مادرش را کول میکرد

من در طول زندگیمان فقط به خاطر یک موضوع، غصه خوردن و ناراحتی عمیق حاج یونس را کاملاً حس کردم. در آنجا بود که در سراسر وجود حاج یونس، رنج و عذاب را میدیدم. آن هم زمانی بود که مادر حاج یونس سکته کرد. وقتی مادر حاج یونس سکته کرد، دست و پایش سنگین شده […]
بلند شو برادر

یادم هست در کارخانهی نمک، ما در خطی مماس با خط عراق قرار داشتیم. فاصلهی ما و عراقیها آنقدر کم بود که تیراندازیهای همدیگر را میدیدیم. در این شرایط، حاج یونس برای سرکشی به خط به راحتی رفت و آمد میکرد. با شجاعت و خونسردی عجیبی فرماندهی میکرد. در آن شرایط که خط ما بسیار […]
مثل امام حسین علیه السّلام

او به آرزویش رسیده بود. همیشه در دعاهایش میگفت: «خدایا اگر من توفیق شهادت داشتم، دوست دارم مثل امام حسین (علیه السّلام) شهید بشوم!» یک روز وقتی که فاطمه هفت ماهه بود، از من پرسید: «فاطمه چند ماهش است؟» گفتم: «هفت ماه.» لبخندی زد: «خیلی خوب است. وقتی من شهید شدم، به راه میافتد. از […]
قرآن، مفاتیح و جانماز همراهان صمیمی

ویژگی بارز دیگر حاج یونس هم این بود که همان شیرمردی که صبحها در صحنههای نبرد میغرید، زاهدی بود که شبها با گردن کج و چشمهای خیس و اشکبار برای نماز شب برمیخاست. دعاهای جمعی مثل دعای کمیل و ندبه را به هر علّتی اگر برگزار نمیشد، خودش به تنهایی میخواند یا رادیوی کوچکی را […]