در پاسخ به سوال اول شما بايد گفت: قضيه بسته بودن دستان اميرالمومنين علي عليه السلام و به زور بردن و توسل به خشونت و كشان كشان بردن حضرت علي از قضايايي است كه هم در منابع شيعي و هم در منابع اهل تسنن بدان اشاره شده است هر چند علماي اهل سنت سعي كرده اند از بيان بسياري از جزييات اين عمل و حمله وقيحانه خودداري كنند اما به يقين آنچه در كتب تاريخي آنها باقي مانده گوياي حوادث رخ داده مي باشد. بلاذري در انساب الاشراف ج1 ص 587 مي نويسد: چون علي(ع) از بيعت با ابوبكر سرپيچي نمود ابوبكر به عمر دستور داد كه برود و علي را با خشونت هر چه تمامتر بياورد.

 


ابن قتيبه نيز در كتاب الامه و السياسه ج1 ص 13 و همچنين عمر رضا كحاله در اعلام النساء، ج4 ص 115 اين گونه آورده اند: چون مردم صداي فاطمه(س) و گريه او را شنيدندگريان بازگشتند بگونه اي كه نزديك بود دلها پاره و جگرها سوراخ گردد. اما عمر و عده اي ديگر همراه او ماندند.علي(ع) را بيرون كشيده و مي دواندند تا به نزد ابوبكر آوردند.
ابوبكر جوهري در ج 6 ص 115 كتاب السقيفه با ذكر سند به طور روشن تري به بسته بودن دستان حضرت اشاره كرده و آورده است: سپس عمر داخل خانه آمد و به علي(ع) گفت: برخيز و بيعت كن. علي(ع) سرپيچي كرد وخودداري نمود عمر دست او را كشيد و گفت: برخيز اما علي(ع) از برخاستين خودداري مي كرد. آن گاه بر او حمله كردند و به سختي و زور همان گونه كه با زبير رفتار كردند او را نيز بيرون آورده، خالد بن وليد (دست) آنها را بست و عمر و همراهانش آندو را باخشونت كشان كشان مي بردند. در كوچه ها ازدحام جمعيت شده و مردم براي تماشا جمع شده بودند. فاطمه(س) تا درب خانه آمد و فرياد زد: اي ابابكر! چه زود برخاندان رسول خدا(ص) هجوم آورديد، به خدا سوگند كه تاهنگام مرگ با عمر سخن نخواهم گفت.
اين تنها نمونه هايي بود از مطالبي كه اهل سنت بدان اعتراف كرده اند.

 


در پايان به دو نمونه از نقل قولهاي علماي شيعه هم اشاره مي كنيم:
از سليمان بن قيس هلالي نقل شده است: عمر آتش خواست، و بر در آتش افكند و آن را سوزاند و شكست، فاطمه(ع) جلوي او را گرفت و فرياد زد: پدرجان يا رسول الله.
عمر شمشير را با غلاف آن بالا برد و بر پهلوي او كوفت، فاطمه(ع) ناله كرد، عمر تازيانه بر بازوي او زد، فاطمه فرياد زد: پدرجان.
در اين هنگام علي عليه السلام برجست و گريبان عمر را گرفت و او را فرو كشيد و بر زمين كوفت و بيني و گردن او را رنجه كرد، و مي خواست او را بكشد اما گفتار رسول خدا(ص) كه او را به صبر و طاعت وصيت فرموده بود به ياد آورد، و فرمود:
«
به خدايي كه محمّد را به پيامبري مكّرم داشت اي پسر صهّاك اگر تقدير و فرمان الهي از قبل نبود هر آينه در مي يافتي كه نمي تواني به خانه ي من داخل شوي»

 


عمر كمك طلبيد، و گروهي آمدند و به خانه وارد شدند و بر علي(ع) ازدحام كرده او را گرفتند و ريسماني به گردن او افكندند و او را كشان كشان مي بردند، فاطمه(ع) جلوي منزل ميان آنان و علي (ع) حائل شد و مانع آن گرديد كه علي عليه السلام را ببرند. قنفذ به او حمله كرد و با تازيانه چنان فاطمه(ع) را مضروب ساخت كه هنگام وفات هنوز اثر تازيانه بر بازوي زهرا(ع) همچون دستبندي آشكار بود، و نيز زهرا(ع) را ميان در و ديوار قرار داده فشرد به طوري كه يك دنده ي او شكست و جنينش سقط شد و به همين جهت همواره بيمار و بستري بود تا به شهادت رسيد، صلّي الله عليها.( كتاب سقيفه تأليف سليم بن قيس هلالي، ص 82-85 و 249-250)
علّامه فيض كاشاني نيز مي گويد: سپس دومي گروهي از آزادشدگان و منافقان را جمع كرد و به منزل اميرمؤمنان عليه السلام آورد، با در بسته مواجه شدند، صدا زدند: اي علي، در را باز كن كه خليفه رسول خدا تو را مي‏خواند. آن حضرت در را باز نكرد، آنان هيزم آورده جلو در خانه نهادند و آتش آوردند تا آتش زنند .
دومي فرياد زد: به خدا اگر در را باز نكنيد آن را آتش مي‏زنيم.

