مى‏دانیم که پیامبر اکرم(ص) و دین مبین اسلام در شبه‏ جزیره‏ى عربستان ظهور کرد. در همان زمان مناطق دیگرى نیز در عالم وجود داشت که داراى توانمندى و ثبات بیش‏ترى نسبت به آن‏جا بود، پس چرا مکه مهد این دین بزرگ، تعیین گردید، و چرا شبه جزیره‏ى عربستان براى ظهور اسلام شایسته‏ترین محیط شناخته شد؟ هرچند که باید گفت «اللَّه اعلم حیث یجعل رسالته». اما در این‏جا اِشکالى متوجه این سؤال مى‏شود و آن این‏که ما در پى علت‏یابى حقیقتى شکل یافته در حال، هستیم؛ بدین معنا که اگر اسلام در مکانى دیگر نیز ظهور کرده بود باز در پى تفسیر و تعلیل آن مى‏رفتیم. چنین اشکالى سبب گشودن باب مقایسه بین واقعیت و خیال است؛ مقایسه‏اى که هرگز به واقعیت ثابت تاریخى منجر نمى‏شود؛ چرا که رخدادها و وقایع، موادى نیستند که بتوانیم آن ها را مجدداً در کارگاه تاریخ وارد کنیم و آن ها را کم و زیاد کرده و یا تغییر دهیم تا بتوانیم پیامدهاى آن را دریابیم. – چنان‏که در علوم تجربى عمل مى‏کنند – .در حقیقت ما بدون این‏که وقایع گذشته‏ را ایجاد کنیم، آن ها را تفسیر و توجیه مى‏نماییم.
با این حال مناسبات ویژه‏ای که در جزیره العرب در بعد اجتماعی و سیاسی میان مردم وجود داشت، از جهاتی می‏توانست ناخواسته محیط را برای توسعه اسلام آماده سازد، این مطلب را می‏توان در چند نکته توضیح داد:


۱ – وضعیت سیاسی جزیره العرب عبارت از زندگی قبایل مختلفی بود که تحت سلطه هیچ گونه حاکمیت سیاسی واحدی نبودند. هر قبیله برای خود حاکمیت مستقل از سایر قبایل داشت به طوری که می‏توان حکومت آنان را نوعی «ملوک الطوایفی» دانست. از این رو قدرت آن ها پراکنده و فاقد رهبری واحد بود، این وضعیت سبب شد تا مانع عمده‏ای که در این اعصار به نام «امپراطور» یا «شاه» یا «قدرت مرکزی» در برابر نهضت های مردمی وجود داشته و دارد، در جزیره العرب وجود نداشته باشد، در تاریخ شاهدیم که این قدرت های مسلط با ایجاد زنجیره قدرت در همه نقاط تحت سلطه، می توانند هر حرکتی را زیر نظر داشته باشند. اما در آن دوران جزیره العرب از این خطر بر کنار بود، قبایل مختلف حاکمیت های مستقل از هم داشتند و میان آنان درگیری ها و رقابت هایی برای گرفتن امتیاز جریان داشت.

اسلام در حالی گسترش یافت که از نظر سیاسی در منطقه خود فقط با قدرت «قریش» رو در رو بود. قریش نیز به طوایف چندی تقسیم شده و تنها گروه خاصی از آن ها در برابر رسول خدا(ص) قرار داشتند. دکتر جواد علی تأکید دارد که هیچ گونه حکومت مرکزی در مکه وجود نداشت، بلکه حکومت از آن سران و متنفذان بود که بر پایه وجاهت و شرافت خود در میان مردم مطاع بودند.( المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام،ج ۴،ص ۴۸ )اختلافات موجود در این وضعیت سیاسی در مکه، به سود دعوت آن حضرت بود، زیرا درست به دلیل وجود این شرایط سرایت اسلام به قبایل دیگر با مشکل مواجه نمی‏شد. مدینه هم کمک شایانی به گسترش اسلام کرد، زیرا هنگامی که پیامبر(ص) حکومت تشکیل داد، همه قبایل برای حل اختلاف خود آن را پذیرفتند. دشمنان حکومت اسلامی مدینه قبایل متفرقی بودند که گر چه گاهی با یکدیگر متحد می‏شدند، اما معمولاً پیوندی با همدیگر نداشته و به همین دلیل کاری از پیش نمی‏بردند.
در حقیقت، اگر به وضعیت سیاسی این قبایل بنگریم، راه را برای ایجاد نوعی رهبری و اتحاد فراهم می‏بینیم. پیامبر اکرم(ص) با تکیه بر قدرت دینی، توانست شرایط لازم را برای ایجاد تمرکز فراهم آورد.

 


۲ – نکته دیگری که از نظر سیاسی حائز اهمیت است، فقدان سلطه خارجی در جزیره العرب بود، قدرتی که برای حفظ منافع خود در امور داخلی اعراب دخالت کرده و از قدرت یافتن هر گروه مخالف منافع خود جلوگیری کند، در آن سامان وجود نداشت. بخش های اصلی جزیره العرب بر خلاف مناطقی چون یمن، عراق و شام که تحت نفوذ یکی از دو قدرت ایران و روم قرار داشت، منطقه آزاد به حساب می‏آمد. این بدان جهت بود که چیزی به نام «منافع» در این سرزمین وجود نداشت. جاحظ بر این نکته واقف گشته و تأکید می‏کند که کسی را رغبت غلبه بر شهر مکه نبود(رسائل الجاحظ،ج ۱،ص ۱۸۷,تحقیق:عبد السلام هارون).همین زمینه سبب شد تا رسول خدا(ص) از عدم وجود سلطه خارجی، بهره گرفته و به دور از چشم آن قدرت ها، نظامی قوی و دولتی نیرومند به وجود آورد، قدرتی که توانست در موقعیت مناسب، آن قدرت ها را در خانه خودشان به شکست بکشاند، طبیعتی است که اگر آن ها از این جریان آگاهی داشتند، از همان ابتدا مانع رشد آن می‏شدند، اما موقعیت جزیره العرب چنان بود که به دور از چشم آن ها، اسلام در آن گسترش یافته و نیرومند شد.

 


۳ – از جمله مسایلی که در این رابطه حایز اهمیت است، موقعیت اجتماعی جزیره العرب در آن دوران است. مهمترین ویژگی حیات اجتماعی جامعه جزیره العرب زندگی قبیله‏ای بود. افراد در پناه قبیله خود می‏زیستند و جز سران قبیله کسی بر آنان تسلط نداشت. هر فردی از ناحیه قبایل دیگر مورد تجاوز قرار می‏گرفت. حمله به قبیله متجاوز، امری طبیعی و پیامد قطعی آن حادثه بود. وقتی اسلام انتشار یافت بسیاری از افراد قبایل مختلف بدان گرویدند، آن ها هر یک برای خود طایفه و قبیله‏ای داشتند و قریش آزاد نبود که افراد سایر قبایل را نیز مورد سخت گیری و تحت فشار قرار دهد. در این میان بسیاری از قبایل، خطر دین جدید را برای «معتقدات قبلی» خود درک نمی‏کردند و لذا از گرویدن برخی افراد خود به «دین جدید» ممانعتی، به عمل نمی‏آوردند. در این شرایط، افراد مختلف مسلمان در پناه عشیره و قبیله خود محفوظ می‏ماندند، و تنها مسلمانانی چون بلال، عمار، خباب بن ارت که در مکه، طایفه و قبیله و حمایتگری نداشتند، مورد آزار و شکنجه قرار می‏گرفتند(انساب الاشراف،ج ۱،ص ۱۹۷ـ۱۵۶،طبقات الکبری،ج ۳،ص ۲۴۸،شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج ۱۳،ص ۲۵۵)، گر چه این ممکن بود که خانواده یک تازه مسلمان، خود به تعذیب وی بپردازند و او را حبس کنند. رسول خدا (ص) خود از کسانی بود که با حمایت «بنی هاشم» و به خصوص حمایت های دلیرانه ابوطالب مصونیت داشت، «ابوطالب» مؤمنی فداکار و با تدبیر بود که در لباس تقیّه به حمایت از پیامبر(ص) پرداخت.گفته شده است که وقتی قریش تصمیم گرفت دشمنی خود را بر ضد رسول خدا شدّت دهد و مسلمانان بنی هاشم به اجبار روانه شعب ابی طالب شدند، به موازات آمدن مسلمانان بنی هاشم به شعب، طایفه نامسلمانان بنی هاشم نیز به آن ها ملحق شدند. این همراهی به سبب روابط قبیلگی آنان با رسول خدا(ص) بود(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج ۱۴،ص ۶۵،انساب الاشراف،ج ۱،ص ۲۳۰). امیر مؤمنان علی علیه السلام در این مورد می‏فرماید:

