«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

طلبه در همه‌ی شئون باید سِیر الی‌الله داشته باشد

فرارسیدن ایّام را به محضر شریف مولای‌مان، صاحب‌مان، امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) و شما افسران سربازان حضرت بقیه الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تبریک عرض می‌نمایم. جریان ارائه‌ی یک نسخه‌ی نجات‌بخش برای طلبه‌ها و حوزه‌های علمیه از جانب حضرت امام صادق (علیه السلام)، برای یک طلبه‌ی سالخورده‌ی کُهن‌سال مجذوب با مقدّماتی که خدمت شما عرض کردیم که حضرت امام صادق (علیه السلام) هم علم را در گروی عمل معرفی فرمودند و علم ذهنی، علوم حصولیه و علوم درسی و رسمی وقتی در عمل قرار بگیرد و در مسیر حرکت به صورت رِیل زندگی بشود، مقاصد به صورت قدم‌به قدم برای انسان حاصل خواهد شد. با هر عملی یک نور جدید و یک علم جدید و یک معرفت جدید از جانب خداوند متعال نصیب بنده خواهد شد. سالک الی‌الله از اوّلین قدم سُلوکش با خداوند متعال است. «الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا[۲]»؛ سِیر در اسماءِ الهی است. بنابراین با وجود این‌که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «آهِ! مِن قِلَّهِ الزّادِ، و طُولِ الطَّریقِ، و بُعدِ السَّفَرِ، و عَظیمِ المَورِدِ![۳]»؛ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در رُتبه‌ی نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، اوّلین شخصیّت در منزل بندگی هستند؛ اما عبودیّت خودشان را کم می‌بینند و با سوز و گُداز آه می‌کشند. «آهِ! مِن قِلَّهِ الزّادِ» و مسیر را هم طولانی معرفی فرمودند، «و طُولِ الطَّریقِ». این سفر از خود به خداوند متعال است و فاصله بسیار زیاد است. از هیچ به همه‌ی هستی سفر کردن است. در عین حال در دعای ماه رجب که ان‌شاءالله عُمری داشته باشیم و یک ماه رجب دیگر را هم بر سر سُفره‌ی ولایت باشیم، «وَ أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَیْکَ قَرِیبُ الْمَسَافَهِ[۴]»؛ کسی که رحلت و سفرش به سوی خداوند باشد و مقصدش در حرکت و سِیرش خداوند متعال باشد، در هر حرکتی برای خداوند نگاه نماید و برای خداوند حرف بزند، برای خداوند درس بگوید، برای خداوند مباحثه نماید، برای خداوند از خواب بیدار بشود، برای خداوند بخوابد؛ همه‌ی این‌ها سِیر الی‌الله است؛ و برای خداوند نماز شب و نوافل را به جای آورد و اهتمام به فرائض و شرایط داشته باشد که همه‌ی این‌ها سفر الی الله است. «وَ أَنَّ الرَّاحِلَ إِلَیْکَ قَرِیبُ الْمَسَافَهِ»؛ هم آن حقیقت و واقعیت است که مقصد لایتناهی است و هم این‌که وقتی کسی در خطّ خداوند متعال قرار بگیرد، هر قدمی که برمی‌دارد، این وصال حاصل شده است؛ یعنی یک قدم به خداوند نزدیک‌تر شده است. به همین دلیل هم نزدیک است و هم دور است. «الَّذِی بَعُدَ فَلا یُرَی وَ قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوَی[۵]»؛ خداوند در عین نزدیکی‌اش، دور است و در عین بطونش، ظاهر است و در ظهورش باطن است. بنابراین هم انسان وقتی عظمت خداوند را ببیند، خودش را می‌بازد و به فنا می‌رسد و هم وقتی رحمت خداوند را ببیند، «إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ[۶]»، هرکسی در خطّ احسان باشد، که احسان به معنای وسیع کلمه است که گفته‌اند احسان به این معنی است که «أَنْ تَعْبُدَ اَللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ[۷]»؛ محسن در این کلاس و در این جایگاه است که خداوند را در محضر عبادت می‌کند و یا بالاتر از محضر است و حضور دارد. اصلاً خودی ندارد تا حاضر و محضری وجود داشته باشد. سالک، مهاجر الی‌الله و عبد مُشتاق لقاء این حالت را دارد. بنابراین در عمل کردن به علم، انسان به علم می‌رسد. منتها منظور علم کتابی نیست؛ بلکه علم الهی است. خوشا به حال کسی که یک قطره از علوم الهی که علم وجودی است و علم ذهنی نیست و انسان در حقیقت وجودش و در هویّتش یک تحوّل و نور عظیمی مشاهده نماید. انسان با هر نمازی یک مرتبه‌ی جدیدی از وجود پیدا می‌کند که وجودش در آن‌جا نبوده است و حال بَسطِ وجود پیدا کرده است، وجودش ژرفای جدیدی پیدا کرده است و ریشه‌دار شده است و دارای شجره‌ی طیّبه‌ای می‌شود که «شَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ[۸]» است. تغییرناپذیر می‌شود و در برابر طوفان‌ها ثبات پیدا می‌نماید. ان‌شاءالله حواس‌مان به این موضوع باشد و در همین جلسه ببینیم که خداوند علمی به ما می‌دهد یا خیر؛ یعنی با وضعیّتی که آمده‌ایم، وقتی می‌خواهیم برویم، ان‌شاءالله احساس می‌کنیم که در یک جایگاه جدیدی هستیم؟ مقداری به خداوند نزدیک‌تر شده‌ایم، رفیق‌تر شده‌ایم، محبّت ما نسبت به امام زمان (ارواحنا فداه) در این جلسه بیشتر شده است، درد فراق را احساس می‌کنیم؟ دل‌مان برای حضرت صاحب الزمان (ارواحنا فداه) تنگ می‌شود؟ نسبت به گذشته‌های‌مان و ظلماتی که وجود دارد، به ما فشار می‌آید که چقدر بی‌حیا بوده‌ایم. در برابر خداوند با غفلت عمل کرده‌ام و حواسم نبوده است. ان‌شاءالله این موارد را به صورت عمومی در کلاس‌های‌تان و به صورت خصوصی در جلسات‌تان ببینید که عمل به علم که نتیجه‌اش علمِ الهی است، برایتان پیش آمده است یا خیر. آیا خداوند یک تغییری، یک تحوّلی، یک تصمیم جدیدی، یک عزم نو برای شما قرار داده است یا خیر؛ اگر نداده باشد مشخّص می‌شود که برای خداوند متعال نبوده است؛ والّا این نمی‌شود که انسان برای خداوند حرکت کند و در درجه‌ی جدیدی از قُرب قرار نگیرد. «من حرمٍ إلی حرم». فرموده است: «الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا»؛ نمی‌فرماید «إلَینا» و می‌فرماید: «فِینَا». وقتی «إلَینا»  می‌شود، «أَیْنَ التُّرابُ وَرَبّ الأَرْبابِ» فاصله خیلی زیاد می‌شود. ولی وقتی سِیر «فِینَا» می‌شود، به صورت مرتّب انسان در نور جدیدی از انوار الهی مُستغرق می‌شود. لحظه به لحظه نور را دریافت می‌نماید و استعداد جدیدی پیدا می‌نماید و بر اساس استعداد جدید، از جانب خداوند فیض جدید و وجود جدیدی برای او عطا می‌شود.

انسان باید به مقام فهمِ دینی برسد

سپس مسأله‌ی فهم است که بسیار مهم است. این‌که انسان حقیقت و واقعیّت دین را آن‌گونه که خداوند فرستاده است، بفهمد؛ نه آن‌گونه که عُلماء برداشت کرده‌اند. خداوند متعال علم و حقیقت را به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نشان داده است؛ ان‌شاءالله به ما هم نشان بدهد. لذا برداشت نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از قرآن کریم، برداشت نیست؛ خداوند متعال حقیقت قرآن را بدون پرده در دل ایشان مُستقر کرده است و آن‌چه هم که برای دیگران قضاوت می‌نماید، «إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللَّهُ[۹]»؛ خداوند متعال به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ارائه فرموده است. خداوند متعال در مسأله‌ی قرآن هم فرموده است: «سَنُقْرِئُکَ فَلَا تَنْسَى[۱۰]»؛ آن چیزی که از جانب خداوند متعال است، قابل زَوال نیست. از مقام عندیّت این را بالا برده است. تا زمانی که انسان به مقام عندیّت نرسد، از آن خصائصی که متعلّق به آن مرحله است، نصیبش نخواهد شد. انسان با نماز بالا می‌رود؛ نمی‌شود که نماز انسان بالا برود، ولی خودش پایین بماند. این امکان ندارد. وقتی عبادت انسان بالا می‌رود، انسان خودش در حال بالا رفتن از این نردبان است. نماز نردبان است، روزه نردبان است. درس خواندن که فریضه است و واجب است، نردبان الهی است و باید در هر کلاسی در مقام بندگی، در مقام فنا، در مقام درک فقر و بیچارگی و اضطرار یک پِلّه بالا رفته باشیم. این فهم فیض الهی و فضل الهی است و باید خداوند به انسان عنایت نماید؛ والّا گرفتار اجتهاد غلط می‌شود. مبانی غلطی در ذهنش جای گرفته است و بر اساس آن مبانی غلط «خشت اول چون نهد معمار کج، تا ثریا می رود دیوار کج». لذا انسان‌هایی که مادّی هستند، قرآن کریم را هم به صورت مادّی توصیف می‌نمایند. صاحب کتاب «المِنار[۱۱]» از این انسان‌های بدبخت کَج‌اندیش است و تفسیر او هم یک تفسیر روشن‌فکر مآبانه است؛ ولی اساساً گویا این‌ها نمی‌توانند غیب را بفهمند. استعدادش را ندارند و در این موضوع کور شده‌اند. «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَرْجِعُونَ[۱۲]»؛ علومی هم که علوم انسانی است و از غرب می‌آید، از ناحیه‌ی دجّال آمده است. این یک چشم بیشتر ندارند و آن چشم عالَم فیزیک است. باطن را نمی‌بینند، غیب را نمی‌بینند، روح را نمی‌بینند؛ حقیقت انسان را که بارقه‌ی خداوند متعال است را نمی‌توانند درک نمایند.‌ چون این‌ها همان روح حیوانی را دارند و آن بارقه‌ی الهی را نابود کرده‌اند و از بین برده‌اند. لذا فهم مربوط به آن درجه‌ی انسانیّت است، فهم متعلّق به آدمیّت است. خداوند متعال در آدم دمیده است و درباره‌ی حیوان نمی‌فرماید: «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِ[۱۳]»؛ این فهم برای آن روح الهی است، برای آن بارقه‌ی ماروائی است که در وجود انسان قرار دارد. انسان‌هایی که در مادیّت مُنغمر هستند، آن روح را دفن کرده‌اند که شاهد آن هم سوره‌ی مبارکه‌ی شمس است که فرموده است: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا * وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا[۱۴]»؛ منظور از این «دَسَّاهَا» یعنی آن را دفن کرد. این شخص روح الهی را در مَنجلاب و در باتلاق هوی و هوس مدفون کرده است. هیچ تأثیری ندارد و اگر انسان آن حقیقت را نیابد، فهم دینی نخواهد داشت و فهم او فهمِ حیوانی خواهد بود. به غذا فکر می‌کند، به هم‌جنس فکر می‌کند، به مسکن فکر می‌کند؛ ولی بهشت و جهنّم را فراموش کرده است. آن آقای قبلی تصریح کردند و گفتند: ما ضامن بهشت مردم نیستیم و کاری به بهشت نداریم. این خیلی فهم بدی است و نادانی است. لذا حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ[۱۵]»؛ خداوند آن وجود را از انسان نگیرد. آن بارقه، آن نور و آن حقیقت که لازمه‌ی آدمیّت است که فرموده است: «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی». «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ[۱۶]»؛ تجویز و توجیه مسجود بودن انسان آن سَمع مَسنون نیست، بلکه فرمود وقتی من در روح او دمیدم، «فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ». این مقام، مقام بالایی است، شأنی از شئون پروردگار متعال است، این خودش نیست و نور خداوند متعال است که مَسجود قرار می‌گیرد و فهم مربوط به آن است. کسی که آن را ندارد، «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ[۱۷]»؛ کسی که خداوند متعال در وجودش نور قرار نداده است، نور اکتسابی ندارد. «فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ»؛ اصلاً نور ندارد.

انسان در مرحله‌ی اوّل باید عبد باشد و به دنبال عبودیّت باشد

به دنبال این دو نسخه، یک نسخه‌ی علمی بود و یک نسخه‌ی حقیقت‌یابی بود. وصال به حقیقت و یافتن حقیقت بود که آن فهم است. نباید لقلقه‌ی زبان باشد و باید آن را هَضم کرده باشید، آن را خورده باشید و جزء جان‌تان شده باشد. نه این‌که در معده‌ی شما بماند و بعد هم آن را بالا بیاورید و نوشخوار کنید. بلکه باید علم را خورده باشید و خودتان علم شده باشید. به دنبال آن دارد که می‌فرماید: «قُلْتُ یَا شَرِیفُ[۱۸]»؛ من به امام صادق (علیه السلام) خطاب کردم: یا شریف! وجود نازنین حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «فَقَالَ قُلْ یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ[۱۹]»؛ به او خط دادند. ادب گفتار با اولیای الهی و گفتار با خداوند، باید از آن ناحیه به انسان خط بدهند که چگونه با ما برخورد داشته باشید. «عنوان بصری» به خیال خودش خیلی داشتند احترام می‌گذاشتند و عرضه داشت: «یَا شَرِیفُ»، اما حضرت امام صادق (علیه السلام) نپذیرفتند که او بگوید «یَا شَرِیفُ»، و فرمودند: «قُلْ یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ»، بگو یا اباعبدالله! این‌که حضرت فرمودند: «قُلْ یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ»، و لقب «شریف» را نپذیرفتند، «شریف» به معنای بزرگوار است، به معنای پاک‌نژاد است، به معنای والامقام است و یکی از اسماء حُسنای پروردگار متعال همین «یا شریف» است که هم در دعای «مُجیر» و هم در دعای «جوشن کبیر» عبارت «یا شریف» آمده است و «شریف» از اسامی حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است. ولی «عنوان بصری» آمده است تا طلبگی یاد بگیرد، آدمیّت یاد بگیرد؛ زیرا کلاس آدمیّت، کلاس بندگی است. لذا یک نکته این است که وقتی آمده‌ای که به جایی برسی، نباید به آن شرافت و کرامت و عنوان توجّه نمایی و باید توجّه‌ات به بندگی معطوف باشد. نگو «یَا شَرِیفُ»، و بگو «قُلْ یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ». موضوع دوم این است که نفی اعتباریّات است؛ این آقای «حاج علی» فرزند مرحوم آیت الله بهجت (رضوان الله تعالی فرجه الشریف) گفتند که از ناحیه‌ی آقا اجازه گرفتم تا به نمایندگی از ایشان در یک مجلس ترحیم که مربوط به یکی از عُلماء و بزرگان بود، حضور یابم. بنده نقل به مفهوم می‌کنم که مرحوم آیت الله بهجت (رضوان الله تعالی فرجه الشریف) به ایشان فرموده بودند: اگر به عنوان خودت می‌خواهی بروی و ببینی بزرگان در کجا نشسته‌اند و تو هم بروی و در کنار آن بزرگان بنشینی، ارتباطی به بنده ندارد و اگر می‌خواهی در این مجلس شرکت کنی، مانعی ندارد. اما اگر از ناحیه‌ی من می‌روی، وقتی رسیدی مانند همه‌ی مردم باش؛ همان‌جایی بنشین که همه‌ی مردم نشسته‌اند. سرت را بلند نکن که ببینی شخصیّت‌های برجسته در کجا نشسته‌اند و تو هم در آن‌جا بنشینی. یکی این است که بنای انسان بر این باشد که خاکی باشد. والّا انسانی که احساس می‌کند خیلی مهم است و با مردم فاصله دارد، نمی‌تواند مردم را جذب نماید. با فاصله گرفتن، با حجاب قرار دادن و با دیوار کشیدن نمی‌توان رابطه برقرار کرد. این القاب آیت الله، حجت الاسلام، ثقه الاسلام و استاد که عناوین هستند، برای انسان یک چیزی می‌‌آورد؛ حضرت در حال درس دادن به «عنوان بصری» هستند و می‌گویند تو که طلبه هستی و آمده‌ای تا از من یاد بگیری، از اوّل به دنبال شرافت نباش و به دنبال بندگی باش. لذا وقتی با من نیز سخن می‌گویی، آن عنوانی که تو را در طلبگی کمک می‌نماید، عنوان عبودیّت است و عنوان شریف بودن نیست. نکته‌ی دیگری که در این‌جا می‌توان از آن بهره‌ی اخلاقی برد، این است که انسان تا زمانی که سنگ است، سخت است و یا در بالا قرار دارد، آب درون او نمی‌ماند؛ اما زمینی که پَهن است و پایین است، آب را جذب می‌نماید. این عناوینی که انسان را بالا می‌برد، جذب فیوضات الهی را از انسان سَلب می‌نماید. یک شخصی که خودش را خیلی مهم می‌داند، به بالا رفته است و خودش را در آن بالا می‌بیند؛ وقتی باران می‌آید، در بالا قرار نمی‌گیرد. طبیعت این است که باران در زمین سَهل جذب خواهد شد. در زمین صعب و در آن بالا، نمی‌توانی فیوضات آسمانی را بگیری و آن‌ها را نگاه داری. می‌آید و می‌رود؛ ولی خودت را پایین بکش تا هرچه از جانب خداوند می‌آید، شیره‌ی جانت بشود و بعد از آن هم رویش داشته باشی. در آن بالا رویشی وجود ندارد و هر رویشی وجود دارد، در زمین سَهل است. اگر به دنبال شریف بودن باشی، به فرزندان حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) لقب شریف داده‌اند؛ «شریف مرتضی» و «شریف رَضی» (رضوان الله تعالی علیهما) می‌گویند که به اعتبار آن پاک‌نژادی و بزرگواری است که به این‌ها شریف گفته می‌شود. شُرفای مکّه که بعد از آن هم دیگر وَهابی‌ها آمدند و این‌ها را برکنار کردند، در عراق بودند، در اُردُن بودند و پادشاهان آن‌جا هم بودند؛ ولی ما به دنبال پادشاهی نیستیم، بلکه ما امام بندگی هستیم. گرچه شریف است، ولی نمی‌خواهد این عنوان را در ذهن‌ها نمودار کند و برجسته نماید. آن چیزی که برجسته است، عبودیّت است. اگر انسان عبد باشد، آن موقع فدا شدن برای یک شریف برایش سَهل است؛ اما اگر عبد نباشد، نمی‌تواند از خودش بگذرد، از عنوانش بگذرد و دیگری را بر خودش مقدّم بداند.

ویژگی‌های برجسته‌ی مرحوم «شیخ ابوالقاسم کبیر» (رضوان الله تعالی علیه)

حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) که سلام خداوند بر حضرت امام (رحمت الله علیه) باد، فرموده بودند: ما مدّتی درس اخلاق هم گفتیم؛ ولی چیزی ندیدیم. این تواضع حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) است که مانند تواضع حضرت آقا (حفظه الله) که واقعاً در زمان ما بی‌نظیر است. امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) در ادامه فرموده بودند: ولی کسانی بودند که وقتی به محضرشان می‌رفتیم و یک‌بار به آن‌ها نظر می‌انداختیم، تا یک هفته پُر انرژی بودیم و حالمان خوب بود و حال بندگی داشتیم. عرض کرده بودند: آن چه بود که وقتی به او نگاه می‌کردید، یک هفته شعاع نور او در شما مایه‌ی انبساط بود؟ ایشان فرموده بودند: مرحوم آقای «شیخ ابوالقاسم کبیر[۲۰]» (اعلی الله مقامه الشریف) هستند. ان‌شاءالله به قم که مشرّف شدید، در مسجد بالای سر اولیاءالله فراوان هستند. مرحوم آقای بهجت (رضوان الله تعالی علیه)، مرحوم آقای مصباح‌ (رضوان الله تعالی علیه)، مرحوم علّامه طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه)، مرحوم آقای مطهّری (رضوان الله تعالی علیه)، مرحوم حاج آقا مرتضی حائری (رضوان الله تعالی علیه)، مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی (رضوان الله تعالی علیه)، مرحوم آقای بهاء‌الدینی (رضوان الله تعالی علیه) که همه از بزرگان هستند. قبرهای این‌‌ها برجسته است؛ ولی مقداری که به سوی مزار مرحوم آقای بروجردی (رضوان الله تعالی علیه) می‌آیید، در آن‌جا قبر مرحوم آقای «شیخ ابوالقاسم کبیر» (رضوان الله تعالی علیه) قرار دارد. حتماً از قبر ایشان نور بگیرید. یکی از بزرگان می‌گفتند که با اولیاءالله معامله کنید و به دیدن آن‌ها بروید. رفتن به مزار برای دیدن آن‌هاست. ارتباط قلبی و زیارت باطنی است و در معامله‌ی با این‌ها چیزهای زیادی نصیب انسان می‌شود. مرحوم آقای «شیخ ابوالقاسم کبیر» (رضوان الله تعالی علیه) مرجع تقلید بودند و مُقلّدین فراوانی داشته‌اند و صاحب رساله داشته‌اند. وقتی حاج شیخ را دیده بودند، متوجّه شده بودند که ایشان برای زعامت جامعه‌ی شیعه، بیشتر از ایشان جامعیّت دارند. لذا رساله‌ی خودشان را جمع کردند و «شیخ عبدالکریم حائری[۲۱]» (رحمت الله علیه) را به عنوان زعیم و علمدار مطرح کردند. خودشان با وجود این‌که زعیم بوده‌اند، مرجع تقلید بوده‌اند، مرجع مراجعات بوده‌اند، به بیت مرحوم حاج شیخ عبدالکریم (رحمت الله علیه) می‌رفتند و می‌نشستند و مُقلّدین ایشان که می‌آمدند و به ایشان می‌گفتند: حضرت آیت الله! مسأله‌ای داریم؛ مرحوم آقای شیخ ابوالقاسم کبیر (رضوان الله تعالی علیه) می‌گفتند که «حضرت آیت الله» ایشان هستند و به مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری (رحمت الله علیه) اشاره می‌کردند. این‌ها چیزهایی است که از این عبارات حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) دریافت می‌شود. بعضی‌ها خیلی اَدای آخوندی درمی‌آورند. این زیبا نیست. مانند همه‌ی آدم‌ها باشند و نباید در اطراف خودشان یک حصاری ایجاد نمایند. مثلاً از بزرگان تقلید می‌کنند؛ این‌گونه نباشید. سابقاً هرکسی می‌خواست بگوید که علم زیادی دارد، عمّامه‌ی بزرگ‌تری می‌بست. حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) و مرحوم علّامه طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) آمدند و این موضوعات را حل کردند. مثلاً در نوشته‌ها، چیزهایی که می‌نوشتند در آخر آن قید می‌کردند: الأحقر. حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) آمدند و به جای آن نوشتند: روح الله الموسوی الخمینی. مرحوم آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) یک عنوان دیگری قرار دادند و نوشتند: العبد. این خیلی مهم است که انسان در طلبگی و در آخوندی‌اش اسیر عناوین و امور اعتباری نباشد.

روضه و توسّل به حضرت صدیقه کبری (سلام الله علیها)

بنده بعد از ایّام ۲۸ صفر تا کنون، خودم را میهمان بی‌بی حضرت زهرا (سلام الله علیها) می‌دانم. مادرمان بلاهای بسیاری را تحمّل کردند. ما باید قدر این مردم را بدانیم. با وجود این همه تبلیغات هنری و تبلیغات شیطانی و با وجود شبکه‌های مجهّز به همه‌ی تأثیرگذاری‌ها، با این شیاطین تربیت‌شده‌ی در دامن‌شان که می‌توانند واقعیّات را برعکس نشان بدهند و از یک کاه، کوه بسازند و کوه‌ها را کاه نشان بدهند؛ ولی در عین‌حال حضور مردم در کنار ولایت و در کنار خون شهدا، واقعاً حضور افتخار آفرینی است. این‌ها در این زمین و با وجود این ماهواره‌ها و امکانات فساد و با این هیجانات جنسی که ایجاد می‌نمایند و زَرق و بَرق دنیا را بزرگ می‌کنند، ولی امروز نایب امام زمان (ارواحنا فداه) تنها نیستند و از مجموعه‌ی شما هم جناب آقای مرادی و جمع دیگری در حال حاضر در میدان حضور دارند تا در برابر فراخوان آن‌ها ایستادگی کنند و به حریم شما جسارتی صورت نگیرد. ولی حضرت زهرا (سلام الله علیها) دختر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند. خودشان جلال‌الله بودند، جمال‌الله بودند. آیات قرآن در شأن ایشان نازل شده است، سوره‌ی «هل أتی» برای ایشان نازل شده است. در سوره‌ی تطهیر، این آیه بر سر سُفره‌ی حضرت زهرا (سلام الله علیها) نازل شده است. در سوره‌ی مباهله به عنوان حجّت خداوند متعال معرفی شده‌اند، «نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ[۲۲]». چنین کسی که عزیزکرده‌ی خداوند متعال است، بین درب و دیوار قرار گرفت.

«وَ لَستُ ادرِی خَبَرَ المِسماری     *****     سَل صَدرَها خَزِینه الاَسراری[۲۳]»

با آن حال و با آن قداست فریاد زدند و استنصار کردند. دیدند که کسی جواب نمی‌دهد، به پدرشان پناه بردند و فرمودند: «یَا أَبَتَاهْ یَا رَسُولَ اللَّهِ هَکَذَا کَانَ یُفْعَلُ بِحَبِیبَتِکَ وَ ابْنَتِکَ[۲۴]»؛ بابا! ببین با دخترت چگونه معامله‌ می‌کنند. این رزمندگان کجا بودند آن موقعی که هشتاد جنگ در رکاب پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند و آن همه سوابق داشتند، ولی اکنون دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تنها مانده است و یک مرد نیست که به داد ایشان برسد. در این‌جا مادر صدا زد: «یَا أَبَتَاهْ»، ولی در کنار گودال قتلگاه دخترش حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) صدا زدند: «یا مُحَمَّداه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ[۲۵]». بدن برهنه بود، زخم فراوان بود، خونریزی شدید بود؛ گویا کفن حضرت امام حسین (علیه السلام) خون ایشان بود. این بدن خونین در معرض نسیم قرار گرفت. این ریگ‌های بیابان به صورت یک پرده بر روی این ریگ‌ها چسبیده بودند؛ لذا زینب مظلومه (سلام الله علیها) صدا زد: «مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ».

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

الها! به عصمت بی‌بی حضرت زهرا (سلام الله علیها)، به تقرّب این بزرگوار، به خمسه‌ی طیّبه، به وجاهت آل‌الله (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را برسان.

خدایا! چشم ما را به جمال امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) روشن بفرما.

خدایا! آتش عشق امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را در دل ما مُشتعل بگردان.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم نام ما را در لیست یاران مُخلص امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در غیبت و حضور ثبت بفرما؛ و اگر ثبت شده است، تو را به خدایی خودت قسم می‌دهیم که نام ما را حذف نفرما.

خدایا! عاقبت امرمان را ختم به خیر بگردان.

خدایا! شربت شهادت را به کام ما شیرین قرار بده.

الها! سایه‌ی پُر برکت نایب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، علمدار حکیم و نورانی و زاهد و متواضع و ربّانی ما را با عزّت و قدرت و کفایت و کرامت و تسلّط بر امور و نفوذ در دل‌ها تا ظهور مولای‌مان حضرت حجّت (ارواحنا فداه) مُستدام بدار.

خدایا! امام راحل (رضوان الله تعالی علیه)، شهدای عظیم‌الشأن ما، شهید سلیمانی و شهدای مظلوم این روزها در این اغتشاشات را بر سر سُفره‌ی حضرت زهرا (سلام الله علیها) با درجات جدیدی مفتخر بفرما و ارواح طیّبه‌شان را از ما راضی و خشنود بگردان.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم بانیان اغتشاش و عاملان اغتشاش در آتش خودشان نابود بگردان.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم طمع آمریکا و صهیونیست‌ها و ایادی‌شان را نسبت به انقلاب و کشور انقلابی قطع بفرما.

خدایا! آن‌ها را به خودشان مشغول بفرما.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۶۹٫

«وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ».

[۳] نهج البلاغه، الحکمه ۷۷٫

[۴] مفاتیح الجنان، دعای شریف ابوحمزه ثمالی.

[۵] مفاتیح الجنان، دعای افتتاح.

[۶] سوره مبارکه اعراف، آیه ۵۶٫

«وَ لَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا وَ ادْعُوهُ خَوْفًا وَ طَمَعًا ۚ إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ».

[۷] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۷، صفحه ۲۱۹.

«وَ رُوِیَ عَنِ اَلنَّبِیِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ اَلْإِحْسَانِ فَقَالَ أَنْ تَعْبُدَ اَللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ».

[۸] سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۲۴٫

«أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ».

[۹] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۰۵٫

«إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللَّهُ ۚ وَ لَا تَکُنْ لِلْخَائِنِینَ خَصِیمًا».

[۱۰] سوره مبارکه اعلی، آیه ۶٫

[۱۱] المنار (تفسیر القرآن العظیم) تفسیری است جامع ولی ناتمام در ۱۲ جلد که به آیه ۵۳ سوره یوسف پایان می‌یابد. از اول قرآن تا آیه ۱۲۶ سوره نساء به انشای شیخ محمد عبده (متوفای ۱۳۲۳) و املای سیدرشیدرضا (متوفای ۱۳۵۴) است و بعد از آن، رشید رضا به پیروی از سبک شیخ محمد عبده، آن را تا سوره یوسف ادامه داده است. تفسیر المنار یکی از تفسیرهای اجتماعی و تربیتی است که تفسیرهای زیادی از آن متاثرند. توجه کردن به مشکلات کنونی مسلمانان، بررسی علل عقب ماندگی جامعه اسلامی، امکان ساخت جامعه‌ای قوی، برانگیختن امت به یک انقلاب قرآنی علیه اوضاع عقب مانده خویش، برخورد درست علمی با زندگی، عنایت کامل به (ضرورت) تامین اسباب و علل تمدن اسلامی، برخورد با دشمنان، پاسخگویی به تهاجمات فکری استعمارگران که بر اعتقادات و تاریخ و تمدن و بزرگان اسلامی شبیخون زده‌اند (با ادله‌ای علمی و حقایق تاریخی) و بطلان تفکر آنان از ریشه، از ویژگی‌های این تفسیر است. این تفسیر در میان تفسیرهای قرآن کریم دارای رویکردی سیاسی، اجتماعی و تربیتی است که مؤلّف آن به مفسّری مجدّد با روش تفسیری نوینی شهرت دارد و یکی از پیشگامان و متفکران حرکت اسلامی معاصر است. شیخ محمد عبده دروس تفسیرش را در طول ۶ سال در الازهر ارائه می‌کرد و رشید رضا آنچه را از او فرا می‌گرفت می‌نگاشت؛ سپس با مشاوره و گفتگو با استاد، مطالبی بر آن می‌افزود و بعد از تصحیح و تهذیب آن توسط استاد، آن را در مجله المنار به چاپ می‌رساند. ذهبی می‌گوید: استاد عبده، کسی بود که به تنهایی در بین بزرگان و اساتید الازهر، آنان را به تجدید و تحول و رهایی از قید تقلید فرا خواند و عقل و تفکر آزادش را در نوشته‌ها و آثارش به‌کار گرفت و با افکار خشک گذشتگان همراهی نکرد. او افکار و عقایدی متفاوت با گذشتگان داشت و این آزادی عقلی و انقلاب علیه گذشته تاثیر زیادی در سبک وی گذاشت (چنانکه) در تفسیر خود نیز به همین شیوه عمل نمود.

