در دوران ابوبكر و عمر

با رحلت جانسوز پيامبر عظيم الشأن اسلام، عصر رسالت سپرى و دوران امامت، به پيشوايى على ابن ابى طالب (علیه السلام)که رسول اکرم (صلى الله عليه وآله)وى را براى پذيرش مسئوليت هاى انقلاب الهى مبارك و رهبرى الهى مسلمانان، تعيين کرده  بود، آغازشد. اين مسئوليت ها را خداوند با مزيد الطاف خود بدو عطا فرمود تا اين انقلاب مبارك را از پنجه هاى جاهليت برهاند و در سايه هدايت صحيح، به سوى کمال و شكوه و جلال پيش رود و از آن بهره مند گردد.

امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) دوران کودکى خويش را در زمان حيات رسول اکرم سپرى کردند و ملاحظه کرديم که رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نه تنها با آنان بسان کودکان رفتار نمى کرد بلكه به عنوان دو شخصيت اسلامى که مسئوليت هاى رهبرى بزرگى در انتظارشان بود با آنان برخورد داشت چنان که روايات فراوانى که از نبى اکرم (صلى الله عليه وآله) رسيده به صراحت در اين خصوص سخن گفته است. دوران بالندگى و جوانى آن دو بزرگوار در سايه امامت پدر ارجمندشان و در شرايطى نابسامان نسبت به دولت اسلامى و اهل بيت نبوت، آغاز گرديد، زيرا على(عليه السلام) از عرصه رهبرى سياسى دور شده بود و کسانى به قدرت دست يافته بودند که در رهبرى امت، هيچ گونه سهمى براى اهل بيت (عليهم السلام) قائل نشده و از سَرِ حسد و نيز تحقير جايگاه على(علیه السلام)و موقعيت رهبرى الهى او، خلافت را به خود اختصاص دادند.

پس از آن، خانه زهرا (عليها السلام) مورد هجوم ناگهانى قرار گرفت و على (عليه السلام)براى بيعت با ابو بكر به بند کشيده شد تا دولتى که از هرسو مورد تهديد خطرات بود، روى آرامش ببيند.

در تمام اين اوضاع و احوال، امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) ناظر دگرگونى حوادث و رخدادها بوده و مى ديدند پس از مجد و عزّتى که در دوران جدشان پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) برخوردار بودند چگونه خود و اهل بيت پاك رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به خوارى و ذلت کشيده شدند، در اين برهه حضرت زهرا(عليها السلام) و فرزندانش مواضع گوناگونى اتخاذ کردند و از همان راه و روش اسلامى که رسول خدا بر ايشان ترسيم فرموده بود و پس از وفات آن حضرت، به رسالت الهى ارتباط داشت، فراتر نرفتند. در اين جا به مواضعى که به امام حسن (علیه السلام)به ويژه و يا به وى و برادر بزرگوارش امام حسين (علیه السلام)ارتباط دارد، اشاره اى گذرا خواهيم داشت.

١. حسنين(عليهما السلام) و فدك

پس از رحلت رسول مكرّم اسلام (صلى الله عليه وآله) حوادثى رخ داد و مخالفان، قدرت را به دست گرفتند و با نصب ابوبكر به عنوان خليفه مسلمانان، على (علیه السلام)را از جايگاه طبيعى اش که خداى سبحان وى را شايسته آن قرار داده بود، دور ساختند و فاطمه زهرا(عليها السلام) دخت نبى اکرم (صلى الله عليه وآله) را از ارث پدر محروم و آن را غصب کردند و آن چه را رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در دوران زندگى به ملكيّت زهرا درآورده بود از آن مخدّره مصادره کردند و بين او و ابوبكر پيرامون اين موضوع بحث و مناقشات فراوانى صورت گرفت تا آن جا که ابوبكر از آن بانو خواست براى اثبات مدعاى خود شاهد بياورد، فاطمه (صلى الله عليه وآله) اميرمؤمنان و حسنين (عليهم السلام) و ام ايمن را شاهد آورد ولى ابوبكر گواهى آن ها را پذيرا نشد و از بازگرداندن حق زهرا(عليها السلام) امتناع ورزيد.

گواه گرفتن زهراى بتول (عليها السلام)، حسنين(عليهما السلام) را (با آنكه خود، به حكم آيه تطهير معصوم تلقى مى شد)، عملى بود که طبق احكام شرع مقدس اسلام و در برابر ديدگاه مسلمانان و با تأييد سرور اوصياء اميرمؤمنان على بن ابى طالب(عليه السلام)صورت پذيرفت. همه اين امور کاملاً دلالت بر شايستگى آن دو بزرگوار براى اداى گواهى و شهادت در چنين مناسبتى دارد، در صورتى که آنان در آن روز بيش از هفت سال نداشتند.

سپردن نقش بارزى به امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) در چنين قضيه بزرگى، اتفاقى و جداى از ضوابطى که مواضع اهل بيت (عليهم السلام) را نظام مى بخشيد نبود، بلكه در امتداد مواضع رسول اکرم (صلى الله عليه وآله) نسبت به آندو در جهت مهيّاسازى و قراردادن آن بزرگواران در جايگاه طبيعى و در سطح رهبرى امت، تلقى مى شد.

٢. اعتراض به ابوبكر

روزى حسن بن على (علیه السلام)در کودکى بر ابوبكر وارد شد و وى برفراز منبر سخن مى گفت، حضرت بر او بانگ زد و با اعتراض به او، فرمود: از منبر پدرم پايين بيا. ابوبكر در پاسخ امام گفت: به خدا! راست گفتى، اين منبر پدر توست نه منبر پدر من.[1]

٣. امام و پرسش مرد صحرانشين

امامت بر دو رکن اساسى يكى لياقت و شايستگى که علم و دانش و عصمت را شامل مى شود و ديگرى صريح روايات، استوار است. از اين رو، ملاحظه مى کنيم که ائمّه (عليهم السلام)همواره به بيان اين روايات و يادآورى و تأکيد بر آن ها توجه زيادى مبذول مى داشتند و امام حسن (علیه السلام)در بسيارى از سخنان و موضع گيرى هاى خود در اين زمينه توجه خاصى به بيان اين روايات داشت از جمله در مورد ائمه (عليهمالسلام) فرمود: آنان کسانى اند که خداوند اطاعتشان را بر همگان واجب ساخته و يكى از دو امانتِ گرانسنگِ رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به شمار مى آيند.[2]

