وجود مبارک امام صادق علیه السلام به یک خدمتگزاری که داشتند و مردِ خراسانیِ متمکّنی در زیارت حج به محضر امام صادق علیه السلام مشرّف شد غبطه خورد، خوش بحالِ این خدمتگزار! در خدمتِ چه کسی هست! نوکرِ چه کسی هست! زیرِ پای او نشست و گفت: من در خراسان املاک و مستغلّاتی دارم، حاضر هستم همه‌ی این‌ها را به شما بدهم و تو شغلِ خودت را به من بده، یعنی از این به بعد من بجای شما در خدمت امام صادق صلوات الله علیه باشم و تو برو و چند صباحی با این مالِ حلالِ ما گشایشی برای زندگیِ خودت پیش بیاور. این خدمتگزار در ابتدا فکر کرد عجب! ببین خدمتِ به امام صادق صلوات الله علیه چه درهایی از ثروت برای ما باز کرده است! خیلی خوشحال شد، ذوق‌زده به خدمتِ حضرت صادق صلوات الله علیه رسید، گفت: آقا جان! اگر خیری به ما رو آورده باشد آیا شما مانع می‌شوید؟ حضرت فرمودند: نه! هیچ وقت! چه خیری پیش آمده است؟ گفت: این مردِ خراسانی امکاناتِ وسیعی دارد، حاضر است تمامِ ثروت و داراییِ خود را به من بدهد و من جای خود را به او بدهم، حضرت فرمودند: برو. همینکه راه افتاد که برود حضرت او را صدا زدند، فرمودند (قریب به این مضامین): من حرفی برای رفتنِ تو ندارم، برو…

گفت ای گروه هر که ندارد هوای ما                  سر گیرد و برون رود از کربلای ما

 

اگر می‌خواهی بروی برو، اما فکر کن، این جایی که هستی چقدر ارزش داشته است که او حاضر است این همه هزینه کند تا این جایگاه را بدست بیاورد؟… فطرتِ این مرد بیدار شد و جای داشت که به پای امام صادق علیه السلام بیفتد و بگوید: شما چقدر آقا هستید که نگذاشتید من بروم. این «طلبگی» نوکریِ امام صادق صلوات الله علیه است، نوکریِ امام زمان ارواحنا فداه است، نوکریِ قرآن کریم است، نوکریِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است، به چه چیزی قابل مقایسه است؟