محمد عبده در تفسیر خود، یک روش و برنامه تربیتی برای امت اسلامی ترسیم می‌کند و پایه‌های استوار آن را مشخص می‌سازد و مسلمانان را به آراسته شدن به آداب و اخلاق قرآنی، همچون شجاعت، کرامت و حفظ ارزش‌ها، فرا می‌خواند و با جمود فکری فقها و تقلید از آنان و مقدم داشتن مذاهب فکری آنان بر قرآن و سنت (به عنوان مرجع اول قانون‌گذاری) مخالفت می‌ورزد و مسلمانان را به بکارگیری عقل و تفکراتشان فرا می‌خواند. تفسیر المنار یکی از تفسیرهای اجتماعی و تربیتی است که تفسیرهای زیادی از آن متاثرند. توجه کردن به مشکلات کنونی مسلمانان، بررسی علل عقب ماندگی جامعه اسلامی، امکان ساخت جامعه‌ای قوی، برانگیختن امت به یک انقلاب قرآنی علیه اوضاع عقب مانده خویش، برخورد درست علمی با زندگی، عنایت کامل به (ضرورت) تامین اسباب و علل تمدن اسلامی، برخورد با دشمنان، پاسخگویی به تهاجمات فکری استعمارگران که بر اعتقادات و تاریخ و تمدن و بزرگان اسلامی شبیخون زده‌اند (با ادله‌ای علمی و حقایق تاریخی) و بطلان تفکر آنان از ریشه، از ویژگی‌های این تفسیر است.

تفسیری که توسط شیخ عبده انجام پذیرفت، تفسیری است که ایشان سعی کرده بیشتر از روایات صحیح و امور عقلی روشن استفاده نماید. در این تفسیر کمتر به مباحث الفاظ، اعراب و نکته‌های بلاغی پرداخته شده است، بلکه به اموری که دیگران به آن نپرداختند اهتمام شده است. تفسیری که توسط سید رشید رضا انجام پذیرفت تفسیری است که اهتمام زیادی به روایات پیامبر و نقل از مفسران داشته است. او در تفسیرش سخت به صوفیه و افکارشان می‌تازد و همچنین در جاهای متعدد به شیعه تهمت‌های فراوانی وارد می‌کند. این تفسیر در میان تفسیرهای قرآن کریم دارای رویکردی سیاسی، اجتماعی و تربیتی است که مؤلّف آن به مفسّری مجدّد با روش تفسیری نوینی شهرت دارد و یکی از پیشگامان و متفکران حرکت اسلامی معاصر است. بنابراین تکرار مکررات فراوانی که در سایر تفاسیر ملاحظه می‌شود، در این تفسیر جایی ندارد و در بسیاری از موارد، مباحثی نو و تازه عرضه می‌دارند. این تفسیر شامل تمام قرآن نمی‌شود، بلکه تا آیه ۵۳ از سوره یوسف (و ما ابرئ نفسی انّ النّفس…) خاتمه می‌یابد که از اول قرآن تا سوره نساء آیه ۱۲۶ با بیان شیخ محمد عبده و املای سید محمد رشید رضا و در ادامه آن سید رشید رضا با پیروی از سبک و سیاق استادش به تفسیر آیات قرآن پرداخت. تفسیری که توسط شیخ عبده انجام پذیرفت تفسیری است که شامل روایات صحیح و امور عقلی روشن می‌شود. در این تفسیر کمتر به مباحث الفاظ، اعراب و نکته‌های بلاغی پرداخته شده است و معمولاً به اموری که دیگران به آن نپرداختند پرداخته شده است. از نظر المنار خطاب‌های سوره‌ها به مورد و موضوع خاصی اختصاص ندارد، بلکه روی سخن با بشریت است و هدفش استقرار عقاید و آداب و اعمالی استوارتر و پایدارتر است.

بعضی از صاحب نظران پیرامون تفسیر و مفسران می‌گویند: از اول قرآن تا آیه ۱۲۶ سوره نساء به انشای شیخ محمد عبده و املای سید رشید رضا است؛ اما با توجه به این که شیخ محمد عبده (به جهت مصالحی) با تفسیر ترتیبی قرآن (از اول قرآن تا آخر به ترتیب) موافق نبودند و بر این باور بودند که باید به ناگفته‌ها و نیاز روز جامعه پرداخت؛ از این‌رو سخن بالا چندان صحیح به‌نظر نمی‌رسد، سیدرشیدرضا در اوایل تفسیرش از قول شیخ عبده می‌نویسد: قرآن به تفسیری فراگیر و کامل نیاز ندارد، علاوه بر این شاید عمر ما هم کفاف ندهد، ولی نیاز شدیدی به تفسیر بعضی از آیات قرآن وجود دارد. (گرچه عده زیادی قایل به این شدند اما نمی‌شود بدون تردید این را بیان نمود.) بنابراین، این طور به نظر می‌رسد که شاید تمام تفسیر (۱۲جلد) با استفاده از سبک و روش استادش شیخ عبده و احیاناً با استفاده از تفسیرهای منتخب از جانب او انجام پذیرفته است. برخی از مفسران و محققان علوم قرآنی در بیان سبک و روش تفسیر المنار مواردی را ذکر می‌کنند که گرچه از ظاهر عبارات آنها به دست نمی‌آید که آنان در مقام تمجید از رشید رضا و تفسیر او باشند، ولی از قرائن و شواهد و چگونگی چینش موارد بالا به دست می‌آید که چنین قصدی را داشته‌اند. صاحب کتاب التفسیر و المفسرون در ماده پنج و شش و صاحب کتاب المفسرون حیاتهم و منهجهم در ماده هفت می‌گویند: (از موارد سبک و روش تفسیر المنار) حفظ و نگهداری و تاکید بر تفسیر ماثور (تفسیر نقلی) و پرهیز از داستان‌های اسرائیلی و جعلی، غفلت نکردن از وقایع تاریخی‌ای که در فهم معانی قرآن تاثیر دارد می‌باشد.

به نظر ما این برداشت درستی از سبک و روش تفسیر المنار نیست، بلکه ما موارد زیادی در تفسیرش سراغ داریم که این دو مورد را نقض می‌کند و ما در این‌جا به‌عنوان نمونه به چند مورد اشاره می‌کنیم.

ا‌. انکار شان نزول آیه مباهله.

ب‌. عدم نقل شان نزول آیات ولایت، تبلیغ، اکمال و …

ج. نپذیرفتن روایات پیرامون حضرت مهدی (عجّل‌الله‌فرجه‌الشریف).

د. اعتماد به اسرائیلیاتی که پیرامون علی (علیه‌السّلام) جعل شده است و … (جهت دستیابی به تفصیل آن به رساله: بررسی دیدگاه‌های سید قطب و رشید رضا در «فی ظلال القران» و «المنار» در باب شیعه، از عبدالرحیم رضاپور (مقطع کارشناسی ارشد، دانشگاه ادیان و مذاهب، ۱۳۸۸) مراجعه نمایید). شاید گفته شود منظور این نیست که صاحب تفسیر المنار هیچ گونه از مجعولات و اسرائیلیات استفاده نکرد، بلکه نسبت به دیگران کمتر استفاده نمود که در این صورت با اطلاق عبارت سازگار نیست و نیاز به اصلاح دارد. از جمله آثار آزادی فکری شیخ عبده در فهم قرآن این است که او با رای جمهور علمای اهل‌سنت مخالفت می‌کند و بر خلاف مذهب اشعری (در توجه به ظواهر و جمود نسبت به آنها و دقت نکردن در فهم حقیقت و تاویل آن، عمل می‌کند و از مذهب اهل رای و نظر و تحقیق و تاویل، یعنی کسانی که ذهبی از آنان به معتزله تعبیر می‌کند، پیروی کرده است.) وی معتقد است فرشتگان و شیاطین، نیروهای فعال و موجود در عالم طبیعت و در جهت صلاح یا فساد حیات هستند؛ اما اینکه آنها مانند انسان، موجوداتی مستقل با اعضا و جوارح خاص باشند صحیح نیست و برخلاف نظری است که اهل ظاهر از ظواهر آیات و احادیث می‌فهمند.

