حكومت خلفاى سه گانه، با کشته شدن عثمان خاتمه يافت و بدين وسيله بيست و پنج سال رنج و محنت ناشى از کنار نهادن امام اميرمؤمنان على بن ابى طالب(عليه السلام)از عرصه سياسى و اجتماعى مسلمانان، پايان پذيرفت.

مسلمانان به يقين پى بردند که امام على (عليه السلام) تنها رهبرى است که مى تواند اميد و آرزوها و اهداف آنان را برآورده و عملى سازد و مجد و عظمت شان را به آنان باز گرداند و در سايه حكومت آن بزرگوار از آزادى و مساوات و عدالت، بهره مند گردند، به همين دليل بر بيعت با وى براى خلافت، اصرار و پا فشارى نشان دادند.

ولى با کمال تأسف، مسلمانان فوق العاده دير به چنين باورى رسيدند به گونه اى که امت به بيمارى هاى سخت و انحرافات زيادى دچار گرديد و روح از خود گذشتگى و ارزش هاى اعتقادى از آن ها رخت بربسته و آز و طمع و انديشه منافع شخصى بر آن ها سايه افكن شده بود و به سمت و سوى گرايش هاى تنگ نظرانه گروهى کشانده شدند. از اين جا بود که امام على(عليه السلام)مخالفت کامل خويش را با پذيرش خلافت آنان اعلان داشته و بدآنهافرمود: من در خود نيازى به خلافت بر شما نمى بينم هر کس شما گزينش کرديد، من نيز بدان راضى هستم.[1]

بيان اين سخن از سوى امام به اين دليل بود که حضرت مى دانست، بازگرداندن آن دسته از احكام اسلامى به جامعه که توسط خلفا دستخوش تغيير و تبديل قرار گرفته و با اجتهادات اشتباهشان آن ها را دگرگون ساخته اند، کارى فوق العاده دشوار است. به خوبى آگاه بود جامعه اى که بر مبناى چنان اشتباهاتى رشد و نمو کرده باشد، سرانجام روزى در برابر آن حضرت قرار خواهد گرفت و با جديّت در جهت نبرد با او به فعاليت خواهد پرداخت و در مسير اجراى طرح هاى سياسى هدفمند امام براى پياده کردن عدالت و پايان دادن به ستم و بيداد، به کار شكنى و ايجاد مانع، خواهند پرداخت.

از سويى اميرمؤمنان (عليه السلام) با سوابق بى مانند خود در اسلام و درايت و تدبير سياسى و شايستگى هاى والاى رهبرى، نتوانست با انحرافى که به کليه زواياى جامعه اسلامى راه يافته بود، برابرى کند و قادر نشد اين جامعه را به راه راست و عدالت واقعى و آشكار باز گرداند; زيرا مجموعه هايى از منافقان و سودجويان و آنان که دردل به خدا و رسولش بغض و کينه مى ورزيدند، در مقابل حضرت قد علم کردند که آن بزرگوار در خطبه شقشقيه خود، بر بيان اين معنا تأکيد نموده، آن جا که فرمود:

وقتى زمام امور را بدست گرفتم، عده اى بيعت شكنى کردند و دسته اى از دين خارج شدند و جمعى ديگر سر به طغيان برداشته، گويى اين افراد سخن خدا را نشنيدند که مى فرمايد: (اين سراى آخرت را براى کسانى قرار مى دهيم که در زمين برترى طلب نبوده و در پى فساد نيستند و پرهيز کاران از سرانجام نيك، برخوردارند)[2] آرى! به خدا سوگند! که اين آيه را شنيده و به خاطر سپرده بودند، ولى دنيا در چشم آن ها زيبا جلوه کرد و زرو زيورش آن ها را فريفت.[3]

در کنار پدر، و اصلاحگرى امت

امام على (عليه السلام) جهت بازگرداندن حق به جايگاه اصلى آن و حاکميت بخشيدن عدل و داد، وارد عمل شد و با بهره گيرى از صحيح ترين شيوه، سنت رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) را ميان مسلمانان زنده گرداند، ولى گمراه پيشگان به سرعت در عرصه هاى مديريت، توزيع اموال، عدالت در داورى و رعايت امور مربوط به رسالت و مسلمانان، بر ضد اصلاحگرى هاى آن حضرت به مقابله پرداختند.

