«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏».[۱]

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَم المُرسَلینَ طَبِیبِ نُفوسِنَا شَفیعِ ذُنوبِنا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ مَولَانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ أَرْوَاحُنَا وَ أَرواحُ مَن سِواهُ فِدَاهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ‏ إلی یَومِ الدّینِ».

IMG_3614

میثاق عبودیّت با پروردگار

«مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً»[۲] این آیه‌ی کریمه نشان می‌دهد که خدا با بندگان خود معاهداتی دارد. بندگان خدا هم در عالم فطرت میثاقی با خدای خود دارند. «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی‏ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ»[۳] این آیه نشان می‌دهد که ما میثاق عبودیّت با خدا داریم. ما در عمق وجود خود پذیرفتیم ما عبد باشیم و او ربّ ما باشد. این ربوبیّت حق تعالی، ربوبیّت مطلقه است. عبودیّت ما هم باید عبودیّت مطلق باشد. در این مقام انبیاء (علیهم السّلام)، اوصیاء و انبیاء، صلحا، صدّیقین، شهدا به این میثاق تن دادند و زیر بار غیر خدا نرفتند. هر طاغوتی را طرد کردند. در عمیق وجود خود هم زمینه ندادند طاغوت نفس از مرز عبور کند و مسیر بندگی را برای بنده‌ی خدا تنگ کند. این‌ها در صراط مستقیم استقامت کردند. «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّریقَهِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً»[۴] این طریقت همان طریقت عبودیّت است. چون خدا در سوره‌ی یاسین فرمود: «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنی‏ آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونی‏ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ»[۵] صراط مستقیم این است که انسان در همه‌ی شئون زندگی خود را مملوک بداند، خود را عبد بداند، خود را برده بداند، خود را مخلوق بداند، خود را مرزوق بداند، خود را مقهور بداند. خدا را قاهر بداند، خدا را خالق بداند، خدا را مالک بداند، خدا را مدیر و مدبّر و رب بداند و تسلیم محض باشد و هر چه او گفت ملاک عمل باشد.

IMG_3642

دائماً ما در سوره‌ی مبارکه‌ی فاتحه که خدا لطف کرده است در نماز ما گنجانده است، این را از خدای خود درخواست می‌کنیم «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ»[۶] خدایا ما را در صراط بندگی که صراط مستقیم است قرار بده تا همیشه عبد تو باشیم و برای غیر تو سر خم نکنیم. مطیع و تابع نباشیم. فقط تو در زندگی ما باشی.

تجارت با خدای متعال، خرید و فروشی از نوعی دیگر

آیه‌ی دیگری که پروردگار متعال به عنوان یک معامله با بندگان مطرح فرموده است آیه‌ی سوره‌ی توبه است. «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ یُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراهِ وَ الْإِنْجیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ»[۷] خدا خود را خریدار معرّفی فرموده است. مؤمن را فروشنده. مبیع را جان‌ها و مال‌های مؤمنین، ثمن را «الْجَنَّهَ». طریق معامله، متد معامله، روش معامله، کیفیّت تحقّق معامله حضور در جبهه‌ی نبرد است که «یُقاتِلُونَ» در یک جبهه‌ای که در آن جبهه هم باید به دشمن هجوم برد و سعی کرد جبهه را از لوس وجود دشمنان خدا و کفّار پاک کرد و وقتی جنگ بود، قتال بود، کشتن بود، کشته شدن هم است. «یُقاتِلُونَ» نتیجه‌ی مقاتله هم کشتن است و هم کشته شدن!

 یک چنین معامله‌ و تجارت و عقدی را خدا بین خود و مؤمنین به تصویر کشیده است و سیمای یک چنین معامله‌ای را برای ما تصویر نموده است و بعد هم فرمود: «فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذی بایَعْتُمْ بِهِ» مبارک شما باشد. عجب معامله‌ای! فرموده است در این معامله ما به شما سند هم ارائه می‌کنیم. ثبت با سند برابر است. ما در کتب آسمانی این را نوشته‌ایم. سند شما کتب آسمانی برای انبیاء اولی العزم است. هم در تورات، هم در انجیل، هم در قرآن این آمده است و تأکید می‌فرماید: «وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ» شما با خدا عقد بستید، پیمان تجارت بستید. چه کسی اوفی از خدای شما است؟ یعنی هیچ کمی نمی‌گذارد.

