محمّد مکرّر شب‌ها با خدا راز و نیاز می‌کرد؛ گریه می‌کرد؛ نماز شب می‌خواند. به راستی انسان تعجب می‌کرد جوانی با این سنّ کم، چقدر ایمان دارد که در بدترین شرایط، در بیابان‌ها و در صحنه‌های نبرد از نماز شبش غفلت نکند.

در یکی از مناطق، آب کافی موجود نبود. حمام هم با چادرهای جهاد بسیار فاصله داشت و وقت زیادی برای رفت و برگشت صرف می‌شد. محمّد گاهی وقت‌ها صبح سحر با آب یخ زده در منطقه‌ی والفجر مقدماتی که هوا بی‌نهایت سرد بود، غسل می‌کرد!

اعتقادات شدید مذهبی داشت و هیچ‌‌گاه دیده نشد که در سردترین شرایط آب و هوایی تیمّم کند و نماز بخواند.

در منطقه‌ی عملیاتی فاو آب شور بود و نمی‌شد آب را به دست و صورت زد. مجبور بودیم با ظرف‌های ۲۰ لیتری از اروند آب بیاوریم و صبح‌ها با آن وضو بگیریم. برای خوردن هم از آب‌های معدنی استفاده می‌کردیم که برایمان می‌آوردند. یک روز صبح که برای وضو گرفتن بلند شده بودیم، آخرین نفر من بودم که وضو گرفتم. آب‌ها تمام شد. نوبت آرمان که رسید، من گفتم: «محمّد، آب تمام شد!»

گفت: «مشکلی نیست.»

زمستان بود و در برکه‌های اطراف سنگرها آب جمع شده بود؛ اما شور بود و اگر آن را به دست و صورت می‌زدی، شروع به سوختن می‌کرد. در کمال تعجب دیدم آرمان به راحتی آستین‌هایش را بالا زد و با همان آب شور شروع به وضو گرفتن کرد. من پرسیدم: «محمّد، چشم‌هایت نسوخت؟!»

گفت: «نه! برای چی بسوزد؟!»

وضویش را گرفت و نمازش را خواند.

با همه‌ی این احوال بسیار بی‌ریا بود. معمولاً بچه‌هایی که اهل نماز شب بودند، به خوبی تشخیص داده می‌شدند؛ امّا محمّد با یک پنهانکاری سعی می‌کرد دیگران از آن مطلع نشوند. مُدام در موقع صحبت، تکیه کلامش این بود که ریا نشود.


رسم خوبان ۲۱- عبادت و پرستش، ص۹۳ و ۹۴٫/ نماز، ولایت، والدین، صص ۲۳ ۲۲٫