امام (عليه السلام) در تلاش براى فاش ساختن خط نفاق و پايان دادن به فساد و تباهى و ريشه کن ساختن آن، ترديدى به خود راه نداد تا رسالت و امت، از آن در امان باشند. از اين رو، خود و خاندان گرامى اش با پيروى از رسول اکرم (صلى الله عليه وآله)براى دفاع از آيين اسلام، درگير معرکه هاى بسيار دشوارى شدند و امام حسين(عليه السلام)در کليه جنگ هايى که آتش آن را منافقان بر ضد امام على (عليه السلام)دامن زدند. شرکت جست، آن وجود مقدس هرگاه ايجاب مى کرد و پدر بزرگوارش به وى رخصت مى داد، شخصاً در عرصه هاى پيكار حضور مى يافت.

تاريخ نگاران خطابه اى را از امام حسين (عليه السلام) ثبت کرده اند که به هنگام حرت مردم کوفه به صفين در جمع آنان ايراد کرد. پس از حمد و ثناى خدا، در آن چنين آمده است:

مردم کوفه! شما مردمى دوست داشتنى و بزرگوار و انسان هايى راستين هستيد بكوشيد يكدل و يك زبان بوده و با يكديگر اتحاد و همبستگى داشته باشيد. به راستى شرّ جنگ تلخ و طعمش ناگوار است، بنابراين، هر کس خود را براى آن بسيج کرد و مهيّاى کار زار شد و قبل از فرارسيدنش از زخم هاى جانكاهش نرنجيد و نهراسيد، برنده جنگ است، ولى آن کس که پيش از رسيدن لحظه مناسب و بى آن که بصيرانه در آن بينديشد آن را پيش اندازد. سزاى وى اين است که به سپاهيانش سودى نرسانده و خويشتن را نيز به هلاکت انداخته است، از خداى بزرگ مسئلت داريم که به يارى خود شما را بر همبستگى خويش نيرو بخشد.[4]

علاقه شديد به سلامت حسنين(عليهما السلام)

امام حسين (عليه السلام) همان گونه که در جنگ جمل به نبرد پرداخت، در جنگ صفين نيز کار زار نمود با اين که برخى از روايات حاکى از اين است که اميرمؤمنان (عليه السلام) از بيم اين که مبادا نسل رسول خدا (صلى الله عليه وآله) با شهادت حسنين از بين رود، به آن دو بزرگوار اجازه کار زار در ميدان نمى داد و مى فرمود:

اين جوان را به فرمان من نگه داريد و از رفتنش به ميدان جلوگيرى نماييد، مبادا با شهادتش پشتم را بشكند، زيرا دريغم مى آيد با مرگ اين دو جوان (يعنى حسن و حسين) نسل رسول خدا(صلى الله عليه وآله)در زمين نابود شود.[5]

در روايات ديگرى آمده است که: اميرمؤمنان (عليه السلام) فرزندش محمد حنفيه را در موارد متعددى به ميدان هاى جنگ مى فرستاد، ولى به حسنين چنين اجازه اى نمى داد.

راز اين مطلب را از محمد حنفيه جويا شدند، وى پاسخ داد: «حسن و حسين به منزله چشمان پدرم و من به منزله دست او هستم و او به واسطه دستش از چشمانش مراقبت مى کند»[6]

اين پاسخ منعكس کننده ميزان ارج و احترامى بود که امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) نزد پدر بزرگوارشان على(عليه السلام)برخوردار بودند. از اخباروارد استفاده مى شود که امام حسين (عليه السلام) پس از نبرد صفين نيز هم چنان در کليه رخدادها نظير ماجراى حكميت و جنگ نهروان، در کنار پدر حضور داشته است.