IMG_3612

وفای به عهد و پیمان با خدا

 خدایی که در گرفتن جان ما توفّی می‌کند، هر چه داده است همه را می‌گیرد و هیچ چیزی جا نمی‌گذارد در این بیعی که با ما دارد «وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ»، اگر شما به عهد خود وفا کردید خدا هم وفا دارد. اصلاً وفا برای خدا است. خدا هم با بنده‌ی خود رفاقت دارد و هم دوست باوفا و معامله‌گر با وفا است. «أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ» شما اگر به عهدی که با ما دارید وفا کنید یعنی جان خود را، مال خود را که به شما امانت دادیم و خود ما خریدار هستیم، اگر شما در دادن جان و مال اهل وفا باشید، بخشی از عمر و جان خود را به شیطان ندهید، بخشی از زندگی شما با آتش هوا و هوس نسوزد، خاکستر نشود، خدا با شما معامله‌ی پایاپای دارد. هر چه به شما از جان و مال داده است همه را می‌خرد.

شاخصه‌ی عبودیّت اجرای فرمان خدا است

در سوره‌ی مبارکه‌ی صف پیغمبر خدا با عبارت دیگری فرمود: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى‏ تِجارَهٍ تُنْجیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ یُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَساکِنَ طَیِّبَهً فی‏ جَنَّاتِ عَدْنٍ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ * وَ أُخْرى‏ تُحِبُّونَها نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَریبٌ».[۸]

این آیه‌ی کریمه که در آغاز صبحت تقدیم محضر شد آیه‌ای است که شأن نزول او در جنگ اُحد بود. وجود مقدّس امیر المؤمنین (علیه السّلام) عاشق شهادت بود. فرزند امیر المؤمنین حضرت قمر منیر بنی هاشم که بالاترین عنوانی که امام صادق (علیه السّلام) در زیارت عمو جان خود آورده‌اند، «السَّلَامُ‏ عَلَیْکَ‏ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِح»[۹] عبد بود، عبد صالح بود و لازمه‌ی عبودیّت «الْمُطِیعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِین‏» شاخصه‌ی عبودیّت این نیست که آدم نماز بخواند. شاخصه‌ی عبودیّت اجرای فرمان خدا است. در یک جایی باید نماز خواند، در یک جایی باید جان نثار کرد. ظهر عاشورا امام حسین نماز خواند، امّا تکلیف بعضی از یاران امام حسین این بود که حفاظت کنند، از جان امام حسین دفاع کنند تا امام حسین آن دو رکعت نماز خوف را بخواند. دو رکعت نماز حضرت سیّد الشّهداء به قیمت جان محافظین تمام شد. آن‌ها نماز نخوانده به بهشت رسیدند.

IMG_3610

حفظ نظام از اوجب واجبات

این‌که حضرت امام، رضوان خدا بر ایشان باد می‌گفتند: حفظ نظام از اوجب واجبات است، از نماز هم واجب‌تر است، از روزه هم واجب‌تر است. چرا؟ برای این‌که اگر نظام نباشد نماز ضایع می‌شود. «أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاه»[۱۰] این قیام امام حسین بود که به نماز معنی داد. نماز یک تشریفات آیینی نیست، یک سرگرمی نیست. نماز اجرای فرمان الهی است. دین خدا محافظ می‌خواهد، نگهبان می‌خواهد، مرزبان می‌خواهد، مبیّن می‌خواهد. این‌جا ضرورت ولایت خود را نشان می‌دهد. کربلا و ظهور حضرت مهدی با هم ارتباط تنگاتنگ دارند. خدای متعال برای حفظ نماز که هم نماز منحرف نشود هم آن نمازی باشد که خدا آن نماز را از طریق جبرئیل برای پیغمبر ممثّل کرد. پیغمبر نماز را دید که جبرئیل چطور نمازی آورده است. بعد خود آن‌ها نماز خواندند و فرمودند: «صَلُّوا کَمَا رَأَیْتُمُونِی أُصَلِّی‏»[۱۱] همین‌طور که من نماز می‌خوانم شما هم همین‌طور نماز بخوانید. ولی الآن ببینید در دنیای اسلام به چند شکل نماز خوانده می‌شود. یکی دست روی شکم خود نماز می‌خواند. در این‌که به چه چیزی سجده کنند چه تفاوت‌هایی وجود دارد. در سفر، در حذر. این همه اختلافات برای این است که آن چیزی که خدای متعال دستور داد که من اولی به نفس نسبت به شما هستم، بعد از من هم علی باشد.