در مورد علم و دانش نيز اين چنين بود زيرا ائمه (عليهم السلام) پيوسته بر اين که وارث علم رسول خدا هستند و جفر و جامعه و ديگر را در اختيار دارند، تأکيد داشتند.[3]

امام على (علیه السلام)در اثبات صفت علم امامت براى امام حسن (علیه السلام)از دوران کودکى وى، اهتمام ورزيد تا مسلمانان را از پايه علمى امام (علیه السلام)آگاه سازد. اين عمل خود، دليلى قاطع بر امامت امام مجتبى (علیه السلام)به شمار مى آمد و اميرمؤمنان(عليه السلام)مى کوشيد اين موضوع را براى کسانى که به حكومت و خلافت چنگ انداخته و آن را به خود اختصاص دادند و صاحبان واقعى آن را از حقشان دور ساختند، ابراز نمايد. امام على (علیه السلام)در توجه انظار مردم به امام حسن (علیه السلام)به کاربرد شيوه اى دست زد که مردم آن را براى يكديگر نقل نموده و در مجالس و محافلشان از آن ياد کنند، زيرا پاسخ دادن کودکى زير ده سال به پرسش هاى دشوار و پيچيده، قضيه اى بود که موجب شگفتى آنان مى شد و توجهشان را به وى جلب مى کرد.

به إسناد خود از عبادة بن صامت نقل کرده  «شرح الاخبار» قاضى نعمان در کتاب که مردى صحرانشين از ابوبكر پرسيد: من در حال احرام تخم شتر مرغى يافتم و آن را پختم و ميل کردم، آفّاره اين عمل چيست؟

ابوبكر در پاسخ وى گفت: اى مرد! پرسش بس دشوارى پرسيدى و او را به عمر احاله داد و عمر او را نزد عبدالرحمان بن عوف فرستاد وقتى همه از پاسخ آن پرسش در ماندند به آن مرد گفتند: نزد آن مرد پيشانى بلند يعنى اميرمؤمنان نيز برو. وقتى آن مرد حضور امام (علیه السلام)شرفياب شد، امام بدو فرمود: پرسشت را از هريك از اين دو نوجوان (حسن و حسين) مى خواهى، بپرس. مرد عرب، مسأله را از امام مجتبى (علیه السلام)پرسيد: امام حسن (عليه السلام) فرمود:اى مرد عرب! آيا شتر دارى؟

مرد گفت: آرى.

حضرت فرمود: به تعدادى که تخم شتر مرغ خورده اى، شتر ماده مهيا آن و آن ها را با شتران نر در آميز و شترانى را که از آن ها به وجود مى آيد، در خانه گرامى خدا که براى انجام حج به زيارتش رفته بودى، قربانى نما.

اميرالمؤمنين (علیه السلام)فرمود: امكان دارد برخى از ناقه ها پيش از رسيدن وقت ولادت، سقط کنند.

امام حسن(عليه السلام)عرضه داشت: اگر شتران چنين اند در تخم مرغ نيز احتمال فاسد شدن وجود راوى مى گويد: در آن اثناء صدايى شنيده شد که گفت: مردم! آن چه را اين جوان «دارد فهميده، همان است که سليمان بن داوود به آن پى برده است.[4]

٤. امام حسن(علیه السلام)در شورا

عمربن خطاب پس از زخم برداشتن که مسأله شورا را به گونه معروف، ترتيب داد به نامزدهاى عضويت در شورا چنين گفت: برخى از بزرگان انصار را در شوراى خود شرکت دهيد ولى حق رأى و دخالت در کار ندارند و حسن بن على و عبدالله بن عباس را نيز در جمع خود داشته باشيد زيرا اينان با رسول خدا (صلى الله عليه وآله)خويشاوندى داشته ولى در شورا حق رأى ندارند و عبدالله (فرزند عمر) به عنوان مشاور در شورا حضور يابد، او نيز حق رأى نخواهد داشت» و بدين سان، افراد ياد شده در شورا حضور يافتند.[5]

امام حسن (علیه السلام)حضور در جلسات شورا را پذيرفت و با حضور خود از عمر اعتراف گرفت که حضرتش از جمله کسانى است که حتى در بزرگترين و مهمترين ماجرايى که امت با آن مواجه است حق مشارکت سياسى دارد تا مردم به اين قضيه پى ببرند و خود بتواند در آينده در مسائل سرنوشت ساز اظهار نظر کند هرچند از او پذيرفته نشود.

در دوران عثمان

١. امام حسن(علیه السلام) در وداع ابوذر

امام مجتبى در مراسم توديع ابوذر فرمود:

عموجان! اگر نه اين بود که وداع کنندگان بايد خاموش و بدرقه کنندگان ناگزير بايد بازگردند، سخن کوتاه مى شد. هرچند حادثه تأسف بار است، ولى چيزى بر زبان نمى آوريم، اينك اين مردم بر تو چنين کارى را روا ديدند پس تو دنيا را با به ياد آوردن زودگذر بودن آن، رها آن و دشوارى و سختى آن را به اميد ما بعدش ناديده بگير و بردبارى پيشه آن تا در روز رستخيز، رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) را از خويشتن خشنود بيابى.[6]

اين سخنان را امام حسن (علیه السلام)زمانى بر زبان آورد که به اتفاق پدر و برادر و عمويش عقيل و پسرعمويش عبدالله بن جعفر و ابن عباس، در بدرقه ابوذر صحابى جليل القدرى که در راه خدا و حق، جهاد و مبارزه کرد و آن همه ستم و بيداد و اهانت و رنج به ديدار «ربذه» و مصيبت را به جان خريد تا سرانجام تنها و غريب در تبعيدگاهش معبود شتافت، شرکت جسته بود.

سخنان امام حاکى از موضع گيرى ژرف آن حضرت در قبال اعمال نارواى خط حاکم به شمار مى آيد. وى با اين سخنان در اجراى اهدافى که ابوذر آن ها را دنبال مى کرد، تشريك مساعى داشت. زيرا ناگزير مى بايست فريادى سر داده شود تا امّت مسلمان را از خواب غفلت بيدار کرده  و آنان را به حقيقت ماجرا و رخدادها آگاه سازد و بدانان بفهماند که حاکم و فرمانروا براى هميشه معاف و بر کنار از مؤاخذه و توبيخ نبوده و فراتر از قانون نخواهد بود. بلكه پشتيبان و مدافع قانون است. بنابراين، اگر حاکمى اسير نفس خود شد تا هرگونه مخالفتى را انجام داده و يا با استفاده از نقش محورى خود، آن را در خدمت هواى نفس و منافع شخصى خويش قرار دهد، هريك از آحاد مسلمانان مى تواند بلكه بر او واجب است آشكارا سخن حق را بر زبان آورد و در رفع ستم و بيداد و انحراف بكوشد.

از سويى، اگر شرايط آن زمان به اميرمؤمنان و حسنين (عليهم السلام) و پيروان آن ها اجازه نمى دهد موضعى چون ابوذر اتخاذ کنند بايد حداقل ديدگاه خود را که همان نظريه اسلام است در آن قضيه ابراز دارند، زيرا اين کار مى تواند بر موضع گيرى بزرگ وى، بُعدى تبليغى و ژرفايى فكرى و سياسى ببخشد و دست آوردها و نتايجى که از آن حاصل خواهد شد مورد حمايت قرار دهد. با دقت در سخنانى که امام حسن (علیه السلام)در آن بحبوحه به ابوذر فرمود:

درمى يابيم رفتار مخالفان با ابوذر موجب تأسف عميق آن حضرت شد و سپس با تشويق ابوذر، وى را در موضع گيرى اش از او پشتيبانى مى کند و رضايت رسول اکرم (صلى الله عليه وآله)و فراتر از آن خشنودى خداى سبحان را در آن مى داند. چنان که حضرت مى کوشد از بار دشوارى هاى ابوذر بكاهد و بدو بينش صحيحى ارائه مى دهد که مى تواند شدت رنج و مصيبت او را کاهش دهد و رويارويى با مصائب و مشكلاتى را که در انتظار وى بود بر او آسان گرداند آن جا که فرمود:

دنيا را با به يادآوردن زودگذر بودن آن، رها آن و دشوارى و سختى آن را به اميد ما بعدش ناديده بگير.

٢. شرکت امام حسن(علیه السلام)در فتوحات

به گفت برخى از تاريخ نگاران: در سال سى ام هجرى، سعيد بن عاص به حمله برد ساکنان آن سامان در دوران خلافت عمر با سويد بن مقرن در «طبرستان» برابر مالى که به او پرداختند پيمان نامه صلحى ايجاد کرده  و سپس پيمان شكنى کردند.

سعيد بن عاص به اتفاق امام حسن و امام حسين و ابن عباس با آنان به نبرد پرداختند و زمانى که مسلمانان در صدد فتح آفريقا برآمدند، عثمان سپاهى از مدينه تدارك ديد که جمعى از صحابه از جمله ابن عباس، فرزند عمر، فرزند عمرو عاص، فرزند جعفر، امام حسن و امام حسين و فرزند زبير در آن حضور داشتند و همگى در سال ٢٦ هجرى به همراه عبدالله بن ابى سرح بدان سامان گسيل شدند.[7]

ادعاى شرکت حسنين (عليهما السلام) در جنگ ها و فتوحات به دلايلى که برمى شمريم مورد بحث و مناقشه قرار گرفته است.

الف- فتوحاتى که در آن دوران انجام مى پذيرفت به طور عموم در جهت منافع والا و ارزشمند اسلام انجام نمى گرفت; زيرا حكّام و فرمانروايان از آن فتوحات در مسير رسيدن به اهداف و خواسته ها و فرو نشاندن آتش غرورشان، بهره مى بردند و در حقيقت فتوحات اسلامى با غنايم و گسترش نفوذى که در پى داشت سبب خرسندى و شعف آنان مى شد. آيين مقدس اسلام از ديدگاه برخى حكام و فرمانروايان جز شعارى که آن را در خدمت سلطنت و حكومت و سبب تقويت آن مى دانستند، معناى ديگرى نداشت.

در جهت توجه و اهتمام فرمانروايان و هوادارانشان و کليه کسانى که به آنان منسوب بودند، به گردآورى اموال و دارايى و دست يابى به غنايم به حق يا ناحق، مى توانيم شواهد و ادله فراوانى ارائه دهيم، ولى تنها به اين فراز بسنده مى کنيم که:

وقتى زياد، حكم بن عمر غفارى را به خراسان گسيل داشت وى و همراهانش در آن سامان به غنايم فراوانى دست يافتند، زياد طى نامه اى به حَكَم نوشت. اما بعد;

اميرالمؤمنين (معاويه) با نوشتن نامه به تو خواسته است که سيم وزر غنيمتى را نزد وى بفرستى و از تقسيم آن ها ميان مسلمانان خوددارى کنى، حَكَم از انجام اين فرمان سر باز زد، و آن هارا بين مسلمانان تقسيم کرد معاويه فردى را براى گوشمالى وى اعزام کرد و او را به بند کشيد و زندانى نمود و در غلّ و زنجير جان سپرد و با آن ها مدفون شد و گفت:(در قيامت) انتقام خواهم گرفت.[8]

در دوران خليفه دوم عمر بن خطاب[9] آزار و اذيت مردم با گرفتن جزيه از آن ها آغاز شد، بلكه مى بينيم جزيه را حتى بر اهل ذمّه اى که اسلام را پذيرفته بودند به اين بهانه که جزيه به منزله ماليت بر غلام و برده است و اسلام ماليات را از برده بر نداشته، الزامى کردند. ولى بنا به نقل تاريخ نگاران: عمر بن عبدالعزيز با اين سياست به مخالفت برخاست و جزيه را از آنان برداشت.[10]

چنان که عمربن خطاب کوشيد تا از شخصى که اسلام آورده بود به بهانه اين که جهت پناه جويى به اسلام، به دين گرويده، جزيه دريافت کند. آن شخص به عمر گفت: آيين اسلام پناه و ملجأ مردم است، عمر گفت: راست گفتى: اسلام پناه و ملجأمردم است.[11] و در موارد زيادى جزيه مسيحيان را افزايش داد که معروف و مشهور است.[12]

خالدبن وليد که سپاهيانش را براى حمله به سرزمين عراق تشويق مى کرد به آنان گفت: آيا نمى بينيد در اين سرزمين، مواد خوراکى و نعمت، چونان زمينى پر از خاك، فراوان يافت مى شود؟ به خدا سوگند! اگر جهاد در راه خدا و دعا در پيشگاه او را برخود لازم نمى شمرديم و جز گذران زندگى هدف ديگرى نداشتيم، جا داشت براين منطقه يورش برده و قبل از ديگران آن را به تصرف خود درآوريم و کسانى را که همراه با شما در جنگ و مبارزه شرکت نجستند در فقر و گرسنگى قرار دهيم.

در فتح «شاهرتا» برخى از غلامان و بردگان مسلمانان، براى مردم مدينه امان نامه دادند، ولى مسلمانان پذيرا نشدند و سرانجام قضيه را با عمربن خطاب در ميان گذاشتند، وى نوشت: «برده مسلمان از مسلمانان به شمار آمده و امان نامه او نيز مانند امان نامه

مسلمانان است. راوى مى گويد: با اين نوشته عمر غنايمى را که در آستانه دست يابى به آن ها بوديم، از کف داديم…»[13]

آن چه را خالدبن وليد در عبارت قبل بر زبان آورده، همه واقعيّت نيست زيرا اموالى که به طبقه مستضعف سربازان مى رسيد بسيار اندك بود و سدّ جوع آنان را نمى کرد و فوق العاده محدود بوده و به سرعت پايان مى يافت در صورتى که اين طبقه، توان و نيروى اصلى ماشين جنگ را تشكيل مى دادند.

بنابراين، در بيشتر فتوحات ياد شده جنگ و نبرد مشخصاً در جهت دست يابى به غنايم و اموال صورت مى پذيرفت.

ب- فرمانروايان در مسير تأمين خواسته هاى جوانان و فرونشاندن غرورشان، از آن فتوحات بهره مى گرفتند، زيرا در صدد بودند آنان را براى رسيدن به منصب هاى بالا شايستگى لازم بخشيده و شخصيت آن ها را ظاهر سازند. از اين رو، معاويه پسرش يزيد را به فرماندهى سپاهى براى حمله به برخى مناطق، مجبور مى ساخت.[14]

ج- حاکمان، از فتوحات و کشورگشايى ها در جهت دور ساختن اعتراض کنندگان به سياست هاى خود و ناراضيان از عملكردشان، استفاده مى کردند به عنوان مثال:

وقتى موج نارضايتى مردم از عثمان بالا گرفت برخى از کارگزاران و مشاورانش از جمله: معاويه، عمر و عاص و عبدالله بن عامر[15] را فراخواند تا براى رويارويى با اعتراض مردم در قبال سياست هاى خود و درخواست مردم مبنى بر عزل و برکنارى کارگزاران[16] وى و جايگزينى افرادى شايسته تر، با آنان به مشورت بپردازد، عبدالله بن عامر با چنين پيشنهادى به وى، اظهار داشت: «اى اميرالمؤمنين! به نظر من شما مردم را به جهاد فرمان بده تا مردم را به خود مشغول سازد و آن ها را هم چنان در مناطق جنگى نگاهدارد تا تسليم تو شده و تنها در انديشه خود و اداره کردن اسب خويش و گرفتن شپش سرشان باشند…»

در نقلى ديگر مى افزايد: «عثمان کارگزارانش را به سر کارهايشان بازگرداند و دستور داد کارگزارانِ قبلى را در تنگنا قرار دهند و مردم را در جمع گروه هاى اعزامى در ديار دشمن نگاهدارند و تصميم گرفت پرداختى آنان را تحريم کند تا از او فرمان برده و بدو نيازمند گردند.»[17]

د- جهاد ابتدايى بايد با اجازه پيشواى عادل صورت گيرد[18] و پيشوايان حق در آن زمان، شرکت جستن در چنين جنگ هايى را نه تنها به مصلحت نمى ديدند بلكه آن ها را سودمند نيز تلقّى نمى کردند. روايت شده: امام صادق(علیه السلام)به عبدالملك بن عمرو، فرمود: عبدالملك! چرا به مناطقى که همشهريانت يورش برده اند لشكرکشى نمى کنى؟

مى گويد: عرض کردم: منظورتان کدام مناطق است؟

حضرت فرمود: حده، آبادان، مصيصه و قزوين.

عرضه داشتم: در انتظار دستور شماييم تا از شما پيروى نماييم.

امام(علیه السلام)فرمود: آرى، به خدا سوگند! اگر در اين کار خير و صلاحى وجود داشت، کسى نمى توانست بر ما پيشى گيرد.[19]

تعدادى از روايات دلالت دارد که ائمه (عليهم السلام) نه تنها پيروان خود را براى شرکت در اين گونه جنگ ها تشويق نمى کردند بلكه آن ها را از اين کار بازمى داشتند و حتى براى مرزبانى آنان نيز موافقت نمى کردند و هزينه و صرف اموال و دارايى را از آنان در اين راه نمى پذيرفتند، هرچند پرداخت اين هزينه را با نذر بر خود لازم ساخته بودند.[20]

ولى اگر دشمن ناگهانى به سرزمين هاى اسلامى حمله کرد تنها دفاع از اسلام بر مسلمانان واجب است نه دفاع از آن فرمانروايان.[21] بلكه على (علیه السلام)در روايتى مى فرمايد:

«لايخرج المسلم فى الجهاد مع من لايؤمن على الحكم ولا ينفذ في الفيء امراللّه عزّوجل»;

هيچ گاه مسلمانان همراه با افراد بى ايمان برضد حكومت به جهاد برنمى خيزند; زيرا در چنين صورتى فرمان خداى عزوجل در مورد اموال غنيمتى قابل اجرا نيست. مؤيد اين معنا اين است که روزى عثمان بزرگان صحابه از جمله امام على (عليه السلام)را در مسجد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) گرد آورد و پيرامون مسأله جنگ آفريقا با آنان به مشورت پرداخت، نظر اکثريت اين بود که چنين جنگى توسط انسان هاى مغرض و هوسران و منحرف، انجام نپذيرد.[22] بنابراين، ائمه (عليهم السلام) بى ترديد در توسعه قلمرو اسلام و گسترش آن درسراسر گيتى علاقه فراوان داشتند، ولى شيوه و روش فتح و کشورگشايى حاکمان اشتباه و زيان آور بود و اهداف مورد نظر را عملى نمى ساخت.[23]

به هرحال، تمام موارد ياد شده کافى است که بر صحّت شرکت امام حسن و امام حسين (علیه السلام)در جنگ هاى گرگان و آفريقا، هاله اى تيره از شك و ترديد ايجاد نمايد. افزون بر اين، تعدادى از کتب تاريخى از شخصيت هاى زيادى که در فتح آفريقا شرکت داشته اند نام برده، ولى از امام حسن و امام حسين (عليهما السلام)نامى به ميان نياورده اند با اين که اين دو بزرگوار از شخصيت هايى به شمار مى آمدند که در صورت شرکت در چنين عرصه ها، سياست زمان خلفا با آب و تاب از آنان نام مى برد.

هـ- مؤيد اين مطلب اين است که امام على (علیه السلام)از ورود فرزندانش حسن و حسين در جنگ صفين و جمل جلوگيرى به عمل آورد، وقتى آن حضرت ديد امام حسن به سرعت آماده مبارزه شده، فرمود:

اين جوان را به فرمان من نگاهداريد و از جنگيدن او جلوگيرى کنيد مبادا با شهادتش پشتم را بشكند که دريغم مى آيد با مرگ اين دو جوان يعنى حسن و حسين نسل رسول خدا(صلى الله عليه وآله) قطع شود.[24]

اين سخنان زمانى از آن حضرت صادر مى شود که از وجود فرزندان زيادى بهره مند است. بنابراين; چگونه آن حضرت به آن دو اجازه مى دهد به همراه فرماندهى اموى يا غير اموى به جنگ بپردازند در صورتى که غير از آن دو، فرزندى نداشت و يا اگر داشت تعدادشان اندك بود؟! از کليه مطالب ياد شده اطمينان مى يابيم که نسبتِ شرکتِ حسنين (عليهما السلام)در جنگ هاى آن زمان، عارى از حقيقت و صحّت است.

٣. امام حسن(علیه السلام) و محاصره عثمان

به نقل برخى تاريخ نگاران، وقتى شورشيان خانه عثمان را به محاصره درآوردند، امام اميرمؤمنان (علیه السلام)فرزندش حسن و حسين را براى دفاع از او بدان جا اعزام کرد، بلكه اين عده از مورخان گفته اند: امام حسن (علیه السلام)بر در خانه عثمان در اثر تيراندازى مردم به عثمان، زخمى شد و خون بدنش را فرا گرفت پس از آن شورشيان، محاصره خانه عثمان را تنگتر کرده  و او را به قتل رساندند و امام على (علیه السلام)آشفته و اندوهگين از راه رسيد و سيلى محكمى به صورت حسن و با قبضه شمشير به سينه حسين (عليهما السلام) کوبيد و ديگران را مورد پرخاش قرار داد و از اين که آن ها نگاهبانى درِ خانه را بر عهده داشته اند و عثمان کشته شده، بدان ها اعتراض کرد.[25]

گروهى ديگر از تاريخ نگاران با استناد به اين که عملكرد عثمان با شيوه رفتار على و فرزندانش بسيار فاصله داشته و بعيد به نظر مى رسد اين بزرگواران موضعى مخالف و جداى از مواضع ديگر صحابه گرانقدر اتخاذ کرده  باشند، رخداد ياد شده را بعيد شمرده اند. اين دسته از مورخان در خصوص دفاع امام حسن (علیه السلام)از عثمان به فرض صحت آن، مى افزايند: اين عملِ امام حسن (علیه السلام)صرفاً براى توجيه موضع گيرى خود و پدرش انجام پذيرفته تا در ريختن خون عثمان شرکت نداشته باشند و غرض ورزان، وى را به چيزى متهم نكنند.[26]

سيد مرتضى در اين که اميرمؤمنان (علیه السلام)فرزندانش را براى دفاع عثمان اعزام کرده  باشد، شك و ترديد نموده و مى گويد: «از اميرمؤمنان (عليه السلام)اين دو بزرگوار را بدين جهت اعزام کرد -البته اگر اعزام کرده  باشد- تا از هتك حرمت خانواده عثمان و تعمّد در قتل او و از محروم شدن اهل و عيال و زنان وى از رسيدن مواد خوراکى و آشاميدنى، جلوگيرى به عمل آورند نه براى اين که از درخواست مردم مبنى بر برکنارى عثمان از قدرت، ايجاد مانع نمايند.»[27]

علامه حسنى مى گويد: «بعيد به نظر مى رسد که اميرمؤمنان (علیه السلام)گل هاى بوستان پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) را در آن گير و دار به دفاع از ستمكاران وادارد، در صورتى که آن بزرگوار جان عزيز خود و زندگى اش را سراسر وقف اجراى حق و عدالت و ستاندن حق ستمديدگان کرده  بود».[28]

در حالى که برخى پژوهشگران بر اين باورند که: «خليفه با رفتار ناپسندى که داشت سزاوار کشتن بود چرا که کشندگان وى و کسانى که از کشتنش خرسند بودند، جمعيت انبوهى از صحابه بزرگ را تشكيل مى دادند و با عقل سازگار نيست که امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) در برابر اين بزرگان ايستادگى کرده  و آن ها را از اين کار بازداشته باشند».[29]

نكته‌ها

الف- سخن اين دسته از تاريخ نگاران که کشندگان عثمان و کسانى را که از کشته شدن وى خرسند بوده اند، صحابه بزرگوار دانسته اند، صحيح است ولى بى ترديد ميان آنان افرادى چون عايشه و طلحه و زبير و ديگران وجود داشته اند که خود، بر عثمان شوريدند آن هم نه در جهت پيروزى حق، بلكه براى دست يابى به سود و بهره دنيوى، چنان که موضع گيرى اين افراد در حكومت امام على و بيعت با آن حضرت در پى کشته شدن عثمان اثبات کننده اين معنا است.

ب- اين که بيان شده امام على (علیه السلام)سيلى به صورت حسن زد و بر سينه حسين کوبيد، مورد اتفاق همه تاريخ نگاران نيست زيرا امام (علیه السلام)مكرّر تأکيد فرموده بود که کشته شدن عثمان نه سبب خرسندى وى شده و نه موجبات نگرانى اش را فراهم ساخته است.[30] از سويى آن بزرگوار حسنين (عليهما السلام) را به کوتاهى در اجراى فرمانى که بدان ها صادر فرموده بود، متهم نساخت; زيرا آن دو، از جمله کسانى بودند که خداوند به پاکى و منزه بودن آنان از آلودگى ها تصريح و نبىّ اکرم(صلى الله عليه وآله) به مجد و عظمت و عشق و علاقه زايد الوصفش نسبت به آن بزرگواران تأکيد نموده بود.

ج- در مورد دفاع از عثمان بايد گفت که: اميرمؤمنان على (علیه السلام)هرچند خلافت عثمان را از پايه و اساس مشروع نمى دانست و از مخالفت ها و هتك حرمت هايى که همواره از هيئت حاکمه صادر شده، کاملاً آگاهى داشت ولى برترين و شايسته ترين راه حلِ قضيه را اين شيوه انفعالى نمى دانست. از آن حضرت نقل شده در مورد عثمان چنين فرمود: عثمان استبداد و خودکامگى را در حكومت خود از حدّ گذراند و مردم نيز بيش از حدّ بيتابى و فغان کردند.

سخنان امام بدين جهت بود که کاربُرد اين شيوه به خصوص و کشته شدن عثمان در آن شرايط و به گونه اى که اتفاق افتاد، نه تنها خدمتى به اسلام نمى کرد بلكه ضرر و زيان فوق العاده سهمگينى بر آن وارد مى ساخت و به طمع ورزان و غرض ورزانى که در انتظار فرصت بودند ميدان مى داد از نادانى و جهل مردم بهره برده و شعار خونخواهى عثمان را سر دهند.

اگر على بن ابى طالب (علیه السلام)به کشته شدن عثمان به نحوى که صورت پذيرفت، تمايلى نداشت ولى نمى خواست دفاع و حمايت از عثمان موجب شود که مردم در درك واقعيتِ ديدگاه امام در مورد عثمان و مخالفت با او، دچار اشتباه شوند. از اين رو، گاهى از مخالفت هاى هيئت حاکم به گونه اى صريح و گاهى با اشاره ياد مى کرد، چنان که در پاسخ کسانى که در مورد عثمان از او پرسشى داشتند گاهى صريح و گاهى غير صريح و يا حداقل به نحوى سخن مى گفت که به غرضورزان و فرصت طلبان اجازه نمى داد از آن سخنان محملى به دست آورده و به سود خود از آن ها بهره جويند.

امام على (علیه السلام)هيچ گاه در برابر مخالفت هاى ناپسندانه و زشتى که از ناحيه عثمان و هوادارانش صورت مى گرفت ساآت نمى نشست، بلكه همواره حقيقت را هرازگاهى آشكارا بيان مى داشت. آن حضرت کوشيد در مناسبت هاى متعددى عثمان را پند و موعظه دهد به گونه اى که عثمان نتوانست او را تحمل کند و از او خواست از مدينه خارج و به سرزمين ينبع برود.[31]

چنان که عثمان در برابر امام حسن (علیه السلام)به صراحت گفت: تمايل به پند و موعظه هاى پدرش ندارد و دليلش اين بود که: «هرگاه مردم در مورد عثمان شكايتى نزد امام مى بردند، آن حضرت فرزندش حسن را نزد عثمان مى فرستاد وقتى اين عمل مكرر صورت مى گرفت، عثمان به امام حسن مى گفت: پدرت مى پندارد آن چه را خود مى داند، هيچ کس از آن آگاهى ندارد! ما خود به آن چه انجام مى دهيم آگاهتريم… از اين پس نزدِ ما ميا! و على (علیه السلام)پس از آن ماجرا فرزندش را نزد عثمان نفرستاد…»[32]

بدين سان، پرواضح است که يارى حسنين (عليهما السلام) نسبت به عثمان به فرمان پدر بزرگوارشان امام على (علیه السلام)و کاملاً هماهنگ با خط و مشى آنان که همان خط اسلام ناب و صحيح است، انجام پذيرفته و در شمار جانفشانى هاى فراوان و بسيار مهم آنان در راه آيين اسلام تلقى مى شود! چنان که دليلى روشن بر دور انديشى و دقت و ژرف نگرى اميرمؤمنان (علیه السلام)به شمار مى آيد.

٤. آيا امام حسن(علیه السلام) زخمى شد؟

تنها مطلبى که بايد بدان اشاره کنيم اين است که ما در صحت موضوعى که روايت، مبنى بر زخمى شدن امام حسن (علیه السلام)در اثناء دفاع از عثمان يادآور شده، شك و ترديد داريم; زيرا هرچند امكان دارد امام على (عليه السلام)، حسنين و يا امام حسن را به تنهايى براى دفاع از عثمان بدانجا اعزام نموده باشد و آن دو نزد عثمان آمده و مسئوليتى را که پدرشان بدان ها محوّل کرده  بود بر او عرضه کرده  باشند. ولى به نظر مى رسد عثمان آن دو را برگردانده و پذيراى دفاع آن ها از خود نشده باشد، در اين خصوص عبارات متعددى داريم[33] که به روشنى بيانگر اين معنا است که به بيان يك مورد آن اکتفا مى کنيم: «آن گاه، على (عليه السلام)فرزندش حسن را خواست و بدو فرمود: پسرم! نزد عثمان برو و بدو بگو: پدرم مى گويد: آيا دوست دارى يارى ات کنم؟ امام حسن نامه پدر را نزد عثمان برد و عثمان در پاسخ گفت: خير، کمك نمى خواهم زيرا من رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را در خواب ديدم…. تا اين که گفت:… امام حسن سكوت کرد و نزد پدر بازگشت و آن چه را عثمان گفته بود به عرض وى رسانيد»[34]

آرى، شايد امام حسن (علیه السلام)بى آن که در جنگ شرکت جويد، بلكه به جهت احترام ويژه اى که مردم به او قائل بودند براى نجات عدّه اى همكارى کرده  باشد. در گفت و گويى که بين او و مروان حكم صورت گرفت، امام (علیه السلام)به مروان فرمود: «آيا تو خون کسى را که بر عثمان در خانه اش يورش برد و او را مانند شتر ذبح کرد، به زمين نريختى؟ به ياد دارى که خود در آن روز صداى گوسفند سرداده بودى و چونان کنيزکى پست و فرومايه فرياد مى زدى؟ آيا تو با دست خود کسى را از عثمان دور ساختى و يا با پرتاب تيرى از او حمايت نمودى؟ در آن گير و دار بند بند اعضايت مى لرزيد و چشمانت را بسته بودى و آن گونه که بنده و غلام از مولايش کمك مى خواهد از من يارى خواستى و من تو را از کشته شدن نجات داده و به سويى بردم ولى اکنون معاويه را به کشتنم تحريك مى کنى.»

٥. آيا امام حسن(علیه السلام) طرفدار عثمان بود؟

برخى تاريخ نگاران با نسبت دادن تهمت هاى ناروا به امام حسن (علیه السلام)ادعا کرده  اند که آن بزرگوار به تمام معنا عثمانى بوده است و اظهار داشته اند: «چه بسا در عثمانى بودنش افراطى بوده تا آن جا که روزى در پاسخ پدرش مطلبى را که پدر دوست نداشت، بر زبان آورد. راويان ماجرا را چنين آورده اند که: روزى على (عليه السلام)از کنار فرزندش حسن که مشغول وضو گرفتن بود عبور مى کرد به او گفت: حسن جان! وضوى شاداب بگير! امام حسن (علیه السلام)با اين جملات تلخ بدو پاسخ داد و گفت: «ديروز مردى را که وضوى شاداب مى گرفت، کشتيد»[35] تا اين که گفت: «خداوند حزن و اندوهت را بر عثمان پايدار سازد» و در عبارتى ديگر از بلاذرى منقول است که در پاسخ پدر گفت: «ديروز مردى را که وضوى شاداب مى گرفت کشتى».

در ماجراى ديگرى مدعى شده اند که: «حسن بن على به پدر عرضه داشت: اى اميرالمؤمنين! من قادر به گفت وگوى با شما نيستم و سپس به گريه افتاد، على (عليه السلام)بدو فرمود: سخن بگو و مانند زنان ناله مكن، امام حسن به پدر گفت: مردم، عثمان را به محاصره درآوردند، به تو دستور دادم از مردم فاصله بگيرى و به مكه بروى تا عرب ها بر سر عقل آمده و بيدار شوند اما سرپيچى کردى سپس عثمان را کشتند و من به تو فرمان دادم از مردم فاصله بگير تا اين که گفت: و امروز به تو دستور دادم به عراق نرو، زيرا بيم دارم که در آن ديار غريب گمنام کشته شوى…»[36]

روايات ديگرى نيز وجود دارد که همين معنا از آن ها استفاده مى شود.[37] ملاحظه مى کنيد پژوهشگرى که با دقت در اين روايات بنگرد، آشفتگى آن ها کاملاً برايش آشكار است تا چه رسد به اين که فاقد شرايط پذيرش و حجت بوده و نمى توان به صحت چنين رواياتى اعتماد و اطمينان حاصل کرد. افزون بر اين، برخى پژوهشگران گفته اند: آن گونه که مشهور است اين گفت و گو بين اميرمؤمنان (علیه السلام)و حسن بصرى که امام در حال وضو از کنارش عبور کرد، صورت گرفته است.[38] به احتمال قوى دست جاعلان حديث در ساختن و پرداختن اين گونه روايات نقش بسزايى داشته است که در اين خصوص به نكاتى اشاره مى شود.

نخست: چگونه مى توانيم بين مطالبى که در اين جا گفته شده و بين سخنان چند سطر قبل، جمع نماييم. در آن جا اظهار داشتند: اميرمؤمنان (علیه السلام)امام حسن و برادرش  (عليهما السلام) را براى دفاع از عثمان اعزام نمود و زمانى که از سرنوشت عثمان آگاه يافت، آشفته و اندوهگين از راه رسيد و با اين پندار که آن دو در انجام مأموريتشان کوتاهى کرده  اند به صورت حسن که بدنش را خون فرا گرفته بود سيلى نواخت و بر سينه امام حسين قبضه شمشير کوبيد…؟!

دوم: پژوهشگرى که کليه موضع گيرى هاى امام حسن (علیه السلام)را به ارزيابى بنشيند ملاحظه خواهد کرد که آن بزرگوار همواره و با پافشارى زياد از پدر بزرگوارش حمايت و پشتيبانى و از حق او دفاع مى کرد و در جهت مردود ساختن دلايل و براهينِ دشمنانش، توجّه خاصى مبذول مى داشت و در جنگ هاى جمل و صفين و در سخت ترين شرايط جنگ و نبرد بر قلب دشمن مى تاخت و جان عزيز خويش را در راه دفاع از پدر و حقّانيت وى در معرض خطرات بزرگى قرار مى داد به گونه اى که امام (علیه السلام)به يارانش فرمود: «اين جوان (امام حسن) را به فرمان من از رفتن به ميدان بازداريد که با شهادتش پشتم را نشكند.»

در مورد دفاع امام مجتبى (علیه السلام)از حقانيّت اهل بيت و حق خلافت آنان، قادر به شمارش و بيان تمام مواضع و سخنان آن بزرگوار در اين زمينه نيستيم; تنها به ذکر نمونه هايى جهت اقامه دليل بر دفاعِ وى از مواضع پدر بزرگوارش بسنده مى کنيم:

الف- از آن بزرگوار نقل شده که فرمود:

ابوبكر و عمر تمام توجه خود را در امر خلافت مبذول داشتند در صورتى که تمام اختيارات مربوط به آن از آنِ ما بود. بى آن که ما را در آن دخالتى دهند، زمام امور را به دست گرفتند و براى ما سهمى چونان سهم جدّه قرار دادند، هان! به خدا سوگند! آن روز که مردم شفاعت ما را درخواست کنند، آن دو شديداً درگير نجات خود از غم و اندوه اند.[39]

ب- آن امام همام در يكى از خطبه هايش در مورد بر شمردن واجبات، از جمله ولايت اهل بيت (عليهم السلام) فرمود:

اگر محمد(صلى الله عليه وآله) و جانشينانش نبودند شما حيران و سرگردان بوديد و با هيچ يك از احكام الهى آشنا نبوديد.[40]

ج- نيز فرمود:

فرمانبردارى از ما مقرون به اطاعت از خداى عزوجل و رسول گرامى او بوده و بر همگان واجب است. خداى متعال فرمود: (اى ايمان آورندگان از خدا و رسول و ولى امر خويش فرمان بريد و اگر در مسأله اى به نزاع پرداختيد آن را به خدا و رسول بازگردانيد.[41]

سوم: پيراسته و منزّه بودن امام حسن (علیه السلام)از ناحيه ذات مقدس بارى تعالى آن گونه که آيه تطهير و روايات رسيده از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در حق آن بزرگوار صريح در اين معناست، از سويى اخلاق بسيار نكو و پسنديده و فضايل والاى آن حضرت بر کليه امور و سخنان ناروايى که به وى نسبت داده مى شود و با ساده ترين قواعد ادب والاى اسلامى و اخلاق نيك انسانى، سازگارى ندارد، خط بطلان مى آشد، به ويژه کسى که در کنار پدرى چون على (علیه السلام)تربيت يافته و پيش از همه سخن رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را درباره او به ياد داشت که فرمود:

«انّه مع الحق والحق معه يدور معه، حيث دار»;

على با حق همراه است و حق با اوست و همه جا بر گِرد شمع وجودش در گردش است». بنابراين، اگر قرار باشد سخنانى که به امام حسن(علیه السلام)نسبت داده مى شود حتى فرومايگان، تن به آن ندهند، چگونه مى توان چنين کلماتى را به چهارمين گوهر گرانمايه اهل کساء، نسبت داد که در آفرينش و اخلاق و رهنمود و سير و سلوك و گفتار، شبيه ترين مردم به رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) بوده است؟!

چهارم: آيا با عقل سازگار است امام حسن (علیه السلام)که در کنار جدّ بزرگوارش نبى اکرم (صلى الله عليه وآله) و پدر ارجمندش على مرتضى (علیه السلام)که درياى تمام نشدنى علم و دانش بود زيسته و از کودکى به پرسش هايى که جدّ و بعد از او پدرش بدو احاله مى کند به شايسته ترين نحو پاسخ مى دهد، به گرفتن وضوى شاداب، آشنايى نداشته باشد؟

پنجم: اگر واقعاً امام حسن(علیه السلام)به تمام معنا عثمانى بود، معنايش اين بود که آن حضرت تمام کارها و اعمال مخالف کتاب خدا و سنّت پيامبرش را که از عثمان سرمى زد، بپذيرد، در صورتى که چنين سخنى در حق او روا نيست; چرا که وى درتعريف سياست مى فرمايد:

از جمله رعايت حقوق مردم اين است تا زمانى که ولى امر خالصانه به مردم توجه دارد در. «خدمتگزارى او خالصانه عمل کنى و هرگاه از راه راست منحرف گرديد بر سرش فرياد برآورى پر واضح است که عثمان و کارگزارانش از روشن ترين مصاديق اين فرموده امام بودند چنان که مدعيان عثمانى بودنِ حضرت خود، به اين واقعيت تصريح کرده  اند.

ششم: روايتى که مدعى است امام حسن (علیه السلام)از پدر بزرگوارش خواسته مدينه را ترك گويد، به هيچ وجه نظريه اى مناسب نيست زيرا افرادى نظير طلحه و زبير و ديگر طمعورزان و سودجويان در انتظار چنين فرصتى بودند.گذشته از اين، مردم در آن شرايط دشوار، هيچ گاه راضى نمى شدند اميرمؤمنان (علیه السلام)مدينه را ترك گويد بلكه مدتى در جاى جاى آن شهر در پى حضرت بودند تا با آن بزرگوار دست بيعت دهند.

 منبع: کتاب پیشوایان هدایت 4 – سبط اکبر؛ حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


 

[1]– تاريخ الخلفاء سيوطى ٨٠ ، صواعق المحرقه ١٧٥.

[2]– الغدير ١/ 198.

[3]– به مكاتيب الرسول ١/ 59- 89 مراجعه شود.

[4]– مناقب ابن شهر آشوب ٤/ 10.

[5]– الامامة والسياسة ١/ 28.

[6]– شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ٨/ 253، الغدير ٨ / 301، روضه کافى ٨ /253.

[7]– العبر (تاريخ ابن خلدون) ١/ 128.

[8]– مستدرك حاکم ٣/ 442- 443.

[9]– المصنف عبد الرزاق 11/345 به بعد.

[10]– تاريخ الدولة العربيه ٢٣٥ ، تاريخ تمدن اسلامى ١/ 273- 274.

[11]– المصنف ٦/ 96.

[12]– سنن بيهقى ٩/216.

[13]– المصنف 5/ 222، 223.

[14]– المحاسن و المساوی 2/ 222.

[15]– قابل ملاحظه است که افراد ياد شده به استثناى عمروعاص که در آن زمان بر کنار شده بود، همه از کارگزاران عثمان به شمار مى آمدند.

[16]– جالب است بدانيم که عثمان دقيقاً همان کسى را که مردم خواستار بر کنارى آن ها بودند، طرف مشورت خويش قرار داد.

[17]– تاريخ طبرى ٣/ 373- 374.

[18]– وسائل 11/32 به بعد، کافی 5/ 20.

[19]– تهذيب ٦/ 127، کافی 5/ 19، وسائل 11/ 32 ص 150، تهذیب 6/ 134، کافی 5/ 21.

[20]– وسائل 11/ 21- 22 به نقل از قرب الاسناد.

[21]– وسائل / 22، کافی 5/ 21، تهذیب 6/ 125.

[22]– ترجمه فارسى فتوح ابن اعثم ١٢٦.

[23]– اين بحث نياز به تحقيق و بررسى بيشتر دارد که از حوصله اين کتاب بيرون است.

[24]– نهج البلاغه با شرح محمد عبده ٢/ 212، تاريخ طبرى حوادث سال ٣٧  4/ 44.

[25]– . به صواعق المحرقه ١١٥ 116، مروج الذهب 2/ 344- 345، الامامۀ و السیاسه 1/ 44 و 42 و 43، انساب الاشراف 5/ 69 و 70 و 74 و 93 و 95، البدء و التاریخ 5/ 206، تاریخ مختصر الاول 105 مراجعه شود.

[26]– به حياة الامام الحسن قرشى ١/ 115- 116،مراجعه شود.

[27]– شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 3/ 8.

[28]– سيرة الائمة الاثنى عشر ١/ 8.

[29]– صلح امام حسن از آل یاسین 50- 51. 

[30]– الغدير ٩ / 69- 77 به نقل از منابعی زیاد.

[31]– نهج البلاغه، شرح عبده ٢/ 261، الغدیر 9/ 60.

[32]– همان.

[33]– حياة السياسية للامام الحسن ١٥٠- 151.

[34]– فتوح ابن اعثم ٢/ 228.

[35]– الفتنه الكبرى بخش على و بنوه ١٧٦ ، انساب الاشراف ٣/ 12 با تحقیق محمودی.

[36]– انساب الاشراف ٢/ 216- 217، تاریخ طبری 3/ 474.

[37]– به سيرة الائمه الاثنى عشر ١/ 542- 544 مراجعه شود.

[38]– انساب الاشراف با تحقيق محمودى در حالات امام حسن ١٢ چاپ اول، دارالتعارف- بيروت.

[39]– امالى مفيد ٤٩.

[40]– ينابيع المودة ٤٨ و به نقل از امالى طوسى ٥٦.

[41]– ينابيع الموده ٢١.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *