نوع شیطنتهای نوجوانان و جوانانی که احمد آقا جذب مسجد میکرد، در مسجد خادمی داشتیم به نام میرزا ابوالقاسم رضایی که بسیار انسان وارسته و سادهای بود. او بینایی چشمش ضعیف بود. برای همین بارها دیده بودم که احمد آقا در نظافت مسجد کمکش میکرد. امّا بچّهها تا میتوانستند او را اذیّت میکردند!

یک بار بچّهها رفته بودند به سراغ انباری مسجد. دیدند در آنجا یک تابوت وجود دارد. یکی از همان بچّههای مسجد گفت: من میخوابم توی تابوت و یک پارچه میاندازم روی بدنم. شما بروید خادم مسجد را بیاورید و بگویید انباری مسجد «جن و روح» داره!

بچّهها رفتند سراغ خادم مسجد و او را به انباری آوردند. حسابی هم او را ترساندند که مواظب باش اینجا…

وقتی میرزا ابوالقاسم با بچّهها به جلوی انباری رسید آن پسر که داخل تابوت بود شروع کرد به تکان دادن پارچه! اولین نفری که فرار کرد خادم مسجد بود. خلاصه بچّهها حسابی مسجد را ریختند به هم! یا اینکه یکی دیگر از بچّهها سوسک را توی دست میگرفت و با دیگران دست میداد و سوسک را در دست طرف رها میکرد و …

چقدر مردم به خاطر کارهای بچّهها به احمد آقا گله میکردند. امّا او با صبر و تحمّل با بچّهها صحبت میکرد؛ و به تربیت تدریجی آنها میپرداخت. یا میرفتند مُهرهای مسجد را میگذاشتند روی بخاری!

مهرها حسابی داغ میشد. بعد نگاه میکردند که مثلاً فلانی در حال نماز است. به محض اینکه میخواست به سجده برود میرفتند مُهرش را عوض میکردند و …

حتی به یاد دارم برخی بچّهها با خودشان ترقه میآوردند، وقتی حواس خادم پرت بود میانداختند توی بخاری و سریع میرفتند بیرون!

خدا میداند بعد از هر شیطنت بچّهها، چقدر موج حملات کلامی اهل مسجد به سمت احمد آقا زیاد میشد. شاید هیچ چیز در مسجد سختتر از این نبود که در جلسات بسیج و امنای مسجد، احمد آقا را به خاطر شیطنت شاگردانش محکوم میکردند.

ثمرهی زحمات او حالا چندین پزشک، مهندس، روحانی، مدیر و انسان وارسته است که همگی آنها رشد معنوی خود را مدیون تلاشهای احمد آقا میدانند. به قول یکی از شاگردان ایشان: زحمتی که احمد آقا برای ما کشید اگر برای درخت چنار کشیده بود، میوه میداد!


منبع: کتاب «عارفانه» – شهید احمدعلی نیّری، انتشارات شهید ابراهیم هادی، چاپ ۱۳۹۲؛ ص ۵۷ و ۵۸ و ۶۰٫