حفاظت از حریم ولایت با شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها)

اهمیّت حفاظت خطّ ولایت در این حد بود که حضرت زهرا (سلام الله علیها) قربانی شد. ولایت ظاهری بعد از پیغمبر برای امیر المؤمنین واقع نشد، ولی شهادت حضرت زهرا این حادثه را حفظ کرد. این جریان را حفظ کرد، این تفکّر را حفظ کرد، این نظام توحیدی را در مقام فکر و باور نگه داشت. سلمان، ابی‌ذر، مقداد شیعیان حضرت امیر المؤمنین بودند و تشیّع با خون حضرت صدّیقه‌ی طاهره و محسن او باقی ماند.

فسق عملی و عادّی سازی گناه در حکومت یزید

به تدریج احکام اسلام که نسخ می‌شد هیچ، بلکه اصل دین زیر سؤال رفت. یزید آمد و آنچه را که پدران او مخفی می‌کردند آشکارا گفت. گفت: «فلا خبر جاء و لا وحی‏ نزل»[۱۲] هم فسق عملی داشت، علناً تجاهر به شراب خوری می‌کرد، به بی‌بند و باری می‌کرد و هم کفر باطنی و اعتقادی خود را برملا کرد. هیچ خبری نبوده است. «لعبت هاشم بالملک» گفت آن چیزی که بنی هاشم اسم را آن نبوّت و وحی گذاشتند نبوده است. آن‌ها هم آدم‌های سیاست بازی بودند! با ملک و سلطنت بازی کردند، حالا نوبت ما است که ابوسفیان به آن فرد گفت: حالا که کار به دست بنی امیّه افتاده است با این خلافت بازی کنید همان‌گونه که با چوگان بازی می‌شود. به هم دیگر پاس بدهید نگذارید از دست شما خارج شود.

امر به معروف و نهی از منکر ضامن بقاء مکتب و دین

 این‌جا امر به معروف و نهی از منکر که ضمانتی برای حفاظت از دین است «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ»[۱۳] امتیاز امّت اسلامی بر سایر امّت در این آیه‌ی کریمه فقط امر به معروف و نهی از منکر است. یعنی اگر شما این حکم را بردارید اسلام خیر امّت نیست، مسلمان‌ها خیر امّت نیستند. «کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ» چرا؟ برای این که «تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ».

آن چیزی که هدف امر به معروف و نهی از منکر است صیانت ریشه، ساقه، شاخه و میوه‌ی دیانت است. آن چیزی که قرآن کریم فرمود: «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ * تُؤْتی‏ أُکُلَها کُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها»[۱۴] این شجره باید تا قیامت بماند و برای کسانی که احساس نیاز می‌کنند به بهشت برسند، به خدا برسند و عمر خود با آتش جهنّم نسوزانند، باید بماند و آن‌ها از سایه و میوه‌ و شاخه‌های این درخت بهره‌ ببرند. ضمانت حفاظت آن امر به معروف و نهی از منکر است.

مراتب امر به معروف و نهی از منکر را همین زمینه‌ی حفاظتی تنظیم می‌کند که گاهی تذکّر است، گاهی داد زدن است، گاهی فریاد زدن است، گاهی جنگ کردن است و گاهی خون دادن است. ان چیزی که ملاک است این است که این شجره از بین نرود. هم شاخه‌ی آن کنده نشود و هم ساقه‌اش ضربه نبیند و هم شاخه‌های آن از بین نرود که در نتیجه میوه‌ی ایمان، میوه‌ی معنویّت، میوه‌ی توحید کام بشر را تا قیامت شیرین کند و حیات طیبه از بین نرود. «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً».[۱۵]

مرگ از دیدگاه حضرت علی (علیه السّلام)

وجود مقدّس حضرت امیر المؤمنین (علیه السّلام) که عاشق مرگ بود. «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِی طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّه‏»[۱۶] من از خدا با وساطت حضرت قمر منیر بنی هاشم، عبد صالح خدا درخواست می‌کنم به ما هم توفیق دهد مرگ را از یاد نبریم و خدا را فراموش نکنیم که این دو چیز اساس سعادت بشر را تضمین می‌کند. یاد خدا و یاد معاد. یاد مبدا و معاد برای ما سازنده است و وجود مقدّس امیر المؤمنین مرگ را مانند پستان مادر معرّفی می‌کند و از آن بالاتر «آنَسُ بِالْمَوْتِ» همان‌طور که تمام چیز یک بچّه‌ی شیر خوار پستان مادر خود است، چقدر انس دارد. حضرت امیر فرمود: انس من به مرگ بالاتر از این است! یعنی همیشه من به فکر آن‌جا هستم. دل خود را اینجا نیاوردم، دل من همیشه آن‌جا است. این جملات خطبه‌ی قاصعه هم این را می‌گوید. «لَائِمٍ سِیمَاهُمْ سِیمَا الصِّدِّیقِینَ وَ کَلَامُهُمْ کَلَامُ الْأَبْرَارِ…قُلُوبُهُمْ فِی الْجِنَانِ وَ أَجْسَادُهُمْ فِی الْعَمَلِ»[۱۷] جسم من در میان شما است. دل من این‌جا نیامده است، دل من آن‌جا است. به هر حلا ما رفتنی هستیم. جرا آن جایی را که می‌خواهیم برای همیشه در آن‌جا بمانیم یاد نمی‌کنیم؟ چرا به فکر جان دادن نیستیم؟ چرا آماده نیستیم ملاقات شیرینی با ملک مقرّب خدا حضرت عزرائیل داشته باشیم؟

باارزش‌ترین مرگ‌ها نزد امیر المؤمنین شهادت در راه خدا است

از طرفی برای وجود مقدّس امیر المؤمنین (علیه السّلام) مرگ مهم بود و در صدر اولویّت‌های زندگی او بود. همه چیز را بر اساس تنظیم مرگ شرافتمندانه برنامه ریزی می‌کرد. از طرفی شهادت «إِنَّ أَکْرَمَ الْمَوْتِ الْقَتْل‏»[۱۸] باارزش‌ترین مرگ‌ها شهادت در راه خدا است. «فَوْقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ بَرٌّ حَتَّى یُقْتَلَ فِی سَبِیلِ اللَّه‏»[۱۹] هر خوبی یک خوبی بالاتر دارد. دست بالای دست بسیار است. جز شهادت که قلّه است و از آن بالاتر چیزی نیست. هم اصل لقاء الله برای حضرت امیر (علیه السّلام) مهم بود، عاشق لقاء خدا بود و مرگ زمینه‌ی لقاء پروردگار عالم است و هم در نوع ملاقاتی که می‌خواست با خدا داشته باشد دوست داشت با چهره‌ی خونین و گلگون ‏خدا راملاقات کند تا با این خون هم طاهر شود و هم مطّهّر شود. «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُم»[۲۰] خواستند به شیعیان و پیروان خود بگویند که این نوع مرگ انسان را از مرگ می‌رهاند. آدم با این مرگ پوسیده نمی‌شود. آدم با سرطان بمیرد پوسیده می‌شود. آدم با سکته بمیرد پوسیدگی است، امّا شهادت حیات است، حیات محض است. «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ ‏»[۲۱] آن هم نه حیات این‌جایی، حیات عندّ ربی است، «بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون».

خبر دادن پیامبر از شهادت حضرت علی در جنگ احد

وجود مقدّس حضرت امیر (علیه السّلام) که دوم شخص عالم امکان است و در همه چیز اسوه است، نفر اوّل است. اوّل مؤمن است، اوّل مصلّی است. اول کسی است که برای فدا شدن در جایگاه پیغمبر در لیله المبیت حضور پیدا کرد. با خدا معامله کرد، خود را سپر دین و پیغمبر کرد و همیشه در میدان‌های جهاد خط شکن بود، نفر اوّل بود. در همه چیز نفر اوّل بود و نمره‌ی اوّل بود. در شهادت طلبی هم به شرح ایضا!

در جنگ اُحد وقتی حضرت حمزه سیّد الشّهداء و جمعی از ستارگان آسمان فضیلت قلب پیغمبر را با شهادت خود داغدار کردند وجود مقدّس امیر المؤمنین که چشم به راه بود تا این شربت هم نصیب او شود خیلی ناراحت شد، به حضرت رسول عرضه داشت: شما به من وعده‌ی شهادت دادید، پس کجا است؟ این آیه در این زمینه آمد. «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً»[۲۲] این آیه آن‌چنان چشمه‌ی جوشانی است که از کوه احد، از جبهه‌ی احد جریان پیدا کرده است تا ظهور حضرت مهدی، تا دامنه قیامت عاشقان لقاء خدا را، عاشقان بهترین نحو لقاء خدا را متوجّه خود می‌کند.

شهادت هنر مردان خداست

«مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ» این لطایفی که در این آیه‌ی کریمه است، استقبال از مرگ، عشق به شهادت کار هر کسی نیست، «رِجالٌ» این کار مردان است. این «رِجالٌ» مانند همان «رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَهٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّه‏»[۲۳] اولّاً «مِنَ الْمُؤْمِنینَ»، ثانیاً رجال، ثالثاً صداقت «صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ»[۲۴] این پیمانی که داشتند، چیزی که از خدا گرفتند به غیر خدا ندهند، عبد خدا باشند، مملوک خدا باشند، ملک خدا را با اذن او و رضای او برگردانند. به این پیمانی که بسته بودند، هر گاه پیش آمد که معامله‌ی پایاپای کنند، نه به تدریج خود را به خدا بدهند. در جبهه‌ی جنگ بروند «اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ»[۲۵] با خدا معامله کرده، ملک خدا را در جایی که خدا آغوش باز کرده است «فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ».

شوق شهادت و لقاء الله در وجود حضرت سیّد الشّهداء

 وقتی خبر شهادت حضرت مسلم بن عقیل به امام حسین رسید، امام حسین گریه کرد و این آیه را خواند. «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ»[۲۶] همان‌گونه که در جنگ احد حضرت حمزه شربت شهادت را نوشید، ولی علی چشم به راه بود و تشنه بود که چه زمانی این شربت به خود او داده می‌شود! حضرت سیّد الشّهدا هم وارث او و وارث تمام خوبان عالم است. «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَهِ اللَّهِ»[۲۷] تا می‌آید که وارث امیر المؤمنین و حضرت زهرا و امام حسین مجتبی است. لذا سیّد الشّهداء در عشق به لقاءالله جزء شخصیّت‌های ممتاز عرشی جلوه کرده در این عالم است.

امام حسین (علیه السّلام) کنار کعبه هنوز هیچ خبری از قتل مسلم و بیعت شکنی مردم کوفه نبود، ولی آن‌جا گفتند: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَهِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاهِ وَ مَا أَوْلَهَنِی إِلَى أَسْلَافِی‏»[۲۸] خیلی تعبیر عجیب است. یک چیزی می‌گویید و یک چیزی می‌شنوید. شما از دل یعقوب خبر نداشتید که چطور در فراق یوسف این دل آب شد، یعقوب را پیر کرد، قد او خمیده شد، چشم او نابینا شد. اگر بخواهید از دل حسین سراغ بگیرد، من هم همین حالت را دارم. من برای لقاء خدا و اولیاء خدا واله هستم، بی‌قرار است. «وَ مَا أَوْلَهَنِی إِلَى أَسْلَافِی‏ اشْتِیَاقَ یَعْقُوبَ إِلَى یُوسُف‏».

حضرت اباالفضل (علیه السّلام) مظهر حیای خدا

 حضرت اباالفضل (علیه السّلام) هم وارث علی بود و هم رنگ امام حسین گرفته بود. «الْمَرْءُ عَلَى دِینِ خَلِیلِه‏»[۲۹] فرمود: «مَن أَحَبَّ شَیئَاً حُشِرَ مَعَه» محبّت آدم را به رنگ محبوب در می‌آورد. اگر پدر او حضرت امیر المؤمنین در کوه احد اشک می‌ریزد و از پیغمبر سراغ شهادت را می‌گیرد و اگر سیّد الشّهدا کنار بیت الله «وَ مَا أَوْلَهَنِی إِلَى أَسْلَافِی»[۳۰] می گوید، این چشمه در وجود عبّاس می‌جوشد. امّا سِمَت او سِمَت عاشقی است. حیا مانع است، چیزی نمی‌گوید. این را در دل مخفی کرده است و دارد کار خود را می‌کند. حضرت اباالفضل مظهر حیای خدا بود. شما کسی را به پای حضرت اباالفضل از نظر حیا سراغ ندارید! معلوم می‌شود که عقل کامل بود که حیا کامل بود. پیش سیّد الشّهداء پای خود را دراز نمی‌کرد.