 


فاطمه – عليها السلام – كه ديد آنها منزل را آتش مي‏زنند برخاست و در را گشود و پيش از آنكه خود را پنهان كند آن گروه حمله كردند و او را كنار زدند، فاطمه – عليها السلام – ميان در و ديوار پنهان شد، آنان بر اميرمؤمنان عليه السلام كه روي فراش خود نشسته بود حمله بردند و به ياري هم حضرتش را كشان كشان از خانه بيرون بردند و گريبان او را گرفته و به سوي مسجد مي‏كشاندند. فاطمه – عليها السلام – مانع شد و فرمود: به خدا سوگند كه نمي‏گذارم پسر عمويم را به ستم (به مسجد) كشانيد، شما چه زود به خدا و رسول درباره ما خاندان خيانت كرديد در حالي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شما را به پيروي و دوستي و چنگ زدن به دامان ما سفارش كرده‏بود…( علم‏اليقين،ج 2 /ص 686، مقصد سوم، فصل 20)

 

 


اما در پاسخ به قسمت دوم سوال شما بايد گفت:
واقعيت اين است كه تحليل برخي حوادث تاريخي بسيار مشكل است و هضم برخي رفتارها بسيار سنگين است.
موضوع حمله به خانه حضرت زهرا از جمله وقايع تاريخى است كه افزون بر منابع شيعى در بسيارى از منابع تاريخى اهل سنت نيز آمده است. (ر.ك: تاريخ الطبرى، ج 2، ص 444 – 443، وقايع سال يازدهم هجرى، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت؛ عقدالفريد، ابن عبدربه الاندلسى، ج 4، ص 242، دار الكتاب العربى، بيروت؛ انساب الاشراف، بلاذرى، ج 1، ص 586، نشر دارالمعارف، مصر؛ الامامه و السياسة، ابن قتيبه، ج 1، ص 13 – 12، منشورات الشريف الرضى، قم).

 


اما اين كه چرا حضرت على(ع) در اين‏باره صبر كرد و با آن همه شجاعت دست به شمشير نبرد و از حضرت زهرا دفاع نكرد؟ يا بعدها انتقام آن حضرت را نگرفت؟ بايد گفت گاهى ممكن است چنين برداشتى صورت گيرد كه تنها راه رسيدن به حق، استفاده از شمشير و زور است و تنها مى‏توان با توسل به نيروى قهريه، بدون در نظر گرفتن شرايط و پيامدهايى كه ممكن است به دنبال داشته باشد، حق را ستاند؛ اما سيره پيامبران و به ويژه پيامبر گرامى اسلام(ص) نشان مى‏دهد كه آن بزرگوار نيز هرگز با توسل به زور به دنبال انجام رسالت و تبليغ دين نبوده‏اند و حتى در بسيارى از اوقات ستم‏ها و ظلم‏هاى روا شده بر خود و پيروانشان را تحمل كرده‏اند تا بتوانند به مصالحى كه آن را براى پيروانشان لازمتر مى‏دانسته‏اند، دست يابند.

 


پيامبر گرامى اسلام كه اسوه حسنه ما مى‏باشد، همواره براى دستيابى به حق خود و پيروانشان تا آن زمان كه مجبور نمى‏شده‏اند، دست به شمشير نمى‏برده‏اند. و گاه مى‏شد كه آن حضرت انجام عملى را تا موعد مقرر آن به تأخير مى‏انداخت و يا به خاطر مصالح مسلمانان به پذيرش پيمان‏هاى ظالمانه‏اى تن مى‏داد.

 


مثلاً تمامى مفسران درباره آيه «وَ أَنذِر عَشيِرَتَكَ الأَقرَبينَ» سوره شعرا، آيه 214. اتفاق نظر دارند كه اين آيه در سال سوم بعثت نازل شده است و تا آن زمان هيچ يك از اقوام و خويشان پيامبر دعوت آن حضرت را از زبانشان نشنيده بودند و اين تأخير سه ساله به علت شرايط زمانى و مكانى ويژه بوده است. مثال ديگر اين كه در حدود سال ششم هجرت هنگامى كه پيامبر با كفار قريش پيمان صلحى را منعقد كرد، هنگام نگارش پيمان‏نامه آن حضرت، على(ع) را فرا خواند و فرمود: بنويس به نام خداوند بخشنده مهربان! سهيل بن عمرو، نماينده كفار قريش، گفت: اين خدايى را كه تو مى‏گويى، من نمى‏شناسم و تنها بنويس به نام خدا! پيامبر فرمود: همين را بنويس! پس پيامبر(ص) به على(ع) فرمود: بنويس اين قرارداد صلحى است بين رسول خدا و سهيل بن عمرو! سهيل گفت: اگر بر پيامبرى تو شهادت مى‏داديم كه با تو نمى‏جنگيديم؛ تنها نام خودت و پدرت را بنويس!

 


در مفاد اين قرارداد چنين آمده بود كه به مدت ده سال بين مسلمانان و كفار جنگى در نگيرد. و هر شخصى از كفار به پيامبر پناهنده شود، بازگردانيده شود؛ اما اگر از افراد پيامبر كسى به قريش پناهنده شد، بازگشت داده نخواهد شد.
مفاد اين پيمان‏نامه هر چند به نظر برخي از صحابه ظالمانه و غير قابل پذيرش بود، اما پيامبر براى حفظ مصالح امت اسلامى و اهدافى بسيار ژرف‏تر از انعقادِ يك پيمان صلح آن را پذيرفت.
حضرت على(ع) نيز با ملاحظه خطرهايى كه در صورت قيام او، جامعه اسلامى را تهديد مى‏كرد از قيام و اقدام مسلحانه و گرفتن انتقام از ظالمان به حضرت زهرا خوددارى كرد، و با دشمنان خويش سازش نمود تا اصل اسلام محفوظ بماند. در اين جا به چند نمونه از خطرهاى جدى كه در آن دوران اسلام و مسلمانان را تهديد مى‏كرد، اشاره مى‏كنيم:


1 – 
خطر مرتدين‏
بسيارى از گروه‏ها و قبايلى كه در سال‏هاى آخر عمر پيامبر مسلمان شده بودند، هنوز آموزش‏هاى لازم اسلامى را نديده بودند و نور ايمان كاملاً در دل آنها نفوذ نكرده بود. از اين‏رو هنگامى كه خبر درگذشت پيامبر اسلام در ميان آنان منتشر گرديد، گروهى از آنان پرچم «ارتداد» و بازگشت به بت‏پرستى را برافراشتند و عملاً با حكومت اسلام در مدينه مخالفت كرده، حاضر به پرداخت ماليات اسلامى نشدند. اينان با گردآورى نيروى نظامى، نظام نوپاى اسلامى را به شدت مورد تهديد قرار دادند. به همين جهت نخستين كارى كه حكومت جديد انجام داد، نبرد با مرتدان بود. در چنين موقعيتى كه دشمنان ارتجاعى اسلام، پرچم ارتداد را برافراشته و حكومت اسلامى را تهديد مى‏كردند، هرگز صحيح نبود كه امام(ع) پرچم ديگرى به دست گيرد و قيام نمايد.
حضرت على(ع) در يكى از نامه‏هاى خود به مردم مصر، به اين نكته اشاره مى‏كند و مى‏فرمايد: «آن گاه كه پيامبر(ص) به سوى خدا رفت، مسلمانان پس از وى در كار حكومت با يكديگر درگير شدند. سوگند به خدا، نه در فكرم مى‏گذشت و نه در خاطرم مى‏آمد كه عرب خلافت را پس از رسول خدا(ص) از اهل بيت او بگرداند، يا مرا پس از وى از عهده‏دار شدن حكومت باز دارند. تنها چيزى كه نگرانم كرد شتافتن مردم به سوى فلان شخص (ابوبكر) بود. من دست باز كشيدم تا آن جا كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته، مى‏خواهند دين محمد(ص) را نابود سازند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارنش را يارى نكنم (و دست به قيام بزنم)، رخنه‏اى در آن بينم يا شاهد نابودى آن باشم، كه مصيبت آن بر من سخت‏تر از رها كردن حكومت برشماست، كه حكومت كالاى چند روزه دنياست

 


2 – 
خطر مدعيان دروغين نبوت
علاوه بر خطر مرتدين، مدعيان نبوت و پيمبرانى دروغين مانند «مسيلمه»، «طليحه»، «سجاح» نيز در صحنه ظاهر شده، هر كدام طرفداران و نيروهايى دور خود گرد آوردند و قصد حمله به مدينه را داشتند كه با همكارى و اتحاد مسلمانان پس از زحماتى فراوان نيروهاى آنان شكست خوردند.

 


3 – 
خطر روميان
خطر حمله احتمالى روميان نيز مى‏توانست مايه نگرانى ديگرى براى جبهه مسلمانان باشد، زيرا تا آن زمان مسلمانان سه بار با روميان درگير شده بودند. از همين روى روميان مسلمانان را براى خود خطرى جدى تلقى مى‏كردند و در پى فرصتى بودند كه به مركز اسلام حمله كنند. اگر حضرت على(ع) دست به قيام مسلحانه مى‏زد، با تضعيف جبهه داخلى مسلمانان، بهترين فرصت به دست رومى‏ها مى‏افتاد كه از اين ضعف استفاده كنند.

 


لذا در چنين شرايطي سكوت حضرت على(ع) همانند سكوت پيامبر است كه گاهى براى مصلحت يا رفع فتنه سكوت مى‏نمود؛ مانند جريان طلب نمودن كاغذ و قلم در واپسين روزهاى حيات حضرت رسول(ص) كه بعضى از حاضران گفتند: «اِنَّ رسول اللَّه(ص) يَهْجر»؛ (صحيح مسلم، ج 5، ص 76، دارالفكر، بيروت). پيامبر هذيان مى‏گويد، يا به قولى: «قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ»؛ (صحيح مسلم، همان؛ صحيح بخارى، ج 7، ص 9، دارالفكر، بيروت). درد بر او غالب شده است و بيهوده حرف مى‏زند. تا جايى كه حضرت دستور فرمودند همه از خانه بيرون بروند و از نوشتن صرف‏نظر كردند و سكوت فرمود.

 


امير مؤمنان على بن ابى‏طالب(ع) نيز به خاطر مصالح و رفع فتنه و جلوگيرى از نابود شدن اسلام سكوت كردند. ابو طفيل مى‏گويد: در روز شورا من در كنار آن خانه – محل شوراى شش نفره براي تعيين جانشين عمر- بودم كه سر و صدا از اندرون بلند شد. شنيدم كه امام على(ع) مى‏فرمود: «زمانى مردم با ابوبكر بيعت كردند به خدا قسم كه من از او سزاوارتر بودم و حق با من بود؛ اما در عين حال اطاعت كردم تا مبادا مردم كافر شوند و گردن يكديگر را با شمشير بزنند. سپس ابوبكر براى عمر بيعت گرفت، در حالى كه به خدا قسم من سزاوارتر بودم؛ ولى باز هم اطاعت كردم كه مبادا مردم كافر شوند و امروز شما مى‏خواهيد با عثمان بيعت كنيد، اما به خدا سوگند، من رضايت نمى‏دهم و اطاعت نمى‏كنم».

 


در نهج‏البلاغه نيز مى‏خوانيم كه آن حضرت فرمود: «من رداى خلافت را رها ساختم و دامن خود را از آن درپيچيدم و كنار رفتم، در حالى كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه آيا با دست تنها و بدون ياور به پا خيزم و حق خود و مردم را بگيرم و يا در اين محيط پر خفقان و ظلمتى كه پديد آورده‏اند، صبر كنم؟ محيطى كه پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان با ايمان را تا واپسين دم زندگى به رنج وا مى‏دارد. عاقبت ديدم بردبارى و صبر، به عقل و خرد، نزديك‏تر است، لذا شكيبايى ورزيدم، ولى به كسى مى‏ماندم كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد، با چشم خود مى‏ديدم ميراثم را به غارت مى‏برند».( نهج‏البلاغه، صبحى صالح، خطبه 3.)
امام(ع) در جاي ديگر مي‌فرمايد: «خوب مى‏دانيد كه من از همه كس به خلافت شايسته‏ترم. به خدا سوگند، تا هنگامى كه اوضاع مسلمين روبه راه باشد و در هم نريزد و به غير از من به ديگرى ستم نشود، همچنان مدارا خواهم كرد».( نهج‏البلاغه، صبحى صالح، خطبه 74.)
آرى، حضرت على(ع) در برابر ظالمان و غاصبان كاري نكرد، تا زحمت‏هاى 23 ساله پيامبر و خون شهدايى چون حمزه، جعفر طيار و… به هدر نرود. ايشان به جهت حفظ اسلام از انتقام خودداري كرد تا اصل اسلام باقى بماند.

 

 

 

منبع:پرسمان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *