد ابى وقاص و امام مجتبى (علیه السلام)را به همین شیوه از سر راه برداشت و گاهى به این عمل افتخار مى کرد و مى گفت: خداوند لشکریانى از عسل دارد که به وسیله آن براى اولیائش، انتقام مى گیرد.

در داخل عراق و سرزمین هاى تحت قلمرو حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام)حادثه ها یکى پس از دیگرى به وجود مى آمد، حضرت از سرآوب هر جمع متمرّدى که فراغت مى یافت، دچار آشوب و فتنه دیگرى مى شد و هر بخشى را سامان مى داد، در بخش دیگرى بلوا به پا مى شد وکار به جایى رسیده بود که معاویه به تحقیر شخصیت امام مى پرداخت. [۵]

از سویى، یاران امام (علیه السلام)بااین که پیرامون خویش و در مرزهاى کشور خود و خارج آنها شاهد اشغال برخى از شهرهاى بزرگ و قتل و آدم کشى و چپاول اموال مردم بودند، ولى در اختلاف با امام (علیه السلام)پافشارى داشته و با تفرقه افکنى و پراکندگى در پى راحت طلبى وتن آسایى بودند. هرگاه امام (علیه السلام)آنان را براى نبرد بسیج مى کرد حضور نمى یافتند و هر زمان آنان را فرامى خواند، پاسخ مثبت نمیداند و به بهانه هاى واهى نظیر گرماى تابستان و سرماى زمستان تعلل می ورزیدند و خشم وغضب آن ها در جهت رضاى حق یادین، یا آوارگان و مستضعفان نبود، به گونه اى که امام (علیه السلام)براى خلاصى از شر آن ها، آرزوى مرگ و کشته شدن مى نمود و گاهى در فراق افراد باوفایى که از کف داده بود، مى گریست و مى فرمود: شقى ترین افراد این امت کى به پا مى خیزد تا محاسنم را از خون سرم خضاب کند.

و آرزو مى کرد، معاویه با او از در معامله و داد و ستد در آمده، درهم بدهد و دینار بستاند، ده تن از یاران عراقى اش را بستاند و یک تن شامى عوض دهد و سرانجام امیرالمؤمنین (علیه السلام)خویش را مهیا ساخت تا با همفکران، خاندان، قبیله و یارانش، به جنگ معاویه رود، و در کنار آنان به مبارزه بپردازد تا در راه حق و عدالت به دیدار خداى خویش نایل گردد و با آنان بى شائبه سخن گوید و پیامدهاى ناشى از ضعف و سستى و عدم همیاریشان را به آن ها گوشزد نماید.[۶]

به نظر مى رسد، تصمیم قاطعانه اى که امام اتخاذ کرد، در مردم مؤثر واقع شد واطمینان یافتند که آن بزرگوار خود و خاندان و یاران خاصش به نبرد معاویه خواهد رفت، اگر چنین شود تا ابد لکه ننگى بر تارک آنان خواهد نشست و اگر وى را با این حال رها کرده  ودست از یارى اش بشویند، مورد مذمّت نسل هاى بعدى قرار خواهند گرفت. از این رو، سران آن ها به امام پاسخ مناسب داده و هر یک از آنان با گردآوردن قبیله خویش، از هر سو یکدیگر را براى مبارزه و جهاد در راه خدا فراخوانده و تا پاى جان با او پیمان بستند به نحوى که مسأله جنگ سخن روز مردم شد و امام (علیه السلام)فرستادگانى را نزد فرمانروایان خویش به مناطق مختلف اعزام و از آنان خواست به همراه لشکریان و جنگجویان خود، با شرکت در نبرد، وى را در جنگ با معاویه همراهى کنند.

مردم به اردوگاه هاى خود در نخیله شتافته و در انتظار پایان یافتن ماه رمضان سال ۴٠ هجرى به سر بردند و امیرالمؤمنین زیادبن حفصه را با جمعى از یارانش به عنوان پیشقراولان سپاه اعزام و خود و سپاهیانش منتظر پایان یافتن ماه مبارک رمضان ماندند تا اینکه دست تقدیر بر او و عراقیان پنجه در افکند و شقاوتمندترین انسان هاى اوّلین و آخرین در پگاه نوزدهم آن ماه که حضرت در خانه خدا به پیشگاه الهى در نیایش و نماز بود، با ضربتى از شمشیر زهرآلود فرق مبارک وى را شکافت و در محراب عبادت در خون خویش غلطان شد و فرمود: «فزتُ و ربّ الکعبه »; به خداى کعبه، على رستگار شد.[۷]

 منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۴ – سبط اکبر؛ حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


 

[۱]– به اعیان الشیعه ١/ ۵۲۴ ۵٢۴ چاپ دار التعارف سیره المؤمنین (مبحث خوارج) به نقل از ابن اثیر مراجعه شود.

[۲]– اعیان الشیعه ۱/۵۲۵- ۵۲۶ مراجعه شود.

[۳]– تاریخ یعقوبى ٢/ ۱۹۵- ۱۹۹٫

[۴]– (تاریخ یعقوبى ٢/ ۱۹۳- ۱۹۴٫

[۵]– (۱) اعیان الشیعه ۱/ ۵۲۸- ۵۳۰، تاریخ یعقوبی ۲۰/ ۱۹۵- ۲۰۰٫

[۶]– نهج البلاغه خطبه ١٧٧ ; چاپ محمد عبده.

[۷]– به سیره الائمه الإثنى عشر ١/ ۴۴۶- ۴۵۱ مراجعه شود.