حضرت عبّاس (علیه السّلام) مظهر شجاعت و وفاداری

«لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ»[۳۱] هیچ وقت امکان نداشت یک جا سخنی قبل از سخن امام حسین بگوید. او عاشق بود، محو حسین بود و اشاره‌ی ابی عبدالله عقربه‌ی قلب عبّاس را تنظیم می‌کرد. امّا بعد از آن که یاران حضرت سیّد الشهداء رفتند ابی عبدالله تنها ماند. از یک طرف غربت امام حسین بود. از طرفی جسارت لشکر مهاجم بود. از سوی سوم بی‌پناه شدن این بچّه‌ها و تشنگی عجیب این‌ها بود. این عوامل دست به دست هم داد شاید همین یک بار بود که حضرت اباالفضل از برادر خود تقاضا و درخواستی کرده است. شما در طول عمر حضرت اباالفضل یک خواهش نه از امیر المؤمنین می‌بینید و نه از امام حسین. این اصلاً طلبی ندارد تا خواهشی کند. این بدهکار است. همه‌ی وجود او برای او است. این‌که از او چیزی نمی‌خواهد. همه‌ی آرزوی او این است که او این را بپذیرد و همه چیز او را قبول کند نه این‌که او از او چیزی بخواهد. وقتی شرایط را این‌طور دید دیگر به خود مأموریّت احساس کرد. دید مولای خود حضرت ابی عبدالله راضی است.  

 


[۱]– سوره‌ی طه، آیه ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– سوره‌ی احزاب، آیه ۲۳٫

[۳]– سوره‌ی یس، آیه ۶۰٫

[۴]– سوره‌ی جن، آیه ۱۶٫

[۵]– سوره‌ی یس، آیات ۶۰ و ۶۱٫

[۶]– سوره‌ی فاتحه، آیه ۶٫

[۷]– سوره‌ی توبه، آیه ۱۱۱٫

[۸]– سوره‌ی صف، آیات ۱۰ تا ۱۳٫

[۹]– تهذیب الأحکام، ج‏ ۶، ص ۶۶٫

[۱۰]– تهذیب الأحکام، ج ‏۶، ص ۱۱۴٫

[۱۱]– نهج الحق و کشف الصدق، ص ۴۴۷٫

[۱۲]– روضه الواعظین و بصیره المتعظین، ج ‏۱، ص ۱۹۱٫

[۱۳]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۱۰٫

[۱۴]– سوره‌ی ابراهیم، آیات ۲۴ و ۲۵٫

[۱۵]– سوره‌ی نحل، آیه ۹۷٫

[۱۶]– نهج البلاغه، ص ۵۲٫

[۱۷]– همان، ص ۳۰۲٫

[۱۸]– همان، ص ۱۸۰٫

[۱۹]– الکافی، ج ‏۵، ص ۵۳٫

[۲۰]– بحار الأنوار، ج ‏۹۸، ص ۳۶۲٫

[۲۱]– سوره‌ی آل عمران، آیه ۱۶۹٫

[۲۲]– سوره‌ی احزاب، آیه ۲۳٫

[۲۳]– سوره‌ی نور، آیه ۳۷٫

[۲۴]– سوره‌ی احزاب، آیه ۲۳٫

[۲۵]– سوره‌ی توبه، آیه ۱۱۱٫

[۲۶]– سوره‌ی احزاب، آیه ۲۳٫

[۲۷]– تهذیب الأحکام، ج ‏۶، ص ۵۸٫

[۲۸]– بحار الأنوار، ج ‏۴۴، ص ۳۶۶٫

[۲۹]– الکافی، ج ‏۲، ص ۶۴۲٫

[۳۰]– بحار الأنوار، ج ‏۴۴، ص ۳۶۶٫

[۳۱]– سوره‌ی انبیاء، آیه ۲۷٫