قریش مجبورمان کردند تا به کوهی دشوار رویم و آتش جنگ را برای ما برافروختند. اما خدا خواست تا ما پاسدار شریعتش باشیم و نگاهدار حرمتش، مؤمن ما از این کار خواهان مزد بود و کافر ما از تبار خویش حمایت می‏نمود. آن که از قریش مسلمان گردید، آزاری که ما را بود، بدو نمی‏رسید. چه، یا هم سوگندی داشت که پاس او را می‏داشت، یا خویشاوندی که به یاری وی همت می‏گماشت، پس او از کشته شدن در امان بود. (نهج البلاغه،نامه نهم.)
به هر حال حمایت اکثر بنی هاشم از رسول خدا (ص)، سبب امنیت و مصونیت آن حضرت بود؛ هنگامی که ابوطالب در سال دهم بعثت (عام الحزن) در گذشت، پیامبر(ص) با مشکلات فراوان جدّی مواجه گردید( السیره النبویه، ابن هشام،ص ۴۱۶، شرح نهج البلاغه،ج ۱۴، ص ۶۱، تاریخ الیعقوبی، ج ۲،ص ۳۶، الصحیح من سیره النبی(ص)، ج ۲،ص ۱۲۵ـ۱۲۴ ،سیره ابن اسحاق، ص۲۴۳). این مسأله که خداوند به رسولش فرمان داد تا در آغاز دعوت اسلام، خویشاوندان نزدیک خود را دعوت به اسلام نماید و آنان را بیم دهد( آیه «وَ أَنذِرْ عَشِیرَتَک الأَقْرَبِینَ‏» سوره شعراء، ۲۱۴)شاید یک علتش آن باشد که آنان با گرویدن خود به اسلام، علاوه بر حمایت از پیامبر(ص) به عنوان پیامبر خدا، از او به عنوان عضوی از خاندان خود نیز حمایت می‏کردند. به هر روی، در نظام جاهلی، روابط قبیله‏ای عاملی برای حفظ جان افراد به حساب آمده و در کنار آن همان طور که امیر مؤمنان(ع) اشاره فرموده است پیمان هایی که افراد با قبایل دیگر داشتند، موجب ایمنی آنان از آزار و شکنجه می‏گردید (تفسیر المنار،ج ۱۰،ص ۱۴۹)

 


۴ – در نظام اجتماعی اعراب، الگوی مردم، رئیس قبیله بود. در انتخاب رئیس قبیله، علاوه بر جنبه‏های ارثی، خصلت هایی مانند سخاوت، شجاعت، دانایی و امثال آن مؤثر بود. پس افراد قبیله، تابع محض رئیس قبیله بودند و در هر راهی که او قدم می‏گذاشت از او پیروی می‏کردند. افراد قبایل در پذیرش یا رد اسلام بیشتر به رئیس یا رؤسای قبیله خود توجه داشتند و تا وقتی آن ها به «دین جدید» نمی‏گرویدند، افراد عادی قبایل نیز میلی از خود نشان نمی‏دادند، این وضعیت می‏توانست به همان اندازه که در دوری مردم از اسلام تأثیر داشته باشد، در پذیرش آن ها نیز مؤثر باشد.

با این حال در تمام دوره بعثت و حتی تا هنگام فتح مکه، جنبه منفی این تأثیر بیشتر مطرح بود، چرا که اغلب رؤسای قبایل نگاهشان به قریش بود و تا وقتی قریش در برابر اسلام مقاومت می‏کرد، آن ها نیز تسلیم نمی‏شدند، البته در همان دوران شاهد تأثیر گرویدن برخی از رؤسای قبایل در گرویدن مردم به اسلام هستیم، این مطلب به صورت قابل توجهی درباره اسلام آوردن «سعد بن معاذ» و اثر آن در افراد قبیله‏اش، نقل شده است( الصحیح من سیره النبی(ص)،ج ۲،ص ۲۰۰؛حیاه الصحابه،ج ۱،ص ۱۷۰ ؛البدایه و النهایه،ج ۳،ص‏۱۵۲؛وفاء الوفاء،ج ۱،ص ۲۷). در واپسین روزهای سقوط قریش در مکه، قبائل مختلفی در مقابل اسلام سر فرود آوردند، در سال نهم و دهم هجری یکباره رؤسای قبایل نزد پیامبر(ص) آمده اسلام را پذیرا شدند، اگر چه قرآن پذیرش‏اسلام را توسط آنان، ایمان تلقی نکرده و تسلیم شدن یاد کرده است(حجرات,۱۴)

 


۵ – مسأله حق جوار نیز در برخی شرایط وسیله‏ای برای حفظ جان برخی از مسلمانان شد. زمانی که فردی از یکی از اشراف درخواست حق جوار می‏کرد و او می‏پذیرفت، هیچ کس نمی‏توانست به او آزاری برساند. گفته شده: زمانی که بعضی مهاجران حبشه به مکه باز گشتند، کسانی از آن ها که شرایط را دشوار دیدند در جوار برخی از اشراف مکه در آمدند، عثمان بن عفان در جوار ابواحیحه، ابوحذیفه بن عتبه در جوار امیه، مصعب بن عمیر در جوار نضر بن حارث (یا در جوار ابوعزیز بن عمیر برادرش) و زبیر بن عوام در جوار زمعه بن مسعود و ابن عوف در جوار اسودبن عبد یغوث در آمدند. از میان آنان عثمان بن مظعون که در جوار ولید بن مغیره در آمده بود، شرافت مسلمانی را برتر از آن دانست که در جوار مشرک برود. او با نفی جوار، شکنجه و آزار را بر خود روا شمرد(انساب الاشراف, ج۱, ص ۲۲۷) باید به حق جوار، حلف های موجود میان قبایل، طوایف و افراد را نیز افزود(نهج البلاغه نامه نهم).

 


۶ – از جمله اخلاقیات سیاسی عرب جاهلی تعهدی بود که افراد در قبال بیعت با رئیس قبیله داشتند، این تعهد با قبایل هم پیمان نیز تا وقتی طرف مقابل اعلام انصراف نکرده بود، وجود داشت و رعایت می‏شد. اکثر کسانی که مسلمان می‏شدند، با دادن دست بیعت به پیامبر، حمایت خود را از او اعلام می‏داشتند، این انعقاد پیمان در طی بیست و سه سال، به دفعات میان پیامبر(ص) و اصحاب او تحقق یافت. علاوه بر این که تک تک افراد چنین بیعتی با پیامبر(ص) انجام می‏دادند، پیمان هایی دسته جمعی مانند «عقبه اولی» و «عقبه ثانیه» و «بیعت رضوان» با پیامبر(ص) صورت گرفت. بیعت و اهمیت آن نزد عرب این نتیجه را نیز داشت که اگر حتی بیعتی ناحق صورت می‏گرفت عرب خود را ملزم به حمایت از آن می‏دانست.

 


۷ – مردم حجاز عقب مانده بودند و از نظر فرهنگی بسیار وضع بدی داشتند و جز تنی چند همه بیسواد بودند . ظهور پیامبر در میان این مردم یکی از دلایل حقانیت پیامبر بود چون امکان ندارد از این مردم شخصی همانند پیامبر اسلام ظاهر شود و حالا که چنین شخصی ظاهر شده این نشان می دهد که این شخص پیامبر است و در ادعای خود صادق است . اگر پیامبر در میان مردم ایران یا روم ظاهر می شد عده ای می گفتند که او درس خوانده و با سواد شده است ولی در میان مردم عرب حجاز این سخن نادرست بود چون مردم اکثریت قریب به اتفاق مردم بیسواد بودند.

این مطالب تنها بخشی از دلایلی بود که در علت این امر می توان بدان استناد جست.

 

منبع:پرسمان