کمرم دارد میشکند

خیلی جاها کم آوردم بعد از رفتنش. شال و کلاه میکردم میرفتم سر مزارش، تنها، مینشستم کنار شمعهایی که روشن کرده بودم، میگفتم «فقط خودت برام ماندهای کمکم کنی، محمود. به دادم برس. نگذار نخواه به کس دیگری روز بزنم.» باورتان میشود اگر بگویم میآمد توی خوابم میگفت: باید چی کار کنم؟ برای خودم هم […]