برای رسیدن به پاسخی جامع و کامل لازم است که تمامی بحثهای پیرامون جنگهای سه گانه زمان حکومت امیرالمومنین علی علیه السلام بررسی شود لذا به نکات ذیل به دقت توجه فرمایید:
جنگ های سه گانه امام علی علیه السلام علل و مشروعیت آن ها:
مقدّمه
جنگ و کشتار در آیین مقدّس اسلام تنها برای دفاع از خود و آیین الهی و به عنوان آخرین راه کار ممکن مشروع شمرده شده و اصل ریختن خون انسانی با قطع نظر از قید مزبور، مذموم و مورد نهی قرار گرفته است. امام علی علیه السلام آن را از بدترین رسوم آیین جاهلیت برمی شمارد و می فرماید: «أنتم معشر العرب علی شرِّ دینٍ… تسفکون دماءَکم»( نهج البلاغه، خطبه۲۶)
حضرت در منشور معروف حکومتی خویش به مالک اشتر، وی را از هرگونه خون ریزی و بنیان نهادن حکومت بر جنگ و جدال، به شدت نهی می کند: «ایّاکَ و الدماءَ و سفکها بغیر حلّها…» و لا تقوّینّ سلطانک بسفکِ دمٍ حرامٍ.»(نهج البلاغه, نامه ۵۳)
از منظر دینی و سیاسی امام علیه السلام ، جنگ و جهاد نه ذاتی و قاعده، که امری عرضی و اضطراری است. حضرت همین نگاه به جنگ را به شخص پیامبراکرم صلی الله علیه و آله نسبت می دهد؛ می فرماید: پیامبر صلی الله علیه و آله مانند طبیبی سیّار بود که نخست مرهم و داروهای عادی را برای درمان زخم و مریض خود به کار می بست و در صورت نیاز و ضرورت، به داغ کردن محل زخم می پرداخت.(نهج البلاغه, خطبه ۱۰۷ )
نگاه عرضی به جنگ در مکتب علوی منحصر به عرصه های صلح و پیش از جنگ نمی شود، بلکه در مرحله جنگ و میدان کارزار نیز حضرت به این اصل خویش ملتزم بود؛ چنان که در جنگ صفّین، وقتی برخی از یاران حضرت به سبّ معاویه پرداختند، حضرت به آنان سفارش نمود که به جای دشنام، از خداوند پاس داری خون دو طرف متخاصم و رویش صلح را طلب کنند.(نهج البلاغه, خطبه ۱۹۷)

 


حال این سؤال مطرح می شود که چه عاملی موجب شد حضرت از این قاعده دست بردارد و در دوره کوتاه پنج ساله حکومت خویش، در سه جنگ، نه با کفار و مشرکان، بلکه با مسلمانان به نبرد بپردازد؟ آیا حضرت برای این جنگ ها دلایل کافی داشت؟ به دیگر سخن، مشروعیت و حقّانیت موضع امام علیه السلام را چگونه می توان اثبات کرد؟ شیعیان به دلیل پذیرش عصمت ائمّه، همه مواضع آنان را حق و مشروع می دانند، اما بعضی از صحابه در خود عصر امام علیه السلام در حقّانیت موضع امام علیه السلام تردید کردند و از شرکت در جنگ ها به نفع هریک از طرفین امتناع می ورزیدند که در تاریخ، از آنان به «قاعدین» نام برده می شود.( برای توضیح بیش تر درباره «قاعدین» و همچنین جزئیات جنگ های سه گانه ر.ک: دانش نامه امام علی علیه السلام ، ج ۹) متاسفانه امروزه نیز همان تشکیکات قاعدین دوباره مطرح شده و می شود و دوباره می بینیم که بعضی به تشکیلک در عملکرد آنحضرت پرداخته آنرا زیر سوال می برند لذا در ادامه، به اجمال، به بررسی عوامل شروع جنگ و اثبات مشروعیت موضع امام علیه السلام می پردازیم:
جنگ اول. جنگ جمل (جهاد با ناکثان)
اولین جنگ حضرت با گروهی از پیمان شکنان به رهبری طلحه و زبیر و عایشه اتفاق افتاد که در تاریخ، به دلیل نقض پیمانشان، از آنان به «ناکثین» تعبیر می شود. طلحه و زبیر پس از خروج از مرکز خلافت حضرت و شکستن بیعت خود، با همراهی و تشویق عایشه اولین جنگ را بر حضرت تحمیل کردند. جنگ جمل در منطقه ای نزدیک بصره در سال ۳۶ ق اتفاق افتاد که در مدت یک روز با کشته شدن ده هزار تن و به روایت دیگر، سیزده تا بیست هزار تن از جبهه ناکثین و با شهادت تنها ده نفر از جبهه امام علیه السلام با پیروزی قاطع حضرت به پایان رسید.( ر.ک: تاریخ طبری، ج ۴، ص ۳۹ / الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۳۴۶ / مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۶۰)

 


عوامل شروع جنگ


نیم نگاهی به وضعیت و مواضع برپاکنندگان جنگ پیش از آغاز خلافت حضرت و پس از آن، ما را به انگیزه ها و علل شروع جنگ آشنا می کند:


الف. 
داعیه خلافت و ریاست طلحه و زبیر: طلحه و زبیر، از محرّکان اصلی جنگ، از اصحاب معروف پیامبر بودند که در جنگ های آن حضرت حضور گسترده و مؤثری داشتند. آنان از شخصیت های سیاسی و اجتماعی آن دوران به شمار می آمدند. آن دو در کنار دیگر رقیبان، به حکومت و خلافت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله طمع داشتند. امام علیه السلام خود به این نیت قلبی آنان آگاه بود.( نهج البلاغه، خطبه ۱۴۸) آن دو با وجود سه خلیفه پیشین نتوانستند به هدف دیرینه خودشان دست یازند. پس از قتل عثمان، مجددا به خلافت طمع ورزیدند، اما با انتخاب حضرت از سوی مردم، امید آنان به یأس تبدیل شد. در عین حال، انتظار داشتند به دلیل موقعیت اجتماعی و سابقه جهادی آنان در جنگ های پیامبر، در حکومت امام علیه السلام دارای مقام و منصبی باشند، اما حضرت بنا به عللی «که شاید مهمترین آن دنیاطلبی آنان بود»، حکومت درخواستی آنان یعنی حکمرانی شام برای زبیر و عراق برای طلحه را رد کرد(شیخ مفید، الجمل، ص ۱۶۴) و در امور حکومت با آنان مشاوره نکرد. این امر برای آنان بسیار گران آمد، به نحوی که به صراحت، از عدم مشاوره حضرت در امر حکومت با ایشان انتقاد کردند.( ر.ک: نهج البلاغه، خطبه ۱۹۶)دو عامل مزبور (محرومیت از اصل خلافت و عدم مشارکت در حکومت) نقش بسزایی در ایجاد روحیه مخالفت و تقابل با امام علیه السلام در آن دو داشتند.


ب. عدم تحمّل عدل علوی: با شروع حکومت علوی، حضرت تمامی امتیازات دولتی اشخاص معروف از جمله طلحه و زبیر را از بیت المال لغو کرد و سهم آنان مانند بقیه افراد عادی جامعه شد. طلحه و زبیر به این عدل حضرت و برابری حقوق آنان با حقوق یک شهروند عادی اعتراض کردند.( همان، خطبه ۱۹۶ و نیز: شیخ طوسی، الامالی، ص ۷۳۱ / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۳۲، ص ۳۰و۹) این عوامل موجب شد که طلحه و زبیر نتوانند حکومت عدل علوی را تحمّل کنند و برای دست یافتن به آمال و آرزوی های باطل خود، بیعت حضرت را نقض کردند و برای تشویق عایشه برای مقابله با حکومت علوی به سوی مکّه شتافتند.( الجمل، ص ۶۷ / مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۶۶ / الفتوح، ج۲، ص ۴۵۰)


ج. عایشه و خون خواهی عثمان: طلحه و زبیر برای رسیدن به آمال دیرینه خود در مکّه، در مقام توطئه و براندازی حکومت علوی برآمدند و برای اجرای نقشه خود، به دنبال پیدا کردن یک مقام و شخصیت مقبول و مورد احترام میان مردم بودند تا از طریق آن، مردم را با بهانه قراردادن خون خواهی عثمان، علیه حکومت حضرت تحریک کنند. آنان بهترین فرد را عایشه، همسر پیامبر، یافتند؛ چرا که وی علاوه بر خویشاوندی با پیامبر(ص)، از دیرباز با حضرت روابط کینه توزانه ای داشت.( تاریخ طبری، ج ۴، ص ۵۴۴ / الکامل، ج ۲، ص ۳۴۸ / الجمل، ص ۸۱؛ حضرت خود, یاغی شدن عایشه را سستی اندیشه و به جوش آمدن کینه و عداوت دیرینه او می داند که مانند دیگ آهنگر به جوش آمده بود,نهج البلاغه،خ ۱۵۶)
مهم ترین عاملی که مردم عادی و جاهل را در جنگ با امام علیه السلام توجیه می کرد، ادعای خون خواهی از خلیفه مقتول (عثمان) و تحویل قاتلان وی بود که از سوی شخصیت های مقبول مردم مثل عایشه و طلحه و زبیر، مطرح می شد. مردم ناآگاه تحت تأثیر احساسات خود، به جنگ با حضرت مبادرت ورزیدند.( تاریخ طبری، ج ۴، ص ۴۵۸ / الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۳۱۲ / الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۷۱)


د. تصرف بصره: کوشش های طلحه و زبیر به بار نشست و با آماده سازی لشکری انبوه و همراهی عایشه، اولین جنگ به حکومت نوپای علوی تحمیل گردید. آنان نخست با حیله و توطئه، شهر بصره را به تصرف خود درآورده، تعدادی از مأموران حضرت را به شهادت رساندند و بدین سان، شعله جنگ را روشن کردند.

