خوارج هرگز معاویه را برحق نمی‌دانستند. آنان اگر چه با امام علی(ع) مخالف بوده و حتی به کفر حضرتشان معتقد شدند، اما به هیچ وجه معاویه را نیز نمی‌پسندیدند و اعتقاد به انحراف معاویه و باطل بودن او، نقطه اشتراک خوارج و سپاه امام علی(ع) بود.
خوارج در زمان معاویه و یزید، قیام‌ها و شورش‌های بسیاری را شکل دادند. عبیدالله بن زیاد بسیاری از خوارج را قتل عام کرده و بسیاری از آنان را نیز به زندان انداخت.
فرقه خوارج در دهه چهارم هجرت شکل گرفت. شورش آنها در دوران دیگر حکمرانان مناطق اسلامی نیز ادامه داشت. آنها به شهرهای دور دست پناه برده و به بهانه کفر دیگران همه جا را غارت کردند. ردپای آنان تا به امروز بر کتاب تاریخ باقی مانده و حتی افکار آنان در گروه‌های افراطی و تکفیری، حیات یافته است.
 

خوارج؛ گروهی از سپاهیان امام علی(ع) بودند که پس از جنگ صفین و داستان حکمیت، با آن‌حضرت اختلاف پیدا کرده و مسیر خود را از حضرتشان جدا کردند.[۱] خوارج از نظر امام علی(ع) و دیگر امامان معصوم(ع)، افراد گمراه و منحرف بودند.[۲]

 

خوارج و اعتقاد به گمراهی معاویه
گفتنی است که خوارج هرگز معاویه را برحق نمی‌دانستند. آنان اگر چه به دلایلی در مقابل امام علی(ع) قیام کرده و حتی به کفر او معتقد شدند، اما به هیچ وجه معاویه را نمی‌پسندیدند و انحراف معاویه و باطل بودن او، وجه مشترک خوارج و سپاه امام بود.
به دو نقل تاریخی در همین راستا توجه فرمایید:
۱ – 
خوارج پس از جدایی از سپاه امام علی(ع)، به ایشان چنین گفتند: «ما قبول داریم که کفر ورزیدیم! (اشاره به پذیرش داستان حکمیت) اما اکنون توبه کرده‌ایم. تو نیز مانند ما اقرار کرده و توبه کن. در این صورت ما نیز به همراه تو برای جهاد به سمت شام می‌رویم.[۳]
۲ – 
وقتى امام على(ع) به کوفه آمد و خوارج از او جدا شدند؛ شیعیان پیش حضرتشان رفته و گفتند: … ما دوستان کسى هستیم که با وى دوست باشى و دشمنان کسى هستیم که با وى دشمن باشى. در این هنگام، خوارج گفتند: شما و مردم شام چون اسبان مسابقه در راه کفر می‌دوید و بر هم سبقت می‌گیرید: مردم شام با معاویه بر خوشایند و ناخوشایند بیعت کرده‌اند، و شما با على بیعت می‌کنید که دوستان کسى هستید که با وى دوست باشد و دشمنان کسى هستید که با وى دشمن باشد»![۴]
امام علی(ع) ذیل گفتاری پیرامون رفتار با خوارج چنین می‌گوید: «بعد از من با خوارج نبرد نکنید؛ زیرا کسى که در جستجوى حق بوده و خطا کرد مانند کسى نیست که طالب باطل بوده و آن‌را یافته است».[۵] همان‌گونه که سید رضی گفته؛ مراد امام از این دسته دوم؛ که باطل را خواسته و راهش را پیموده‌اند؛ معاویه و پیروانش می‌باشد.[۶]امام(ع) در این‌جا جهاد با معاویه و پیروانش را مقدّم بر جهاد بر خوارج می‌داند.[۷] و با توجه به تعلیلی که آورده معاویه را خطرناک‌تر از خوارج نیز می‌داند. با این وجود، پس از شهادت امام علی(ع) و صلح امام حسن(ع)، معاویه خوارج را به وسیله سپاه عراق که عموماً در صف شیعیان سیاسی و اعتقادی امام علی(ع) بودند، نابود کرد. بنابراین، احتمال دارد کلام امام علی(ع) برای جلوگیری از وقوع چنین نبردی میان سپاه عراق و خوارج بود که معاویه بدون پرداختن هزینه‌ای بیشترین بهره را از این نبرد ‌برد.
حال با توجه به این نکات به رویکرد خوارج و قیام‌های آنان در عصر حکمرانان مختلف می‌پردازیم:

 

خوارج و خروج بر بنی‌امیه
پس از این‌که امام حسن(ع) کار خلافت را به معاویه واگذار کرد. عده‌ای از خوارج گفتند: اکنون کسى آمده که هیچ شکى در جواز جنگ با او، باقی نمانده است. اکنون به نبرد با معاویه برخیزید! آنان با انگیزه چنین نبردی به فرماندهی «فروه بن نوفل» تا «نخیله» که نزدیک کوفه بود، رفتند. از آن سو، امام حسن بن على(ع) هم راه مدینه را در پیش گرفته بود. معاویه به حضرتشان پیغام داد که آماده جنگ با فروه باشد. امام قبول نکرد  و چنین پاسخ داد که اگر من خواهان آن بودم که به نبرد بپردازم، اول با تو نبرد می‌کردم! من خلافت را رها کردم؛ زیرا صلاح امت و لزوم پرهیز مرا به کناره‌گیرى کشانید… معاویه ناگزیر لشکرى از اهل شام براى نبرد با خوارج فرستاد‏.[۸] اما خوارج شامیان را شکست دادند. معاویه به مردم کوفه گفت: به خدا پیش من امان ندارید تا شر خودتان را از پیش بردارید. در نتیجه، خود مردم کوفه – بر خلاف توصیه امیرالمؤمنین ع – به نبرد با خوارج شتافتند. خوارج گفتند: واى بر شما، از ما چه می‌خواهید؟ مگر معاویه دشمن مشترکمان نیست؟ بگذارید تا با او بجنگیم، اگر او را از میان برداشتیم، دشمن شما را دفع کرده‌ایم و اگر ما را از میان برداشت، شما از ما آسوده‌اید. کوفیان گفتند: هرگز نمی‌پذیریم! به خدا باید با شما بجنگیم![۹]
بعد از این ماجرا نیز عبیدالله بن زیاد که حاکم دست‌نشانده بنی‌امیه بود؛ بسیاری از خوارج را قتل عام کرده و یا به زندان انداخت.[۱۰]

 

زبیریان و خوارج
از معدود مواردی که خوارج پذیرفتند در کنار گروهی دیگر به جنگ شامیان بروند؛[۱۱] در دوران عبدالله بن زبیر بوده است. اما پس از مرگ یزید و بازگشت سپاه شام، افراد سپاه ابن زبیر نیز متفرق شدند. خوارج گفت‌وگویی با ابن زبیر داشته و نظر او را در مورد عثمان خواستند. در نهایت اختلاف بر سر عثمان افتاد و خوارج نیز از سپاه ابن زبیر،‌ جدا شدند.[۱۲]
سپس خوارج در دوران حکمرانی ابن‌زبیر، مشکلاتی را برای او فراهم کردند و قیام‌هایی را شکل دادند. ابن ‌زبیر در یکی از مهم‌ترین این قیام‌ها، مهلب؛ حکمران خراسان را به جنگ خوارج فرستاد. بنابر منابع تاریخی، ابن ‌زبیر چنین به مهلب دستور داد:
بسم الله الرحمن الرحیم، از عبدالله امیر مؤمنان به مهلب بن ابی‌صفره، و اما بعد، حارث بن عبدالله براى من نامه نوشته است که آتش جنگ‏ خوارجِ ازارقهِ از دین برگشته شعله‌ور شده و کارشان دشوار است، چنین مصلحت دیدم که تو را به فرماندهى جنگ علیه ایشان بگمارم؛ زیرا به قیام تو در این‌باره امیدوارم که شر آنان را از مردم شهر خود کفایت کنى و بیم و هراس آنان را از میان بردارى، یکى از افراد خاندان خود را به جانشینى در خراسان بگمار و حرکت کن و خود را به بصره برسان و آن‌جا با بهترین وسیله آماده شو و به سوى ایشان برو که امیدوارم خدایت بر ایشان پیروز گرداند، و السلام.[۱۳] در نهایت مهلب به دنبال خوارج رفته، با آنها به نبرد پرداخت و آنها را پراکنده ساخت.[۱۴]

 

مروانیان و خوارج
مروانیان نیز در نبرد با خوارج دچار صدمه‌های فراوانی شده و در مواردی از آنان شکست خوردند.[۱۵] در یکی از این نبردها، عبدالملک مروان، مهلب را که سابقاً نبردی با خوارج داشت با وعده به سمت خود جذب کرده و او نیز با کمک حجاج بر خوارج چیره گشت.[۱۶]
اما خوارج شکل گرفته در دهه چهارم هجرت، تمامی نداشتند؛ در زمان امام علی(ع) و پس از پایان جنگ نهروان، شخصى خطاب به امام علی(ع) گفت: اى امیر المؤمنین(ع)! خوارج همه نابود شدند. امام فرمود: «نه، سوگند به خدا هرگز! آنها نطفه‌هایى در پشت پدران و رحم مادران وجود خواهند داشت، هرگاه که شاخى از آنان سر برآورد قطع می‌گردد تا این‌که آخرینشان به راهزنى و دزدى تن در می‌دهند».[۱۷] این پیش‌بینی امام به واقعیت پیوست و آنها در نهایت به شهرهای دوردست پناه برده و به  بهانه کفر همه جا را غارت کردند.[۱۸] ردپای آنان تا به امروز بر کتاب تاریخ باقی مانده و حتی افکار آنان در گروه‌های افراطی و تکفیری، حیات یافته است؛ هنوز همگان را کافر می‌دانند و مال و جان همه حتی مسلمانان را بر خود حلال می‌پندارند.

 

منبع: اسلام کوئست


پی نوشت ها

[۱]. ر. ک«شیوه‌های تبلیغی امام علی(ع) در برخورد با فتنه خوارج»، سؤال ۶۹۹۹۴؛ «جنگ صفین و به وجود آمدن حکمیت»، سؤال ۷۸۱۹۳.

[۲]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج ۲، ص ۴۰۹، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، ۱۴۰۷ق.

[۳]. مؤلف مجهول، أخبار الدوله العباسیه و فیه أخبار العباس و ولده، تحقیق، الدوری، عبدالعزیز، مطلبی، عبدالجبار، ص ۴۰، بیروت، دارالطلیعه، ۱۳۹۱ش.

[۴]. مسکویه رازی، ابوعلی، تجارب الامم، تحقیق، امامی، ابوالقاسم، ج ۱، ص ۵۵۵، تهران، سروش، چاپ دوم، ۱۳۷۹ش.

[۵]. شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، محقق، صبحی صالح، ص ۹۴، قم، هجرت، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.

[۶]. همان، ص ۹۴.

[۷]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۳۳،‌ ص ۴۳۴، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.

[۸]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج ۵، ص ۱۶۳- ۱۶۴، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۱۷ق.

[۹]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج ۵، ص ۱۶۶، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۳۸۷ق.

[۱۰]. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی‏، المنتظم،‏ محقق، عطا، محمد عبدالقادر، عطا، مصطفی عبدالقادر، ج ۵، ص ۲۹۵،‌ بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۱۲ق؛ تاریخ‏ الطبری، ج ‏۵، ص ۵۲۴.

[۱۱]. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۱۶۵، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق.

[۱۲]. اللیثی، خلیفه بن خیاط بن أبی هبیره، تاریخ خلیفه بن خیاط، ص ۱۵۷، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۱۵ق.

[۱۳]. دینوری، احمد بن داود، الأخبار الطوال، تحقیق، عبدالمنعم عامر، مراجعه، جمال الدین شیال، ص ۲۷۱، قم، منشورات الرضی، ۱۳۶۸ش.

[۱۴]. الأخبار الطوال، ص ۲۷۲.

[۱۵]. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر(تاریخ ابن خلدون‏)، تحقیق خلیل شحاده، ج ۳، ص ۱۸۸ و ج ۳، ص ۵۷،‌ بیروت، دارالفکر، چاپ دوم، ۱۴۰۸ق.

[۱۶]. مسعودی، ابوالحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق، داغر، اسعد، ج ۳، ص ۱۲۶، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹ق.

[۱۷]. نهج البلاغه، ص ۹۳ – ۹۴.

[۱۸]. جعفریان رسول، تاریخ خلفاء از رحلت پیامبر تا زوال امویان، ص ۳۱۵، قم، دلیل ما، ۱۳۸۲ش.