ﭘﯿﮑﺮ ﻫﺰﺍﺭ ﭘﺎﺭه ﻭ ﺑﺮ ﻧﻮﮎ ﻧﯽ ﺳﺮﺵ

ﭘﯿﮑﺮ ﻫﺰﺍﺭ ﭘﺎﺭه ﻭ ﺑﺮ ﻧﻮﮎ ﻧﯽ ﺳﺮﺵ ﮔﻮﯾﻢ ﺯ ﺳﺮﮔﺬﺷﺖ ﺳﺮﺵ ﯾﺎ ﺯ ﭘﯿﮑﺮﺵ؟   ﮔﻮﯾﻢ ﺍﮔﺮ ﺯ ﺳﺮﺵ، ﺳﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪ ﺷﻤﺮ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻢ ﺯﯾﻨﺐ غم دیده، ﺧﻮﺍﻫﺮﺵ   ﮔﻮﯾﻢ ﺍﮔﺮ ﺯ ﭘﯿﮑﺮ ﺍﻭ، ﮐﺮﺩ ﺍﺑﻦ ﺳﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺎﮎ ﺭه ﺯ ﺿﺮﺏ ﺳُﻢ ﺍﺳﺐ ﺑﺴﺘﺮﺵ   ﺑﺎ ﺳﺎﺭﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﻣﺤﺒﺖ […]

خونی که شد روان ز تن پُر جراحتش

خونی که شد روان ز تن پُر جراحتش امروز نافه گشته، ببویید تربتش   این خاک مُشک بو ز جگرهای سوخته است کز تشنگی گداخت ز اصحاب و عترتش   سیبی که گشته بود نصیبش ز باغ خُلد از بوی، ره نمای جهان شد به ساحتش   گویند در خُتا ز جگر، مُشک می کنند […]

به قتلگه ز سر شوق، گفت شاه حجاز

به قتلگه ز سر شوق، گفت شاه حجاز «منم كه ديده به ديدار دوست كردم باز»   بدين شرف كه شدم كشته محبت تو  «چه شكر گويمت؟ اى كارساز بنده نواز»   ز شاه راه شهادت چو بگذرى اى دوست! «بسا كه بر رخ دولت كنى كرشمه و ناز»   به خون وضو نكند، گر […]

سر زد ز شرق معركه، آن تيغ گرم سير

سر زد ز شرق معركه، آن تيغ گرم سير عشق غيور بود و برآمد به نفي غير   تيغي چنان فصيح، به تبيين دين حق تيغي چنان صريح، به تفريق شر و خير   آن كس كه حِرز كشتي نوح استف نام او بر لوح آسمان، پسر ايليا، «شبير»   حيرت نشين وحدت او، كعبه […]

روزي که شد به نيزه، سر آن بزرگوار

روزي که شد به نيزه، سر آن بزرگوار خورشيد، سر برهنه برآمد ز کوهسار   موجي به جنبش آمد و برخاست کوه ابري به بارش آمد و بگريست زار زار   گفتي تمام زلزله شد، خاک مطمئن گفتي فتاد از حرکت، چرخ بي قرار   عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پير افتاد […]

تـیـرستـم چـو بر دل سلطـان دیـن رسیـد

تـیـرستـم چـو بر دل سلطـان دیـن رسیـد             بس بی امـان به قـلب رسـول امیـن رسیـد   تنها نه این خدنگ به قلبـش رسیـد و بـس              تـیـر دگـر بر آن گـلـوی نـازنـیـن  رسیـد   نـه طـاقـت ســواری و نـه حـالـت نـبـــرد            یـکبـاره جـسم اطـهر او بـر زمیـن  رسیـد   دشمن پـیـاپـی آمد و دیگر مگـو چـه […]

چون نوبت قتال به سلطان دین رسید

چون نوبت قتال به سلطان دین رسید افغان اهل بیت ، به عرش برین رسید   غوغای “الوداع” و هیاهوی “الفراق“ از چار سوی ، بر فلک هفتمین رسید   چون هیچ کس نبود که گیرد رکاب او بر کف رکاب ، خواهر وی ، دل غمین رسید   پس حلقِ خشک و چِشم تر و […]

کلیم اگر دعا کند، بی تو دعا نمی شود

کلیم اگر دعا کند، بی تو دعا نمی شود مسیح اگر دوا دهد، بی تو دوا نمی شود   اگر جدائی اوفتد، میان جسم و جان من قسم به جان تو! دلم از تو جدا نمی شود   گریه اگر کنم همی، بهر تو گریه می کنم ورنه زدیده ام عبث، اشک رها نمی شود […]

ترسم دمی که پرسش اين ماجرا شود

ترسم دمی که پرسش اين ماجرا شود دامان رحمت از کف مردم، رها شود ترسم که در شفاعت امت به روز حشر خاموش ازين گناه، لب انبيا شود آه از دمی! که سرور لب تشنگان، حسين سرگرم شکوه، با سر از تن جدا شود فرياد از آن زمان که ز بيداد کوفيان هنگام دادخواهی “خيرالنسا” […]

عنقاي قاف را هوس آشيانه بود

عنقاي قاف را هوس آشيانه بود غوغاي نينوا همه در ره بهانه بود جايي كه خورده بود مي، آنجا نهاد سر دردي كشي كه مست شراب شبانه بود يكباره سوخت زآتش غيرت، هواي عشق موهوم پرده اي اگر اندر ميانه بود در يك طبق به جلوهء جانان نثار كرد هر در شاهوار كش اندر خزانه […]

شبـی کـه صـبـح شهادت، در انتظـار تـو بـود

شبـی کـه صـبـح شهادت، در انتظـار تـو بـود         جــــــهان ، مسـخّـر روح  بـزرگــوار تـو بـود   لهیـب تشنـگی ات، روح دشت را می سوخت        فـــــرات مـوج زنـان گـرچـه در کـنـار تو بود   به رزم، قـصـد فـنـای جهـان گـرت می بود        نـه آسمـــان ، نـه زمیـن، مـردِ کـار زار تو بود   اگـر شـجـاعـت و […]

گریه‌ی خاندان پیامبر و اصحاب بر امام حسین علیه السلام و گریه‌ی امّ سلمه 3

 فتّال روایت می‌کند: روزی امّ سلمه می‌گریست. گفتند: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: فرزندم حسین کشته شد. رسول خدا (ص) را از هنگام وفات جز همین امشب در خواب ندیده‌ام. به آن حضرت عرض کردم: پدر و مادرم فدایت! چرا پژمرده می‌بینمت؟ فرمود: از اوّل شب مشغول کندن قبر حسین (ع) و اصحابش بودم.   قال […]

گریه‌ی خاندان پیامبر و اصحاب بر امام حسین علیه السلام و گریه‌ی امّ سلمه 2

طبرانی با سند خویش از سلمان نقل می‌کند که: پیش امّ سلمه رفتم. گریه می‌کرد. پرسیدم: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: رسول الله (ص) را در خواب دیدم که بر سر و صورتش خاک بود. پرسیدم: چه شده است یا رسول الله؟ فرمود: شاهد شهادت حسین (ع) بودم.     قال الطّبرانیّ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْعَبَّاسِ […]

گریه‌ی خاندان پیامبر و اصحاب بر امام حسین علیه السلام و گریه‌ی امّ سلمه 1

 شیخ طوسی با سند خویش از عبدالله بن عبّاس نقل می‌کند: در خانه‌ی خود خوابیده بودم که از خانه‌ی امّ سلمه همسر پیامبر خدا (ص) صدای شیون بلندی شنیدم. مرا به طرف خانه‌اش بردند. مردم مدینه از زن و مرد رو به آن‌جا داشتند. چون به آن‌جا رسیدم، گفتم: ای مادر مؤمنان! چرا ناله و […]