 


اثبات حقّانیت جبهه امام علیه السلام


حال در این جا به دلائل اثبات حقّانیت جبهه حضرت و باطل بودن جبهه مخالف اشاره می شود:
۱ – 
روایات پیامبر: یکی از ملاک های تفکیک حق از باطل تعیین جبهه حق از سوی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله ، امین وحی الهی است که از سوی همه مسلمانان به عنوان حجّت و دلیل معتبر پذیرفته شده است. با نگاهی به تاریخ، شاهد روایات متعددی از پیامبر صلی الله علیه و آله از طریق اهل تسنّن و تشیّع در رابطه با حق بودن حضرت هستیم. بعضی روایات به صورت مطلق، بر حق بودن حضرت دلالت می کند؛ مانند روایت ذیل که از طریق عامّه و خاصه نقل شده است: «علیٌّ مع الحق و الحق معَ علیٍّ اللّهمَّ ادر الحقّ مع علیٍ حیثما دار.»( کشف الغمه، ج ۱، ص ۱۴۳ / اعلام الوری، ج ۱، ص ۳۱۶ / المستدرک علی الصحیحین،ج۳،ص۱۳۵/تاریخ بغداد،ج۱۴،ص۳۲۱) در این روایت، به تساوی حضرت با حق در تمام لحظات تأکید شده است.
در روایت دیگری، پیامبر از خداوند می خواهد که دوستان امام علیه السلام را دوست بدارد و دشمنانش را دشمن، و کمک کنندگانش را یاری دهد و عنایت و توجه خود را از کسانی که دست از یاری وی برمی دارند قطع کند: «اللهّمَّ والِ من والاهُ و عادِ مَن عاداهُ و انصر من نصره و اخذل من خذله.»( مسند احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۲۵۴ و ۹۶۴ / تاریخ دمشق، ج ۴۲، ص ۲۰۷ و ۲۰۸ / الارشاد، ج ۱، ص ۱۷۶)

 


در روایات متعدد دیگری، رضایت حضرت علی علیه السلام رضایت پیامبر و اذیتش اذیت پیامبر توصیف شده است.( مسند احمد بن حنبل، ج ۵، ص ۴۰۵ / صحیح ابن حبّان، ج ۱۵، ص ۳۶۵)
قسم دوم از روایات پیامبر صلی الله علیه و آله در خصوص جنگ و قتال با حضرت است که از روایات پیشین خاص تر و شفّاف تر است. روایات فراوانی از پیامبر گزارش شده که در آن ها جنگ با حضرت علی علیه السلام جنگ با خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله توصیف شده است. «حربُکَ یا علیٌّ حرب اللهِ و سلم علیٍّ سلم الله»؛ «حربَکَ یا علی، حربی و سلمُک یا علی سلمی.»( الامالی، ص ۱۴۹و ۱۴۶/ جامع الاخبار، ص ۵۱ / شرح نهج البلاغه، ج ۲۰، ص ۲۲۱)
پیامبر صلی الله علیه و آله در روایتی جنگ کنندگان با حضرت علی علیه السلام پس از وفات خود را از اصحاب آتش شمرده است.( الامالی، ص ۳۶۴ / تفسیر فرات، ص ۴۷۷)
از روایات خاص و شفاف پیش گویانه پیامبر، روایت مربوط به جهادهای سه گانه حضرت علی علیه السلام با به ظاهر مسلمانان و تعیین نام های آنان به اسامی «ناکثان»، «قاسطان» و «مارقان» است که جای هیچ گونه شبهه در حق بودن جبهه امام علیه السلام و باطل بودن دشمنان وی باقی نمی گذارد: «یا علی، ستقاتلکَ الفئهُ الباغیهُ و انت علی الحقِّ فمن ینصرک یومئذٍ فلیس منّی.»( تاریخ دمشق، ج ۴۲، ص ۴۷۳ / کنزالعمال، ج ۱۱، ص ۶۱۳)
پیامبر در روایتی خطاب به امّ سلمه، همسر خویش، اسامی مخالفان و جنگ کنندگان با حضرت را چنین معرفی می کند: «یا امّ سلمه، هذا [علی] والله، قاتل القاسطین و الناکثین و المارقین بعدی.»( تاریخ دمشق، ج ۴۲، ص ۴۷۰ / المناقب، ص ۱۹۰ / البدایه و النهایه، ج ۷، ص ۳۰۶ / کشف الغمه، ج ۱، ص ۱۲۶ / الغدیر، ج ۳، ص ۱۸۸)
در روایت دیگری، پیامبر خصوصیات بیش تری از اسامی مزبور ارائه می دهد و در پاسخ سؤال امّ سلمه، که این سه گروه مخالف کیستند، فرمود: «ناکثان» کسانی هستند که در مدینه با حضرت بیعت می کنند، اما در بصره آن را می شکنند، «قاسطان» معاویه و اصحابش در شام هستند. اما «مارقان» اصحاب نهروان هستند.( الامالی، ص ۴۶۴ / شیخ طوسی، الامالی، ص ۴۲۵ / احتجاج، ج ۱، ص ۴۶۲)

روایاتی به این مضمون از صحابه معتبر و بزرگ دیگری مانند عماریاسر و ابوایّوب انصاری گزارش شده اند که تفصیل آن را باید در جای خود پی گرفت.( المستدرک علی الصحیحین، ج ۳، ص ۱۵۰ / تاریخ دمشق، ج ۴۲، ص ۴۷۲ / شرح نهج البلاغه، ج ۸، ص ۲۱)

 


۲ – 
عنوان «یاغی» و «محارب»: دومین دلیل بر مشروعیت جهادهای امام علیه السلام صدق عنوان «یاغی» و «محارب» به هر سه گروه مخالف و جنگ طلب است؛ زیرا حکومت حضرت با بیعت مردم تشکیل شد و یک حکومت کاملاً الهی و مردمی بود و هرگونه مخالفت و برافراشتن پرچم سرکشی و عناد و خارج شدن از اطاعت آن عنوان «یاغی» و «محارب» خواهد داشت.
صدق عنوان «یاغی» و «محارب» بر ناکثان روشن است؛ چرا که آنان با نقض بیعت خود و تشکیل گروه های مخالف مسلّح و تسخیر شهر بصره و کشتن مأموران حکومتی حضرت، عملاً راه بغی و طغیان و جنگ با حکومت مشروع وقت را پیش گرفتند.( تاریخ طبری، ج ۴، ص ۴۶۲ / الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۳۱۶ / الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۸۳ / شرح نهج البلاغه، ج ۹، ص ۳۲۰) اما صدق عنوان «بغی» و «محارب» در دو گروه دیگر در ادامه بحث ثابت خواهد شد.

 


۳ – 
تأخیر جنگ و اتمام حجّت: شاید کسی که اهل تاریخ نباشد، چنین توهّم کند که حضرت با مشاهده طغیان و شورش ناکثان، فورا جهاد و جنگ با آنان را آغاز کرد و در یک فرصت مناسب، دست به کشتار آنان زد. اما صفحات تاریخ خلاف آن را گواهی می دهند. مطابق گزارش های موثّق تاریخی، حضرت می کوشید با استفاده از راهکارهای گوناگون پیمان شکنان و شورشیان را وادار به ترک سرکشی و تسلیم کند. از این رو، پیک های متعددی مثل ابن عباس را به سوی عایشه، طلحه و زبیر گسیل داشت تا با اندرز و یادآوری پیش بینی های پیامبر صلی الله علیه و آله ، آنان را از جنگ منصرف سازد.( نهج البلاغه، نامه۵۴ و خطبه ۳۱/ الجمل، ص ۳۱۳/ الامامه والسیاسه، ج ۱، ص ۹۰)
حضرت پس از یأس از موفقیت پیک ها، خود شخصا به لشکر دشمن رفت و به مذاکره با طلحه و زبیر پرداخت که تنها رهاورد آن برگشت زبیر از میدان کارزار بود.( مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۷۱ / الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۹۲ / تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۸۲) اما بقیه لشکر در عزم خود راسخ ماندند.
با وجود این، حضرت دست به حمله نزد و سه روز برای جبهه مقابل مهلت تعیین کرد، اما دشمن بر جنگ خود مصمم بود، به گونه ای که چندبار به لشکر حضرت هجوم برد. حضرت باز هم دستور حمله صادر نکرد، تا آن جا که حتی مورد اعتراض فرماندهان خود مانند ابن عباس قرار گرفت.( محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری، ج ۴، ص ۵۰۹ / ابن کثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲،ص۳۵۰/ مروج الذهب،ج۲، ص ۳۷۰) امام علیه السلام به عنوان آخرین روزنه برای ترک جنگ، به یکی از اصحابش قرآنی داد تا از دشمن بخواهد که کتاب الهی را به عنوان داور و حکم بپذیرند. اما دشمن، حامل قرآن را به شهادت رساند.( خوارزمی، المناقب، ص ۱۸۶ / الفتوح، ج ۲، ص ۴۷۲ / ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۹، ص ۱۱۱) بدین سان، همه روزنه های امید و نجات را بر روی خود بست.

 


۴ – 
اعترافات بزرگان اهل سنّت: هرچند برخی از اهل تسنّن در مشروعیت جهاد حضرت با ناکثان دچار تردید و شبهه شدند، اما بزرگانشان حضرت را در جنگ هایش محق و مصیب و مخالفانش را یاغی و اهل آتش توصیف کردند که می توان به ابوحنیفه، عبدالقاهر جرجانی، ابن کثیر، ابی المعالی، ابن حجر و دیگران اشاره کرد.( برای توضیح بیش تر ر.ک: موسوعه الامام علی بن ابی طالب، ج ۵، از ص ۵۸ تا ۶۲)

جنگ دوم. جنگ صفین (جهاد با قاسطان)
معاویه توسط دو خلیفه پیشین، به حاکمیت منطقه شام (سوریه) برگزیده شد و یک حکومت قدرتمند و خودمختار تشکیل داده بود. پس از قتل عثمان و گرفتن زمام خلافت توسط حضرت علی علیه السلام ، معاویه انتظار داشت که آن حضرت حکم حکومت وی را در شام تأیید و امضا کند.( نهج البلاغه، نامه ۱۷) از سوی دیگر، به دلیل اعمال فاسد خود و چپاول حقوق مردم احتمال می داد که حضرت وی را از حکومت شام برکنار کند و همچنین علاوه بر آن پس از قتل عثمان، هوس خلافت در سر داشت. از این رو، برای به دست گرفتن برگ های برنده سیاسی اجتماعی حکومت، راضی به کشته شدن عثمان توسط یاران و دوستان علی علیه السلام شد و خود عمدا به یاری عثمان در شکستن حلقه محاصره وی نشتافت تا با قتل وی توسط یاران امام علیه السلام ، معاویه آن حضرت را مسؤول اصلی قتل خلیفه معرفی کند.
حضرت در اوایل حکومت خود، با فرستادن نمایندگانی به سوی معاویه، از او خواست با حضرت بیعت کند و در اولین فرصت، شام را ترک کرده، به سوی حضرت بشتابد.( نهج البلاغه، نامه ۷۵ / شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۲۳۰) این کار برای معاویه گران تمام می شد؛ چرا که مساوی با از دست دادن حکومت چندین ساله خود بر شام بود. از سوی دیگر، نمی توانست در اولین فرصت برای حضرت جواب منفی بفرستد و بدین وسیله، سرپیچی و طغیان خود را نشان دهد؛ او در آن زمان آمادگی لازم برای جنگ با امام علیه السلام را نداشت.
معاویه دست به شیطنتی سیاسی زد و با تأخیر در پاسخ امام علیه السلام (تاریخ دمشق، ج ۵۹، ص ۱۳۱ / الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۱۱۵ / تاریخ طبری، ج۴،ص۴۴۳/ الکامل فی التاریخ،ج۲،ص ۳۱۰) و نگه داشتن نماینده حضرت (جریر) در مدتی طولانی در شام، توانست با مذاکره با مشاوران خود مانند عمروعاص، لشکر خود را برای مقابله نظامی با حضرت آماده کند.( وقعه صفین، ص ۳۴ / شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۶۱) بدین سان، با سرپیچی معاویه از حکم حضرت، جنگ در شوّال سال ۳۶ ق، یعنی چهارماه پس از پایان جنگ جمل، آغاز شد.

 


مشروعیت جنگ صفین
از مطالب گذشته حقّانیت و مشروعیت جهاد حضرت با معاویه روشن شد، در این جا به ادلّه دیگری اشاره می شود:


۱ – 
روایات پیامبر: در تحلیل مشروعیت جنگ جمل، روایات پیامبر مبنی بر حقّانیت جبهه حضرت و باطل و دشمن خدا و رسول خدا بودن جبهه مقابل حضرت گذشت. علاوه بر روایات مزبور، پیامبر به صراحت و به طور خاص، درباره حکم رانی معاویه و جلوس وی بر منبر رسول خدا هشدار داده و از امّت خویش خواسته بود که در این صورت، به قتل معاویه دست بزنند: «اذا رأیتم معاویه یخطب علی منبری فاقتلوه.»( وقعه صفین، ص ۲۲۱ / تاریخ دمشق، ج ۵۹، ص ۱۵۷) واضح است که با عدم صلاحیت معاویه برای تصدّی مقام موعظه و تبلیغ دین، عدم صلاحیت وی بر تصدّی مقام خلافت، که جانشینی پیامبر به شمار می آید، روشن تر می شود و هرگونه کوشش وی دراین راه، مانند عدم واگذاری شام به امام صلی الله علیه و آله و جنگ با حضرت باطل و ظالمانه خواهد بود.


۲ – 
یاغی بودن معاویه: دومین دلیل بر باطل بودن جبهه معاویه، طغیان و نافرمانی وی از خلیفه مشروع و مردمی است. حضرت وقتی تمامی حاکمانی را که عثمان نصب کرده بود، برکنار ساخت، همه آن ها از عزل حضرت تبعیت کردند، اما تنها معاویه بود که به بهانه خون خواهی عثمان، نه تنها مانع بیعت مردم شام برای حضرت شد، بلکه با تبلیغات و شگردهای خاص، احساسات مردم را علیه امام علیه السلام تهییج کرد.


۳ – 
شهادت عمّار یاسر: در روایات متعددی از رسول خدا، پیش بینی شده بود که عمّار یاسر را گروه «باغی» در میدان نبرد به شهادت خواهند رساند: «تقتلک الفئه الباغیه.»( صحیح بخاری، ج۱، ص۱۷۲/ صحیح مسلم، ج۴، ص ۲۲۳۵/ مسنداحمدبن حنبل، ج۲،ص ۶۵۴)
عمّار یاسر، که در جنگ جمل و صفیّن از یاران نزدیک امام بود، در صفیّن توسط لشکر معاویه به شهادت رسید. شهادت وی «گروه باغی» را مشخص کرد. با شهادت عمّار و پخش خبر آن در لشکر معاویه، جبهه وی دچار تردید و اضطراب در حقّانیت خود شد؛ زیرا آنان خود را مصداق حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله می یافتند.
اما معاویه دست به فریب لشکر خود زد و با این بهانه که قاتل عمّار کسی است که وی را به میدان جهاد فرستاده، توانست اذهان جاهلانه و ساده لوحانه لشکر خود را توجیه کند.( الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۳۸۲ / تاریخ طبری، ج ۵، ص ۴۱)ولی مضحک بودن توجیه معاویه بسیار روشن است و به تعبیر امام علیه السلام در این فرض، باید پیامبراکرم صلی الله علیه و آله را نعوذبالله قاتل حمزه تلقّی کرد.( شرح نهج البلاغه، ج ۲۰، ص ۳۳۴)

 

 

جنگ سوم. جنگ نهروان (جهاد با مارقان)


در سال ۳۸ ق و به فاصله یک سال از جنگ صفیّن، سومین و آخرین جهاد حضرت با گروه خوارج در منطقه «نهروان» آغاز شد. خوارج یا مارقان از مسلمانان ظاهربین، قشری و سطحی نگر و به اصطلاح خشک مقدّس و متحجّر بودند که به اعمال ظاهری شریعت مانند نماز و روزه، اهتمام بیش تری می دادند، اما قدرت تحلیل گوهر دین و احکام آن و همچنین مسائل سیاسی و اجتماعی را نداشتند. شاهد آن فریب خوردن آنان از حیله معاویه در جنگ صفیّن در بالا بردن قرآن بر سرنیزه ها در لحظه شکست است که امام علیه السلام را تهدید کردند که باید با معاویه صلح کند، وگرنه جانش در خطر خواهد بود.

 


ریشه و خاستگاه تفکر مزبور در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله ضبط شده است؛ وقتی آن حضرت غنایم جنگی را تقسیم می کرد، برای تشویق مشرکان تازه مسلمان، به آنان مقداری سهم بیش تری اعطا کرد. این تقسیم حضرت مورد اعتراض حرقوص، از بنیانگذاران خوارج، قرار گرفت و پیامبر را متهم به عدم رعایت عدالت کرد. حضرت در پاسخ وی فرمود: اگر عدالت پیش من نباشد، در کجا خواهد بود؟ نکته مهم، هشدار حضرت است که فرمود: وی (حرقوص) پیروانی خواهد داشت که در امر دین تعمّق و تعصّب جاهلانه خواهند داشت. آنان از دین خارج می شوند؛ مانند خارج شدن تیر از کمان، «یمرّقون من الدین کما یمرق السَّهم من الرمیه.» (صحیح بخاری، ج۳،ص۱۳۲۱/ صحیح مسلم، ج ۲، ص ۷۷۴)
اما ظهور خوارج به صورت یک گروه رسمی و مخالف مربوط به جنگ صفین و پذیرش حکمیّت از سوی حضرت می شود که تحت اکراه و فشار خود خوارج انجام گرفت. خوارج پس از پذیرش حکمیّت و صلح بامعاویه، به اشتباه و گناه خویش پی بردند و براین اعتقاد شدند که حکمیّت یک گناه و موجب کفر است و حکمی و حاکمی جز خدا نیست: «ان الحکمُ الا للّه.» آنان خود از گناه خویش توبه کردند و از امام علیه السلام خواستند که وی نیز از گناه خویش (پذیرش حکمیّت) توبه کند و در صورت عدم توبه، گناه کار و کافر خواهد ماند. پس از پذیرش حکمیّت، دو لشکر امام علیه السلام و معاویه عرصه جهاد را ترک کردند، اما گروهی از مخالفان حکمیت قریب دوازده هزار نفر از جبهه حضرت منشعب شده، در ناحیه ای به نام «حروراء» و «نخیله» مستقر شدند.( تاریخ طبری، ج ۵، ص ۶۳ / الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۲۹۳ / شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۲۱۰) آنان به عنوان اعتراض، به نماز جماعت امام علیه السلام حاضر نمی شدند و با دادن شعارهای تند علیه حضرت و چه بسا تکفیر وی، مخالفت خود را اظهار می کردند.( مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۰۶ / تاریخ طبری، ج ۵، ص ۷۳ / الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۳۹۸)


امام علیه السلام همه این اعتراضات را نادیده می انگاشت و با کرامت علوی خود، حقوق آنان را از بیت المال به همان شکل سابق خود می پرداخت(تاریخ طبری،ج۵، ص ۷۳ / الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۳۹۸) و می کوشید با ملاقات خصوصی خود با سران خوارج و اعزام نمایندگان خویش به سوی آنان، به راهنمایی و هدایت آنان دست یازد.( نهج البلاغه، نامه۷۷، خ۱۲۱/ شرح نهج البلاغه،ج۲،ص ۲۷۵) حضرت در این راه به موفقیت هایی دست یافت اما جنگ و جهاد مرحله آخرین بود که در این جا به علل شروع آن و همچنین مشروعیت جهاد حضرت با چنین انسان هایی که به ظاهر اهل عبادت و زهد بودند، اشاره می شود:


علل شروع جنگ نهروان و مشروعیت آن


در تبیین علل شروع جنگ، به نکات ذیل اشاره می شود:


۱ – 
تشکیل گروه های براندازی: در پیش ذکر شد که امام علیه السلام مدارا و تساهل با خوارج را منوط به عدم اقدام عملی و مسلّحانه علیه حکومت خویش کرده بود. اما خوارج بر اظهار و تبلیغ عقیده فاسد خود و همچنین اهانت و تکفیر بر حضرت بسنده نکردند، بلکه با تشکیل گروهی مسلّح و انتخاب عبدالله بن وهب به عنوان رهبر خود و بیعت با او، درصدد براندازی و یا دست کم آسیب وارد کردن بر نظام علوی برآمدند و برای پیشبرد نقشه خود در منطقه ای به نام «نهروان» قرارگاهی تشکیل داده، دست به نامه نگاری ها و دعوت از دیگر گروه ها و اشخاص همفکر در شهرهای گوناگون زدند.( تاریخ طبری، ج۵،ص ۷۴ / الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۳۹۸)
روشن است که هیچ حکومتی نمی تواند به مخالفان خود اجازه تشکیل گروه های براندازی و به اصطلاح «کودتا» بدهد. از این رو، خوارج با این اقدام خود، یک گام به سوی خشونت و جنگ برداشتند.


۲ – 
کشتار شیعیان و ایجاد اغتشاش: از آن جا که خوارج، امام علیه السلام و شیعیان وی را به دلیل پذیرش حکمیّت کافر می دانستند، خونشان را حلال برمی شمردند و با این نظر خود دست به قتل های متعددی زدند. آنان در این اقدامات گستاخانه خود، به زن و مرد و بچه رحم نکردند؛ چنان که عبدالله بن خباب و همسر حامله اش را سر بریدند و سه زن دیگر از قبیله «طی» را به قتل رساندند.( مسند احمد بن حنبل، ج ۷، ص ۴۵۲ / تاریخ طبری، ج ۵، ص ۸۱ / تاریخ بغداد، ج۱،ص۲۰۵/ الکامل فی التاریخ،ج۲،ص ۴۳)
اخبار مزبور در حالی به حضرت رسید که آن حضرت با لشکرش در راه جنگ دوم با معاویه بود. حضرت برای تحقیق از صحّت و سقم اخبار مزبور و وضعیت خوارج، پیک مخصوصی به نام حارث به سوی آنان گسیل داشت که برخلاف انتظار و آداب جنگی، که نمایندگان از مصونیت برخوردارند، خوارج سفیر حضرت را نیز به شهادت رساندند.


۳ – 
عدم تحویل قاتلان: با وجود این، حضرت باز به مدارا با خوارج پرداخت و به جای شروع جنگ، از آنان خواست فقط قاتلانِ مقتولان بی گناه را به حضرت تحویل دهند تا به مجازات قصاص برسند. خوارج به این حداقل درخواست حضرت وقعی ننهادند و همگی خودشان را قاتل معرفی کردند و گستاخانه تأکید نمودند که ما خون آنان و حتی شما را برای خودمان مباح می دانیم.( تاریخ طبری، ج ۵، ص ۸۲ / الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۴۰۳ / الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۱۶۸)


۴ – 
احتمال حمله به مردم بی دفاع: لشکریان حضرت، که با تجهیزات و آمادگی کامل در حال حرکت به سوی جنگ با معاویه بودند، با مشاهده این اوضاع و شنیدن اخبار قتل های زنجیره ای که شامل زن و بچه نیز می شد، نمی توانستند خانواده های خود را در کوفه، در کنار قرارگاه خوارج، گذاشته و با آرامش خاطر به جنگ با شامیان در مسافت های دور بپردازند؛ چرا که امکان این وجود داشت که خوارج از عدم حضور امام علیه السلام در کوفه و اشتغال لشکر به جنگ با معاویه، از فرصت استفاده کرده، به کوفه حمله نمایند و مردم آن را بکشند. بر این اساس، لشکر از حضرت درخواست نمود که نخست مانع خوارج را از سر راه خود بردارند تا آنان با خیال آسوده به جنگ با معاویه بپردازند.( تاریخ طبری، ج ۵، ص ۸۲ / الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۴۰۳ / الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۱۶۸) .
با وجود ارتکاب انواع قتل و راه زنی از سوی خوارج، حضرت باز می کوشید با آنان با صلح و مدارا رفتار کند و از جنگ جلوگیری کند. حضرت برای نیل به این هدف مقدّس، پیک های متعدد و معتبری مانند ابن عباس به سوی قرارگاه آنان فرستاد.( نهج البلاغه، نامه ۷۷ / شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۳۱۰/ تاریخ طبری، ج ۵، ص ۶۵ / الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۳۹۳) حضرت برای اتمام حجّت، غلام خود را به سوی خوارج فرستاد و از او خواست که از خوارج علت خروجشان را بپرسد، در حالی که او با آنان رفتار عادلانه دارد و سهمشان را از بیت المال می پردازد و به بزرگ و کوچکشان احترام می گذارد.( الفتوح، ج ۴، ص ۲۶۱)
نکته قابل تأمّل جواب خوارج است که تصریح کردند اجتماعشان در آن منطقه صرفا برای جهاد و جنگ با حضرت است و هدفی جز این ندارند. بدین سان، خوارج تمامی راه های صلح و مذاکره را بستند.
امام علیه السلام باز به این پاسخ ها قانع نشد و برای اتمام حجّت و هدایت، خود شخصا دو مرتبه به مقرّ خوارج رفته، به سخنرانی پرداخت(نهج البلاغه، خطبه ۱۲۱ و ۱۲۷ و ۱۷۷ / تاریخ طبری، ج ۵، ص ۸۴ / الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۴۰۴) و در آخر خطبه خود، تصریح کرد که اگر بتوان یک اصل و خصلتی را پیدا کرد که عامل وحدت کلمه و ترک مخاصمه بین دو گروه گردد، بدان عمل و از جنگ امتناع خواهد کرد.( شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۲۷۵) حاصل وعظ و سخنرانی حضرت، هدایت و نجات قریب دو هزار تن بود.( نهج البلاغه، خطبه ۱۲۱)
با مأیوس شدن حضرت از هدایت خوارج، حضرت هنگام شروع جنگ، پرچمی به دست ابوایوب انصاری، صحابه معروف پیامبر صلی الله علیه و آله ، داد تا هرکس در زیر آن پرچم قرار گیرد یا خود را از قرارگاه خوارج جدا کند و به کوفه یا مدائن حرکت کند، در امان خواهد ماند. در پرتو امان علوی، قریب پنج هزار تن از لشکر خوارج منشعب شدند و بعضی به جبهه امام علیه السلام پیوستند و بعضی دیگر راه کوفه یا مدائن را پیش گرفتند. تنها یک گروه لجوج و کج فهم قریب ۲۸۰۰ نفر باقی ماند که از تصمیم خود مبنی بر ترک جنگ منصرف نشد.( تاریخ طبری، ج ۵، ص ۸۶ / الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۴۰۵ / الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۱۶۹) بنابراین، باید گفت: جنگ نهروان یک جنگ تحمیلی برای امام علیه السلام بود و حضرت می کوشید با راهکارهای گوناگون از وارد شدن در عرصه جنگ اجتناب کند که متأسفانه تحجّر و قشری بودن اندیشه خوارج مانع آن شد.

 

۵ – روایات پیامبر: آخرین نکته در تأیید مشروعیت حکومت امام علیه السلام ، روایات متعدد پیامبراکرم صلی الله علیه و آله است. قسم اول روایات مطلقی بود که جبهه حضرت را «جبهه حق» و جبهه مخالف را «جبهه باطل» و جنگ با حضرت را جنگ با خدا و رسول خدا توصیف می کرد که تفصیل آن ها گذشت. قسم دوم روایات خاصی است که با تعیین و مشخص کردن نام خوارج به عنوان «مارقان» و مکان جنگ (نهروان) بهترین دلیل بر حقّانیت جبهه حضرت در این نبرد است.
در روایات متعددی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله از مقاتله امام علیه السلام با سه گروه (ناکثین، قاسطین و مارقین) خبر داده است. امّ سلمه از مشخصات سه گروه مزبور از پیامبر پرسید و حضرت مارقین را بر اصحاب نهروان تطبیق کرد: «قلتُ من المارقون؟ قال صلی الله علیه و آله : اصحاب النهروان.»( معانی الاخبار، ص ۲۰۴)

 


از شواهد دیگر، اخبار و پیش بینی های غیبی پیامبر و امام علیه السلام درباره وضعیت نهایی خوارج است. در روایات آمده است که در میان کشته شدگان خوارج، فردی یافت می شود با دو پستان(مسند احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۱۹۱ / البدایه و النهایه، ج ۷، ص ۲۹۴ / تاریخ بغداد، ج ۷، ص ۲۳۷ / صحیح مسلم، ج ۲، ص ۷۴۹ / تاریخ طبری، ج ۵، ص ۸۸؛دو پستان که عربی آن ذوالثدیه است [اولی پستان عادی و دومی دست کوچک اضافی به صورت پستان.])
از دیگر اخبار غیبی امام علیه السلام خبر از شهادت نُه تن از لشکر خود و فرار ده تن از لشکر مقابل است که پس از پایان جنگ، صدق هر دو خبر روشن شد.( (.ک: شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص ۲۷۳ / کشف الغمّه، ج ۱، ص ۲۶۷؛ نکته قابل ذکر درباره منابع، این که در نقل احادیث و گزارش های تاریخی، نگارنده از مجله معرفت، شماره ۶۵، مقاله محمد حسن قدردان قراملکی، و نیز موسوعه الامام علی بن طالب، نوشته محمد ری شهری استفاده برده است.)

 

 

 

منبع:پرسمان