شیخ عبده در داستان سجود ملائکه برابر آدم و امتناع ابلیس از آن (در تفسیر آیه ۳۴ سوره بقره) می‌گوید: عده‌ای از مفسران، عقیده دیگری در فهم معنای فرشتگان دارند بدین‌معنا که وقتی در مورد ملائکه گفته می‌شود که آنها موکل بر کلیه اعمال از قبیل رشد و نمو گیاهان، آفرینش حیوانات و انسان و جز آن هستند اشاره به نکته خاصی است که از ظاهر عبارت، لطیف‌تر و دقیق‌تر است و آن این است که نمو گیاهان جز به واسطه روحی خاص که خداوند در بذر دمیده و حیات نباتی مخصوص آن صورت نمی‌گیرد؛ در مورد انسان و حیوان هم همین‌طور است. پس هر امر کلی، مبتنی بر نظام مخصوصی است که حکمت الهی آن را ایجاد نموده و قوام و دوام آن به‌واسطه روحی الهی است که در زبان شرع به آن ملک می‌گویند و می‌توان از آن به قوای طبیعی نیز نام برد؛ زیرا در عالم امکان چیزی جز طبیعت و یا نیرویی که اثر آن در طبیعت مشهود است وجود ندارد و اصل ثابت و مسلمی که هیچ خلافی در آن نیست این است که در باطن جهان خلقت، چیزی هست که قوام و نظام جهان به آن وابسته است و هیچ عاقلی نمی‌تواند آن را انکار کند؛ هر چند منکران وحی با گذاشتن نام ملک بر آنها مخالفت کنند یا مومنان، نام قوای طبیعی را با این استدلال که این نام‌ها (قوای طبیعی و یا ناموس طبیعی) در زبان شرع نیامده است قبول نکنند. اما حقیقت هر دو یکی است و این نامگذاری‌ها، شخص عاقل را از حقیقت غافل نمی‌سازد و اگر به غیب ایمان داشته باشد ارواح را دارای وجودی می‌داند که نمی‌توان به کنه آن دست یافت ولی کسی که به غیب ایمان ندارد می‌گوید روح را نمی‌شناسم ولی می‌دانم نیرویی هست که من حقیقت آن را نمی‌فهمم؛ چیزی که جز خداوند بر آن آگاه نیست. پس مردم در حالی که همه به وجود چیزی اقرار می‌کنند که قابل مشاهده و احساس نیست و معترفند که آن‌طور که باید آن را نمی‌شناسند و با کمک عقل خود به حقیقت آن دست پیدا نمی‌کنند در چه چیزی با هم اختلاف دارند؟ در این صورت چه اشکال و ایرادی بر این شخص (که به غیب (مطلق) ایمان ندارد؛ ولی اعتراف می‌کند چیزی وجود دارد که از دیده او پنهان است و می‌گوید: من غیبی را تصدیق می‌کنم که اثر آن را مشاهده کنم) وارد است؟ بنابراین او هم مانند مومنان، به وجود غیب اذعان دارد.

هر کس با خود بیاندیشد درمی‌یابد که وقتی در برابر کاری واقع می‌شود که در آن، دو جنبه حق و باطل و خیر و شر باشد، در وجودش اختلاف و درگیری در مورد انجام یا ترک آن ایجاد می‌شود؛ چنانکه این مساله در وجودش به شور گذاشته می‌شود و یکی از آن دفاع می‌کند و دیگری بر آن اشکال می‌گیرد؛ یکی می‌گوید این کار را انجام بده و دیگری او را از آن منع می‌کند؛ تا اینکه یکی از دو طرف پیروز می‌شود. چیزی که در وجود ما نهاده شده و ما آن را قدرت و یا تفکر می‌نامیم در واقع همان روح و معنایی است که ما به ذات و حقیقت آن دست پیدا نمی‌کنیم و بعید نیست که خداوند همان را، ملک نامیده باشد و یا ملائکه را علت آن بداند و یا نام دیگری بر آن اطلاق کند. همان طور که (می‌دانیم) نامگذاری و تسمیه برای مردم ممنوع نیست؛ حال چگونه ممکن است برای خداوند که صاحب اراده مطلق و قدرت نافذ و علم واسع است، ممنوعیتی در نامگذاری باشد. در ادامه می‌گوید: اگر این تفسیر صحیح باشد دور نیست که در این آیه (آیه ۳۴ سوره بقره) اشاره به این باشد که خداوند متعال هنگامی که زمین را آفرید و آن را با نیروهای روحانی قوام و دوام بخشید و هر نیرویی را مخصوص نوعی از مخلوقات قرار داد؛ چنانکه هیچ مخلوقی نمی‌تواند از محدوده آن خارج شود؛ سپس انسان را آفرید و به او قدرتی داد که بتواند بر همه نیروهایی که در طبیعت وجود دارد غلبه کند و آنها را در آبادانی زمین به کار گیرد. خداوند در این آیه از تسخیر نیروهای طبیعت توسط انسان به سجود تعبیر کرده که معنای تسلیم و تسخیر نیز از آن فهمیده می‌شود و او را به‌سبب همین استعداد نامحدود و قدرت دخل و تصرف در پدیده‌های جهان، خلیفه خود در زمین گردانید؛ زیرا کامل‌ترین موجود روی زمین است؛ منتهی در بین این نیروها یک استثنا قائل شده (که انسان قدرت تسخیر آن را ندارد) و آن ابلیس است؛ همان نیرویی که خداوند آن را در ذات این جهان در آمیخته تا موجود مستعد کمال را به سوی نقص و کاستی ترغیب و راه بقای وی را سد کند و او را به سوی فنا بکشد یا اینکه آدمی را از پیروی حق و انجام اعمال خیر باز دارد و با او (به سبب صرف قوایش برای رسیدن به صلاحیت خلیفه اللهی و دست یافتن به مراتب کمال) به ستیزه برخیزد. همان نیرویی که با آثار خود عده‌ای را گمراه ساخته است؛ چنانکه گروهی معتقدند در جهان خدای دیگری به نام خدای بدی‌ها هم وجود دارد؛ در حالی که او خدا نیست بلکه وسیله سنجش الهی است و حکمت وجودی او را جز خدا نمی‌داند. سپس می‌گوید: و اگر کسی این تاویل و تفسیر را بپذیرد در تعالیم دینی چیزی که او را از این عقیده باز دارد وجود ندارد. مهم این است که قلب و روح انسان به حقایقی که آن را فهمیده است، اطمینان و یقین پیدا کند.

وی بار دیگر به توضیح داستان تمثیلی آدم می‌پردازد و می‌گوید: توضیح این تمثیل بر طبق این عقیده این است که: اگر خداوند به ملائکه اطلاع می‌دهد که انسان را خلیفه خود گردانیده است به معنای آمادگی زمین و نیروهای این جهان و ارواح آن (که قوام و دوام جهان به آنها بستگی دارد) برای تکوین و پیدایش نوعی از مخلوقات است که قدرت تصرف بر آنها را دارد و با آفرینش او، خلقت این زمین کامل می‌گردد و علت سوال ملائکه از فسادکاری این خلیفه بر روی زمین این بود که این موجود بر طبق اراده و اختیار خود عمل می‌کرد و از استعداد علمی و عملی نامحدودی برخوردار بود و این داستان نشان دهنده میزان استعداد انسان و مقدمه‌ای است برای بیان اینکه این استعداد منافاتی با مقام خلافت وی در زمین ندارد. تعلیم همه اسماء به آدم نیز مبین استعداد او برای فراگیری همه علوم و به‌کارگیری آنها جهت عمران و آبادانی زمین است و عرضه اسماء بر ملائکه و پرسش از آنها و عدم توانایی آنها بر پاسخ دادن، مبین این است که هر روحی از ارواح مدبره عالم (فرشتگان) آگاهی و شعور محدودی دارد که نمی‌تواند فراتر از حد وظیفه‌اش باشد و سجده ملائکه بر انسان عبارت است از مسخر شدن این ارواح و نیروها برای او و انتفاع وی از آنها جهت شناخت بیشتر به سنت‌های الهی و خودداری کردن ابلیس از سجده بر آدم، نشان دهنده عجز و ناتوانی اوست از سلطه بر روح بدی و شر و نابود ساختن انگیزه‌های زشتی در خویشتن (که خود عامل ایجاد فساد و درگیری و دشمنی و تجاوز در زمین است) و اگر آن نبود، انسان‌ها همانند ملائکه و بلکه بهتر و برتر از آنها می‌شدند و از وضعیت کنونی خویش خارج می‌گردیدند.

[۱۲] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۸٫

[۱۳] سوره مبارکه ص، آیه ۷۲٫

«فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ».

[۱۴] سوره مبارکه شمس، آیات ۹ و ۱۰٫

[۱۵] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴٫

«أَقُولُ وَجَدْتُ بِخَطِّ شَیْخِنَا الْبَهَائِیِّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ قَالَ الشَّیْخُ شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدُ بْنُ مَکِّیٍّ نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّیْخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عُنْوَانَ الْبَصْرِیِّ وَ کَانَ شَیْخاً کَبِیراً قَدْ أَتَى عَلَیْهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَهً قَالَ کُنْتُ أَخْتَلِفُ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ سِنِینَ فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ ع الْمَدِینَهَ اخْتَلَفْتُ إِلَیْهِ وَ أَحْبَبْتُ أَنْ آخُذَ عَنْهُ کَمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِکٍ فَقَالَ لِی یَوْماً إِنِّی رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِکَ لِی أَوْرَادٌ فِی کُلِّ سَاعَهٍ مِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ فَلَا تَشْغَلْنِی عَنْ وِرْدِی وَ خُذْ عَنْ مَالِکٍ وَ اخْتَلِفْ‏ إِلَیْهِ کَمَا کُنْتَ تَخْتَلِفُ إِلَیْهِ فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِکَ وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ قُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ تَفَرَّسَ فِیَّ خَیْراً لَمَا زَجَرَنِی عَنِ الِاخْتِلَافِ إِلَیْهِ وَ الْأَخْذِ عَنْهُ فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ ص وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إِلَى الرَّوْضَهِ وَ صَلَّیْتُ فِیهَا رَکْعَتَیْنِ وَ قُلْتُ أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی بِهِ إِلَى صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ وَ رَجَعْتُ إِلَى دَارِی مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إِلَى مَالِکِ بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِی مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِی إِلَّا إِلَى الصَّلَاهِ الْمَکْتُوبَهِ حَتَّى عِیلَ صَبْرِی فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِی تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّیْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً وَ کَانَ بَعْدَ مَا صَلَّیْتُ الْعَصْرَ فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَیْهِ فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ مَا حَاجَتُکَ فَقُلْتُ السَّلَامُ عَلَى الشَّرِیفِ فَقَالَ هُوَ قَائِمٌ فِی مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ فَمَا لَبِثْتُ إِلَّا یَسِیراً إِذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ ادْخُلْ عَلَى بَرَکَهِ اللَّهِ فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَرَدَّ السَّلَامَ وَ قَالَ اجْلِسْ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ فَجَلَسْتُ فَأَطْرَقَ مَلِیّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ أَبُو مَنْ قُلْتُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ ثَبَّتَ اللَّهُ کُنْیَتَکَ وَ وَفَّقَکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی لَوْ لَمْ یَکُنْ لِی مِنْ زِیَارَتِهِ وَ التَّسْلِیمِ غَیْرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَکَانَ کَثِیراً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ مَا مَسْأَلَتُکَ فَقُلْتُ سَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَعْطِفَ قَلْبَکَ عَلَیَّ وَ یَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِکَ وَ أَرْجُو أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَجَابَنِی فِی الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ یَقَعُ فِی قَلْبِ مَنْ یُرِیدُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَنْ یَهْدِیَهُ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِی نَفْسِکَ حَقِیقَهَ الْعُبُودِیَّهِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ یُفْهِمْکَ قُلْتُ یَا شَرِیفُ فَقَالَ قُلْ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِیقَهُ الْعُبُودِیَّهِ قَالَ ثَلَاثَهُ أَشْیَاءَ أَنْ لَا یَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یَکُونُ لَهُمْ مِلْکٌ یَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یَضَعُونَهُ حَیْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَا یُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیراً وَ جُمْلَهُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ فَإِذَا لَمْ یَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْکاً هَانَ عَلَیْهِ الْإِنْفَاقُ فِیمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ یُنْفِقَ فِیهِ وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیْهِ مَصَائِبُ الدُّنْیَا وَ إِذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ لَا یَتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إِلَى الْمِرَاءِ وَ الْمُبَاهَاهِ مَعَ النَّاسِ فَإِذَا أَکْرَمَ اللَّهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَهِ هَان عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ إِبْلِیسُ وَ الْخَلْقُ وَ لَا یَطْلُبُ الدُّنْیَا تَکَاثُراً وَ تَفَاخُراً وَ لَا یَطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزّاً وَ عُلُوّاً وَ لَا یَدَعُ أَیَّامَهُ بَاطِلًا فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَهِ التُّقَى قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَوْصِنِی قَالَ أُوصِیکَ بِتِسْعَهِ أَشْیَاءَ فَإِنَّهَا وَصِیَّتِی لِمُرِیدِی الطَّرِیقِ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ اللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یُوَفِّقَکَ لِاسْتِعْمَالِهِ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی رِیَاضَهِ النَّفْسِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْحِلْمِ وَ ثَلَاثَهٌ مِنْهَا فِی الْعِلْمِ فَاحْفَظْهَا وَ إِیَّاکَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا قَالَ عُنْوَانُ فَفَرَّغْتُ قَلْبِی لَهُ فَقَالَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الرِّیَاضَهِ فَإِیَّاکَ أَنْ تَأْکُلَ مَا لَا تَشْتَهِیهِ فَإِنَّهُ یُورِثُ الْحِمَاقَهَ وَ الْبُلْهَ وَ لَا تَأْکُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَکَلْتَ فَکُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّهَ وَ اذْکُرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ ص مَا مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْحِلْمِ فَمَنْ قَالَ لَکَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَهً سَمِعْتَ عَشْراً فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَهً وَ مَنْ شَتَمَکَ فَقُلْ لَهُ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ یَغْفِرَ لِی وَ إِنْ کُنْتَ کَاذِباً فِیمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یَغْفِرَ لَکَ وَ مَنْ وَعَدَکَ بِالْخَنَا فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَهِ وَ الرِّعَاءِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی فِی الْعِلْمِ فَاسْأَلِ الْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ وَ إِیَّاکَ أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتاً وَ تَجْرِبَهً وَ إِیَّاکَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْیِکَ شَیْئاً وَ خُذْ بِالِاحْتِیَاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیَا هَرَبَکَ مِنَ الْأَسَدِ وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَکَ لِلنَّاسِ جِسْراً قُمْ عَنِّی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَدْ نَصَحْتُ لَکَ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَیَّ وِرْدِی فَإِنِّی امْرُؤٌ ضَنِینٌ بِنَفْسِی وَ السَّلامُ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏».

[۱۶] سوره مبارکه ص، آیه ۷۲٫

[۱۷] سوره مبارکه نور، آیه ۴۰٫

«أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ۚ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا ۗ وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ».

[۱۸] بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۲۲۴٫

[۱۹] همان.

[۲۰] ابوالقاسم کبیر قمی (۱۲۸۰-۱۳۵۰ق) از مجتهدان شیعه در قرن چهارده هجری قمری و مرجع تقلید در قم و اطراف آن بود. او در حوزه علمیه قم موقعیت علمی و جایگاه اجتماعی بالایی داشت. کبیر قمی در تهران و نجف نزد میرزا محمدحسن آشتیانی، آخوند خراسانی و سید محمدکاظم یزدی درس خواند و اجازه روایت گرفت. کسانی چون امام خمینی، سید محمدرضا گلپایگانی و سید رضا بهاءالدینی نزد وی درس خوانده‌اند. ابوالقاسم کبیر ۱۱ جمادی‌الثانی ۱۳۵۰ق در قم درگذشت. رحلت او را از حوادث بزرگ حوزه علمیه قم دانسته‌اند. شیخ ابوالقاسم کبیر قمی از مجتهدان و مدرسان حوزه علمیه قم و مرجع تقلید مردم قم و شهرهای اطراف آن بود. او را عالم‌ترین و باتقواترین فقیه قم خوانده‌اند. سید محسن امین گفته است وی عالمی فاضل، مدقق، فقیه و دانشمند علم اصول است. چون در قم عالم دیگری هم‌نام وی وجود داشت، او را کبیر لقب دادند تا بازشناخته شود. ابوالقاسم قمی در سال ۱۲۸۰ق در قم به دنیا آمد. پدرش ملا محمدتقی است. تحصیلات ابتدایی و برخی دروس حوزوی را در زادگاهش خواند و پس از آن رو به تهران نهاد و ادامه تحصیل داد. او در سال ۱۳۱۲ق به نجف رفت و از فقهای عصر خود کسب علم نمود. در سال ۱۳۲۲ق به قم بازگشت و مرجع تقلید شهر شد و به تدریس و تالیف پرداخت. او خازن حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) بود. خاندان او این منصب را نسل به نسل داشته‌اند. وی با دختر استاد خودش، شیخ محمدحسن نادی ازدواج کرده بود.

ابوالقاسم قمی را فردی کریم الطبع و بسیار خوش اخلاق دانسته‌اند. بسیار عبادت می‌کرد و متواضع بود. او در قم به فضیلت، وسعت اطلاعات علمی و دقت نظر شهیر بوده است. چون به نجف می‌رفت فقهای بزرگی چون سید ابوالحسن اصفهانی و میرزا حسین نائینی به دیدارش می‌رفتند. امام خمینی او را نمونه اخلاق دانسته و سید رضا بهاءالدینی از اساتید اخلاق، او را استاد عملی اخلاق و عرفان خود معرفی کرده است. تهرانی نوشته‌است با این که شیخ ابوالقاسم در نجف با سختی معیشت و تنگدستی زیادی مواجه بود، اما یکی از قطب‌های علمی زمان خود گردید. خودش نان جو می‌خورد به خانواده‌اش نان گندم می‌داد. میرزا ابوالقاسم برای انتقال شیخ عبدالکریم حائری به قم تلاش زیادی نمود. برخی او را بر شیخ عبدالکریم برتری داده‌اند. با این حال او برای تثبیت و بزرگداشت جایگاه شیخ عبدالکریم اجازه نداد تا رساله‌ عملیه‌اش چاپ و منتشر شود. شیخ عبدالکریم در کلاس درس خود نظرات او را نیز مطرح می‌کرد و اعلام کرد مردم همانند گذشته وجوهات شرعی خود را به او و شیخ مهدی حکمی بپردازند. نقل شده است که وی می‌گفت نگاه کردن به در خانه شیخ عبادت است. وقتی مردم همانند سال های قبل در روز عید غدیر به دیدار وی آمدند، او همه را به دیدار شیخ عبدالکریم برد. قمی در ۱۱ جمادی‌الثانی سال ۱۳۵۰ق درگذشت. پیکرش را در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها* به خاک سپردند. محمد شریف‌رازی درگذشت او را ششمین حادثه بزرگ حوزه علمیه قم دانسته‌است.

[۲۱] عبدالکریم حائری یزدی (۱۲۷۶ـ ۱۳۵۵ق) معروف به آیت‌ الله مؤسس از مراجع تقلید شیعه، بنیانگذار و زعیم حوزه علمیه قم از سال ۱۳۰۱ تا ۱۳۱۵ش بود. حائری سال‌های طولانی در حوزه علمیه کربلا، سامرا و نجف تحصیل کرد. او در سال ۱۳۳۳ق/۱۲۹۳ش برای همیشه به ایران بازگشت و در ابتدا به اداره حوزه علمیه اراک مشغول شد. آیت‌الله‌ حائری در سال ۱۳۴۰ق (۱۳۰۱ش) به دعوت عالمان قم، به آن شهر رفت و با شکل دادن به حوزه علمیه قم و بر عهده گرفتن ریاست آن، در قم ماندگار شد. حائری در دوران ریاست حوزه قم بیش از هر چیز به برنامه‌ریزی برای تثبیت و پیشرفت حوزه می‌اندیشید. تحول در روش‌های آموزش در حوزه، تخصصی شدن ابواب فقه، توسعه دامنه معلومات دانش‌پژوهان حوزه، حتی آموزش زبان‌های خارجی، و به طور خلاصه تربیت محقق و مجتهد، از برنامه‌های او بود. حائری خود را در معرض مقام مرجعیت قرار نداد و پس از وفات سیدمحمدکاظم یزدی (۱۳۳۷ق/۱۲۹۸ش) دعوت برای رفتن به عتبات و پذیرش مرجعیت شیعه را نپذیرفت و اقامت در ایران را وظیفه خود خواند. با این حال با افزایش شهرتش در قم، بسیاری از ایرانیان و برخی شیعیان سایر کشورها از مقلدان او شدند. حائری از سیاست گریزان بود و در ماجرای مشروطه نیز در امور دخالت نکرد اما به سبب جایگاه اجتماعی‌اش در اواخر عمر، ناچار به حضور در امور سیاسی شد؛ او به مسئله کشف حجاب (۱۳۱۴ش) اعتراض کرد و تا زمان درگذشت، مناسباتش با رضا شاه پهلوی تیره بود. برخی از شاگردان او از جمله سید روح الله خمینی، محمد علی اراکی، گلپایگانی، شریعتمداری، سیدمحمدتقی خوانساری و سید احمد خوانساری در سال‌های بعد به مقام مرجعیت رسیدند. حائری در امور اجتماعی نیز فعال بود و از جمله کارهای عام المنفعه او تأسیس بیمارستان سهامیه قم و تشویق به ساختن بیمارستان فاطمی قم بود.

[۲۲] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۶۱٫

«فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ».

[۲۳] اشعاری از مرحوم «آیت الله شیخ محمد حسین کمپانی» در رثای حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها).

[۲۴] بحارالأنوار، مجلسی، ج۳۰، ص۲۹۳٫

[۲۵] بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏۴۵، ص: ۵۸.

« قال (حمید بن مسلم): فو الله لا أنسى زینب بنت علی ع و هی تندب الحسین و تنادی بصوت حزین و قلب کئیب وا محمداه صلى علیک ملیک السماء هذا حسین مرمل بالدماء مقطع‏ الأعضاء و بناتک سبایا إلى الله المشتکى و إلى محمد المصطفى و إلى علی المرتضى و إلى حمزه سید الشهداء وا محمداه هذا حسین بالعراء یسفی علیه الصبا قتیل أولاد البغایا یا حزناه یا کرباه الیوم مات جدی رسول الله یا أصحاب محمداه هؤلاء ذریه المصطفى یساقون سوق السبایا.

و فی بعض الروایات یا محمداه بناتک سبایا و ذریتک مقتله تسفی علیهم ریح الصبا و هذا حسین مجزوز الرأس من القفا مسلوب العمامه و الرداء بأبی من عسکره فی یوم الإثنین نهبا».