بديهى است که رخدادهايى که امام حسين (عليه السلام) در کنار پدر ارجمندش شاهد آن ها بود، فوق العاده دردناك و تلخ و آن گاه که خوارج نقشه قتل برجسته ترين نمونه انسان کامل پس از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را طراحى کردند و ابن ملجم مرادى تبهكار و پس مانده خوارج، در محراب عبادت شمشير زهر آلود بر فرق نازنين پيشواى خود اميرمؤمنان وارد ساخت، فاجعه، به اوج خودرسيد.

وصيت هاى اميرمؤمنان به امام حسين (عليه السلام)

وصيت هاى اميرمؤمنان (عليه السلام) به فرزندش حسين (عليه السلام) دليل بر توجه و اهتمام فوق العاده آن حضرت به فرزندش حسين (عليه السلام) است.

در نهج البلاغه آمده است: هنگامى که ابن ملجم ملعون، اميرمؤمنان (عليه السلام) را ضربت زد، آن حضرت به امام حسن و امام حسين چنين وصيت کرد:

«اُوصيكما بتقوى الله، و ان لا تبغيا الدنيا وان بغتكما، ولا تأسفا على شىء منها زُوي عنكما، وقولا بالحقّ، و اعملا للأجر و کونا للمظالم خصماً، و للمظلوم عوناً.

أوصيكما و جميع ولدي و أهلي و من بلغه کتابي بتقوى الله و نظم أمرکم و صلاح ذات بينكم; فانّي سمعت جدّکما(صلى الله عليه وآله)يقول: «صلاح ذات البين أفضل من عامّة الصلاة و الصيام.»

الله الله في الأيتام! فلا تغبّوا أفواههم، ولا يضيعوا بحضرتكم.

والله الله في جيرانكم! فإنهّم وصّية نبيّكم، مازال يوصي بهم حتى ظننّا انّه سيورّثهم. والله الله في القرآن! لايسبقكم بالعمل به غيرکم.

والله الله في الصلاة! فانّها عمود دينكم.

والله الله في بيت ربّكم! لاتخلوه ما بقيتم، فإنّه إن ترك لم تناظروا.

والله الله في الجهاد بأموالكم و انفسكم و ألسنتكم في سبيل الله!

و عليكم بالتواصل و التباذل، و ايّاکم و التدابر والتقاطع.

لاتترکوا الأمر بالمعروف و النهى، عن المنكر فيولّى عليكم شرارکم، ثم تدعون فلا يستجاب لكم.

ثم قال: يابني عبدالمطلب! لا ألفينّكم تخوضون دماء المسلمين خوضاً تقولون. قُتل اميرالمؤمنين ألا لا تقتلّن بى الاّ قاتلى. اُنظروا إذا أنا متُّ مِن ضربته هذه فاضربوه ضربة بضربة، ولا تمثّلوا بالرجل; فإنّي سمعت رسول الله(صلى الله عليه وآله) يقول:

«ايّاکم و المثله ولو بالكلب العقور»;[7]

شما را به تقواى الهى سفارش مى کنم و توصيه مى نمايم در طلب دنيا نباشيد، هرچند دنيا شما را طلب کند و بر آن چه از دنيا به دست نياورده ايد، اندوه مخوريد. سخن حق بگوييد و براى ثواب کار کنيد. ستمگر را دشمن و ستمديده را ياورباشيد.

شما و همه فرزندان و خاندانم را و هر که را نوشته ام به او مى رسد به تقواى الهى، نظم در کارها، و اصلاح ميان مسلمانان سفارش مى کنم، زيرا از جدتان شنيدم مى فرمود: «اصلاح ميان مسلمانان از بيشتر نماز و روزه ها بهتر است.

خدا را، خدا را در نظر بگيريد، در حق يتيمان، مبادا آنان را گاهى سير و گاهى گرسنه بگذاريد مبادا با حضور شما تباه شوند.

خدا را، خدا را در نظر بگيريد در حق همسايگانتان، که سفارش شده پيامبرتان هستند. پيوسته درباره آنان سفارش مى فرمود به حدى که پنداشتيم بر ايشان ميراثى معين خواهد نمود. خدا را، خدا را در نظر آوريد در حق قرآن، مبادا ديگران در عمل به قرآن از شما پيشى گيرند. خدا را، خدا را در نظر بگيريد درباره نماز، که نماز ستون دين شماست.

خدا را، خدا را در نظر بگيريد درباره خانه پروردگارتان، آن جا را خالى مگذاريد، که اگر خانه خدا ترك شود از عذاب خدا مهلت نيابيد.

خدا را، خدا را در نظر بگيريد درباره جهاد در راه خدا بااموال و جان و زبانتان، بر شما باد پيوند و بخشش به يكديگر و بپرهيزيد از پشت کردن و بريدن از يكديگر. امر به معروف و نهى از منكر را رها نكنيد، که بدکارانتان بر شما حكومت يابند و آن گاه هر چه دعا کنيد به اجابت نرسد.

آن گاه فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب، نبينم شما را که در خون مسلمانان فرو افتيد و گوييد: «اميرالمؤمنين کشته شد». بدانيد که به قصاص خون من فقط قاتلم کشته مى شود. بنگريد هرگاه من از اين ضربت او کشته شدم، در برابر آن تنها او را يك ضربت بزنيد و اعضايش را نبريد، که از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شنيدم که مى فرمود: «از مُثله کردن بپرهيزيد حتى اگر سگ درّنده باشد.»

ابن شعبه در تحف العقول وصيت ارزشمند ديگرى را از اميرمؤمنان(عليه السلام)ويژه امام حسين (عليه السلام)آورده و ما به جهت اهميت آن و موضوعات ارزنده و سفارشات اخلاقى جاودانه اش آن گونه که ابن شعبه آن را از امام على(عليه السلام) نقل کرده است عيناً ياد آور مى شويم:

  1. «يابنّي! اوصيك بتقوى الله في الغنى و الفقر، و کلمة الحق في الرضى و الغضب، و القصد في الغنى و الفقر، و بالعدل على الصديق و العدوّ، و بالعمل في النشاط و الكسل، و الرضى عن الله في الشدّة و الرخاء.

٢. أى بني ما شرٌ بعده الجنّة بشرّ، ولا خير بعده النار بخير، و کلّ نعيم دون الجنة محقور، و کلّ بلاء دون النار عافية.

٣. و اعلم يا بُنّي! انّه مَن أبصر عيب نفسه شُغل عن عيب غيره، و مَن تعرّى من لباس التقوى لم يستتر بشيء من اللباس، و مَن رضي بقسم الله لم يحزن على مافاته، و من سلّ سيف البغي قتل به، و مَن حفر بئراً لأخيه وقع فيه، و مَن هتك حجاب غيره انكشفت عورات بيته، و مَن نسي خطيئةً استعظم خطيئة غيره، و مَن کابد الأمور عطب، و مَن اقتحم الغمرات غرق، و مَن أعجب برأيه ضلّ، ومَن استغنى بعقله زلّ، و مَن تكبّر على الناس ذلّ، و مَن خالط العلماء وُقرّ، و مَن خالط الأنذال حُقّر، و مَن سفه على الناس شُتم، ومَن دخل مداخل السوء اتّهم، و مَن مزح استخّف به، ومَن أکثر من شىء عرف به، و مَن کثر کلامه کثر خطؤه، و مَن کثر خطؤه قل حياؤه، و مَن قل حياؤه قل ورعه، و مَن قلّ ورعه مات قلبه، و مَن مات قلبه دخل النار.

١. پسرم، در توانگرى و نيازمندى، تو را به پرواى از خدا سفارش مى کنم، در حال خشنودى و خشم، سخن حق بر زبان آور و در بى نيازى و فقر ميانه روى پيشه کن. با دوست و دشمن به عدالت رفتار نما و در حالت نشاط و کسالت به فعاليت بپرداز و در تنگنا و رفاه، رضاى خدا را در نظر داشته باش.

٢. پسرم! هر بدى که در پى اش بهشت باشد، بدى شمرده نمى شود، وهيچ خوشى که به دنبال آن دوزخ باشد، خوشى نيست. هر نعمتى در برابر بهشت کوچك است و هر بلا در برابر آتش دوزخ عافيت به شمار مى آيد.

٣. پسرم بدان! هر کس عيب خويش را ديد از عيب جويى ديگران باز ماند، و هر که جامه تقوا نپوشيد، هيچ جامه اى او را نمى پوشاند، هر کس به قسمت خدا خشنود است، به آن چه از دستش رفته افسوس نمى خورد و هر کس شمشير ستم از نيام برکشد خود بدان کشته خواهد شد و هر کس چاهى براى برادرش حفر کند، خود در آن افتد، هر کس در پى آشكار ساختن عيوب ديگران باشد، عيب هاى خانه اش آشكار گردد، هرکس خطاى خويش را فراموش کند، خطاى ديگران در چشمش بزرگ جلوه مى کند، هر کس در کارها به سختى وارد شود، نابود گردد و هرکس به گرداب ها وارد شود، غرق شود، هر کس از ديدگاه خويش، خوشش آيد، به گمراهى افتاده و هر که به عقل خود بى نيازى کند، به لغزش مى افتد. و هر کس نسبت به مردم گردن فرازى کند، به خوارى و ذلت افتد، هر کس با دانشمندان همنشينى کند، با وقار گردد، و هر که با اراذل و اوباش بنشيند، تحقير و زبون شود، و هر که با نابخردان رفت و آمد کند دشنام مى شنود، هر کس چيزى را بسيار برگيرد، بدان شناخته و معروف شود، آن کس که پرگويى کند، خطايش زياد شود، و هر که خطايش افزون شد، شرم و حياى او اندك مى شود و هر کس شرمش کم شد ورع و تقوايش کاهش مى يابد و هر کس ورع و تقوايش کم شد دلش مى ميرد و هرکس دل مرده شد، وارد دوزخ مى شود.

٤. أي بنّي! من نظر في عيوب الناس و رضي لنفسه بها فذاك الأحمق بعينه، و من تفّكر اعتبر، و مَن اعتبر اعتزل، و مَن اعتزل سلم، و مَن ترك الشهوات کان حرّاً، و مَن ترك الحسد کانت له المحبة عندالناس.

٥. ايّ بنيّ! عزّالمؤمن غناه عن الناس، و القناعة مال لاينفد، و مَن أکثر من ذکر الموت رضي مِن الدنيا باليسير، و مَن علم أنّ کلامه من عمله قلّ کلامه الاّ فيما ينفعه.

٦. اَيّ بنيّ! العجب ممّن يخاف العقاب فلم يكفّ، و رجا الثواب فلم يتب و يعمل.

٧. اي بنيّ! الفكرة تورث نوراً و الغفلة ظلمة و الجهالة ضلالة، و السعيد من وعظ بغيره، والأدب خير ميراث، و حسن الخلق خير قرين ليس مع قطيعة الرحم نماء و لامع الفجور غنى.

٨. اي بنّي! العافية عشرة أجزاء تسعة منها فى الصمت الاّ بذکرالله، و واحدة فى ترك مجالسة السفهاء.

٩. أي بنّي! من تزّيأ بمعاصى الله في المجالس أورثه الله ذّلا، و مَن طلب العلم علم

٤. پسرم! هر کس به عيب مردم بنگرد و آن را براى خود بپسندد، خود همان احمق است و هرکس بينديشد، عبرت آموزد، و هر که عبرت گيرد گوشه نشينى اختيار کند و هر که گوشه نشين گردد، سالم بماند هر کس ترك شهوت کند. آزاد زندگى کند و هرکس حسد را ترك کند، مورد محبت مردم خواهد بود.

٥. پسرم! عزت فرد با ايمان، بى نيازى او از مردم است، قناعت مالى است که تمام شدنى نيست، هر کس مرگ را زياد ياد کند به اندکى از مال دنيا خشنود گردد و هر کس بداند سخنش از کردار او به شمار مى آيد کم سخن مى گويد مگر در آنچه سودى بدو بخشد.

٦. پسرم! شگفتا! از کسى که از کيفر بترسد ولى دست از گناه باز ندارد و اميد ثواب دارد و اما توبه نكند و کارى انجام ندهد.

٧. پسرم! انديشه، روشنى مى آفريند و غفلت تاريكى و جدال و گمراهى به وجود مى آورد، خوش بخت کسى است که از ديگرى پند گيرد. ادب بهترين ميراث و خوش اخلاقى بهترين هم نشين است. نه با قطع صله رحم مالى افزايش مى يابد و نه با هرزگى، توانگرى ايجاد مى شود.

٨. پسرم! عافيت داراى ده جزء است که نُه جزء آن در خاموشى است مگر آن جا که زبان به ذکر خدا گشوده شود و جزء ديگر در ترك همنشينى نابخردان است.

٩. پسرم! هر کس با انجام معصيت هاى الهى در مجالس، ژست بگيرد خداوند او را خوار و زبون مى سازد و هر کس در پى دانش باشد، دانا شود.

  1. أي بنّي! رأس العلم الرفق، و کفته الخرق، و من کنوز الإيمان الصبر على المصائب، و العفاف زينة الفقر، و الشكر زينة الغنى، وکثرة الزيارة تورث الملالة، و الطمأنينة قبل الخبرة ضد الحزم، و اعجاب المرء بنفسه يدلّ على ضعف عقله. اى بنى، کم نظرة جلبت حسرة، و کم من کلمة سلبت نعمة.

١١ . أى بنّى! لاشرف أعلى من الاسلام، ولاکرم اعزّ من التقوى، ولا معقل أحرز من الورع، ولا شفيع أنجح من التوبة، ولا لباس أجمل من العافية، ولامال أذهب بالفاقة من الرضى بالقوت، و من اقتصر على بُلغة الكفاف تعجّل الراحة و تبوّأ خفض الدعة.

١٢ . أي بنّي! الحرص مفتاح التعب و مطيّة النصب وداع الى التقحّم فى الذنوب، و الشره جامع لمساوئ العيوب، و کفاك تأديباً لنفسك ماکرهته من غيرك، لأخيك عليك مثل الذي لك عليه، و مَن تورّط فى الأمور بغير نظر فى العواقب فقد تعرّض للنوائب، التدبيرُ قبل العمل يؤمنك الندم، مَن استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطأ، الصبر جنّة من الفاقة، البخل جلباب المسكنة، الحرص علامة الفقر، وصول معدم خير من جاف مكثر، لكل شىء قوت و ابن آدم قوت الموت.

١٠ . پسرم! راز و رمز علم و دانش نرمى و ملايمت است و آفت آن درشت خويى است، صبر در معصيت ها از گنجينه هاى ايمان است، پارسايى زيور فقر و تهيدستى و شكر، زيور توانگرى است بسيار ديدار کردن از کسى، ملالت آوراست و آرامش و اعتماد پيش از آزمايش، بى احتياطى تلقى مى شود و خود بينى شخص، دليل بر سستى عقل و خرد اوست.

١١ . پسرم! مجد و شرافتى برتر از اسلام نيست، و کرَمى عزيزتر از تقوا و دژى استوارتر از ورع نيست و شفيعى مؤثرتر از توبه و جامه اى زيبنده تر از عافيت و مالِ بر طرف کننده نيازى برتر از رضاى به رزق و روزى نيست. هرکس به همان گذران روزانه زندگى اش خشنود باشد زود به آسايش رسيده و به آرامش و رفاه دست يافته است.

١٢ . پسرم! آز و طمع، کليد رنج و بلا و مرکب سختى ها و سبب فرو افتادن دروادى گناهان است. شكم پرستى هر عيب و بدى را در بر دارد، براى ادب آموختن خويش، همان بس آن چه را براى خود نمى پسندى براى ديگران نيز مپسند، نيز برادرت همان حقى را بر تو دارد که تو بر او دارى. هر کس بدون عاقبت انديشى، خود را وارد کارها کند در معرض گرفتارى هاست، انديشه و تدبير پيش از انجام کار، تو را از پشيمانى آسوده خاطر مى کند.

کسى که با آراء گوناگون روبرو شود، جاهاى خطارا مى فهمد، صبر و بردبارى سپر فقر و تنگدستى است، بخل، پوشش زبونى است، حرص نشانه نياز است، خويشاوند تنگدست بهتر از ثروتمند جفا کار است.

هر چيزى روزى و قُوتى دارد و آدمى قوت مرگ است.

١٣ . أي بنّى! لا تؤيسّ مذنباً، فكم من عاکف على ذنبه ختم له بخير، و کم من مقبل على عمله مفسد في آخر عمره، صائر الى النار.

١٤ . أي بنّي! کم من عاص نجا، و کم من عامل هوى، مَن تحرّى الصدق خفّت عليه المؤن فى خلاف النفس رشدها، الساعات تنتقص الأعمار، ويلٌ للباغين من احكم الحاکمين و عالم ضمير المضمرين.

١٥ . أي بنّي! بئس الزادُ الى المعاد العدوان على العباد، فى کلّ جرعة شرق، و في کل أکلة غصص، لن تنال نعمة الاّ بفراق اُخرى.

١٦ . ما أقرب الراحة من النصب، و البؤس من النعيم، و الموت من الحياة، و السقم من الصحة! فطوبى لمن أخلص لله عمله و علمه و حبّه و بغضه و أخذه و ترکه و کلامه و صمته و فعله و قوله، و بخ بخ لعالم عمل فجّد، و خاف البيات فأعدّ و استعّد إن سُئل نصح، و إن تُرك صمت، کلامه صوابٌ، و سكوته من غيرعىّ جواب.

١٧ . والويل لمن بُلي بحرمان و خذلان و عصيان، فاستحسن لنفسه مايكرهه من غيره، و أزرى على الناس بمثل مايأتى.

١٨ . و اعلم أى بنّى! انّه مَن لانت کلمته وجبت محبّته، وفقّك الله لرشدك، و جعلك من أهل طاعته بقدرته، انّه جواد کريم»;[8]

١٣ . پسرم! هيچ گناهكارى را نوميد مكن، چه بسيار افرادى که دلداده گناه اند ولى عاقبت به خير شده اند و چه بسيار انسان هاى نيك کردارى که در پايان عمر تباه شده و به دوزخ رفته اند.

١٤ . پسرم! بسيار افراد نافرمانى که نجات يافته و بسيار اهل کردارى که به سقوط گراييده اند، آن کس که در پى راستى و صداقت باشد، سبكبار است، مخالفت با نفس رشد اوست، هر ساعتى که بگذرد عمر را کاهش مى دهد، واى به حال ستمكاران از قرار گرفتن در برابر بهترين داوران و داناى درون نهان کنندگان.

١٥ . پسرم! بدترين توشه براى روز رستخيز جور و ستم بر بندگان خداست، در هر نوشيدنى امكان گلوگيرى و در هر لقمه به گلو ماندن امكان دارد. جز با جدايى از يك نعمت به نعمت ديگرى دست نخواهى يافت.

  1. چه اندازه آسايش، به رنج و تنگدستى و نعمت به مرگ و زندگى و بيمارى به تندرستى نزديك است خوش به حال آن کس که علم و عمل و دوستى و دشمنى و گرفتن و نگرفتن و سخن و خموشى و کردار و گفتارش را خاص خدا گرداند.

خوش به سعادت دانشمندى که عمل کند و در آن بكوشد و از شبيخون مرگ بهراسد و آماده باشد و مهيا گردد. اگر از او بپرسند پند و اندز دهد و اگر او را وانهند، خموشى اختيار کند، سخنش درست باشد و خموشى اش به جهت درماندگى از پاسخ نباشد.

١٧ . واى بر آن کس که به محروميت و شكست و ناکامى و نافرمانى مبتلا گردد، چيزى را براى خود بپسندد که آن را براى ديگرى نمى پسندد و آن چه را خود عمل مى کند بر مردم عيب گيرد.

١٨ . پسرم بدان! هر کس با نرمى و ملايمت سخن گفت: دوست داشتنش واجب است. خداوند تو را در جهت هدايتت، موفق گرداند و به قدرت خود از اهل اطاعتش مقرر سازد، به راستى که او بخشنده و کريم است.

