اي وسعت بهاري بي انتهاي سبز

اي وسعت بهاري بي انتهاي سبز مرد غريب شهر ولي آشناي سبز روح اجابت است به دست تو بسكه داشت باغ دعاي هر شب تو ربناي سبز هر شب مدينه بوي خدا داشت تا سحر از عطر هر تلاوت تو با صداي سبز سرسبزي بهشت خدا چيست؟ رشته‌اي از بال‌هاي آبيِ تان آن عباي سبز […]

هر نگاهت شکيب مي بارد

هر نگاهت شکيب مي بارد چشم هايت خلاصه‌ي صبر است همه‌ي عمر پر تلاطم تو لحظه لحظه حماسه‌ي صبر است   نقش انگشترت حکايت داشت عزّتت را کسي نمي فهمد چه غمي جانگداز تر از اين ساحتت را کسي نمي فهمد   چشم باراني ات پريشان از ظلمت سرد اين کوير شده چقدر اين قبيله […]

اي آنکه جلوه اي ز جمال خدا تويي – باتلخيص

اي آنکه جلوه اي ز جمال خدا تويي فرزند فاطمه حسن مجتبي تويي پور بتول و سبط نبي فخر کائنات نور و سرور چشم و دل مرتضي تويي حسنت چنان شبيه پيمبر بود که من در حيرتم از اينکه مگر مصطفي تويي بعد از علي به مسند حق بهر مسلمين رهبر تويي امام تويي پيشوا […]

مست از غم توام غم تو فرق مي کند

مست از غم توام غم تو فرق مي کند محو توام که عالم تو فرق مي کند با يک نگاه مي کشي و زنده مي کني مثل مسيح ، نه، دم تو فرق مي کند يک دم نگاه کن که مرا زير و رو کني بايد عوض شد آدم تو فرق مي کند تنها کمي […]

زير پايش خدا غزل مي ريخت

زير پايش خدا غزل مي ريخت غزلي را که از ازل مي ريخت آن امامي که تا سحر امشب روي لبهاي من غزل مي ريخت شب شعر مرا چه شيرين کرد بين هر واژه اي عسل مي ريخت آن که در جيب کودکان يتيم قمر و زهره و زحل مي ريخت آن کريمي که در […]

هنوز راه ندارد کسي به عالم تو

هنوز راه ندارد کسي به عالم تو نسيم هم نرسيده به درک پرچم تو نسيم پنجره ي وحي!  صبح زود بهشت “اذا تنفس ِ“ باران هواي شبنم تو تو در نمازي و چون گوشواره مي لرزد شکوه عرش خدا، شانه هاي محکم تو به رمز و راز سليمان چگونه پي ببرم؟ به راز  عِزّةُ للّه  […]