سال ۵۷ که با قیام مردم ایران به رهبری حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه)، سرانجام رژیم شاه سرنگون شد، یکی از دستاورهای انقلاب آزادی زندانیان بود. یادم هست دستور آزادی زندانیان صادر شده بود. همه را از بندها آورده بودند جلوی درِ خروجی زندان، تا یکی یکی، پرونده‌شان را درست کنند و آزاد شوند. همه معطّل بودیم، هیچ کاری هم نمی‌توانستیم بکنیم. کتابی هم همراهمان نبود که مطالعه کنیم. حرف هم که در آن شلوغی معنا نداشت. همه کلافه و عصبانی بودند که این آزاد کردنشان هم با کینه است و طوری ما را آزاد می‌کنند که عذاب بکشیم و معطّل بمانیم و …

در همان لحظات، دوستی که کنار دست من ایستاده بود، گوشه‌ای را نشان داد. نگاه کردم دیدم عبدالله میثمی است، دور از سر و صدا و هیاهو، گوشه‌ای ایستاده و نماز می‌خواند. ساعت یازده صبح بود. مشخص بود که نماز واجب نمی‌خواند. دوستم گفت: «می‌بینی! اگر کسی منظم باشد، در هر جایی می‌تواند کاری بکند که هم وقتش تلف نشود، هم ثوابی بکند و کار خیری انجام دهد!»

دیدم راست می‌گوید. در آن لحظات و در آن هیاهو، هیچ کاری مثل این نماز خواندن میثمی، درست نبود. هم آدم را از آن فضای عصبی دور می‌کرد، هم آرامش می‌داد، هم وقت تلف نمی‌شد. ولی در آن لحظه به ذهن هیچ یک از ما نرسیده بود. برای این طور کارها ذهن باید تربیت شده باشد. باید خود شخص تربیت شده باشد. باید آدم عادت کرده باشد که اجازه ندهد وقتش تلف شود. این طور کارها، کار هر کسی نیست. همه نمی‌توانند این طور از وقتشان خوب استفاده کنند، مگر کسانی که از مدت‌ها قبل خودشان را عادت داده باشند.


رسم خوبان ۲۱- عبادت و پرستش، ص ۸۴ و ۸۵٫ / یک پلّه بالاتر، صص ۳۰ ۲۹٫