آخرين لحظات در کنار پدر

فرموده خداى متعال: (لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُون‏); اهل عمل، اين گونه عمل مى کنند، آخرين جمله اى بود که اميرمؤمنان (عليه السلام) آن را بر زبان آورد و روح پاك و مطهرش که در احاطه فرشتگان بود به آسمان ها پرکشيد و پايه هاى عدالت در زمين فرو ريخت و ارکان دين درهم شكست.

پناه ستمديدگان و محرومان، آن کس که تمام تلاش خود را در جهت به پا داشتن دولتى که به بهره کشى پايان داده و عدل و داد و حق را ميان مردم گسترش دهد، معطوف ساخته بود، ديده از جهان فرو بست.

دو نواده رسول اکرم (صلى الله عليه وآله) به تجهيز پيكر پاك پدر بزرگوارشان على مرتضى(عليه السلام)پرداختند و بدن نازنينش را غسل داده و کفن نمودند و در ساعات پايانى شب، جنازه مطهرش را به سمت مضجع شريف او در نجف اشرف حمل کردند، به اعتراف دشمنان، در حقيقت برجسته ترين سمبل عدالت و ارزش هاى والاى انسانى را به خاك سپردند.

به گفته تاريخ نگاران: وقتى خبر شهادت امام على به معاويه رسيد، از محل استقرار خود خارج و روز شهادت آن بزرگوار را در دمشق روز شادى و عيد اعلان کرد. زيرا در واقع معاويه به آرزويش رسيده بود، و تاج و تختى را که مشتاقانه در پى آن بود وسيله اى براى به بردگى کشيدن مسلمانان و مجبور ساختن آنان به کارهاى غير دلخواهشان، به دست آورده بود.[9]

شهادت امام حسن (عليه السلام)

امام حسن (عليه السلام) پس از برقرارى صلح با معاويه چند روزى در کوفه اقامت گزيد و سپس به اتفاق برادرش امام حسين (عليه السلام) و تمام اعضاى خاندانش به مدينه باز گشت و در آن سامان، با فرو بردن خشم خويش در انتظار فرمان خداى عزّوجلّ، در خانه اش ماند.[10]و همان گونه که ياد آور شديم، امام حسين (عليه السلام) در جهت پايبندى به قرار داد صلحى که برادرش امام حسن (عليه السلام)با معاويه امضاء کرده بود، تا معاويه زنده بود پذيراى شورش و قيام بر ضد وى نشد.

حسنين(عليهما السلام) در مدينه به عبادت و پرستش خدا و در جهت پا برجا ساختن اعتقادات اسلامى در دل مردم به تلاش پرداختند. احكام اسلام را براى آنان تشريح و به ارشاد و هدايت شان، همت گماردند. آن دو بزرگوار در جهت تربيت نسلى آگاه که بتواند مسئوليت خويش را در قبال ستم و بيداد و فساد و تباهى و انحرافِ موجود ميان مسلمانان ايفا کند، توجه خاصى مبذول داشتند و طى اين ده سال – بنا به نقل برخى از منابع تاريخ اسلام – در اعتراض به اعمال و رفتار معاويه و بعضى حاشيه نشينانش برخوردهاى لفظى ميان امام حسن و امام حسين (عليهما السلام)با آنان به وجود آمد.

منبع: کتاب پیشوایان هدایت 5 – سیدالشهداء، حضرت امام حسین مجتبى علیه السلام / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


[1]. بحار الانوار 32/ 7.

[2] . قصص 83.

[3]. نهج البلاغه خطبه شقشقیه.

[4]. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 1/ 284.

[5]. باب خطبه‌های امیر مؤمنان / 207.

[6]. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 1/ 118.

[7]. نهج البلاغه بخش نامه‌ها (47).

[8]. تحف العقول / 88، در بیان وصایای امیر مؤمنان (علیه السّلام)

[9]. حیاة الامام الحسین 2/ 109.

[10]. ارشاد 2/ 15.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *