دو گل از بوستان مصطفی خوابیده‌اند، اینجا

دو گل از بوستان مصطفی خوابیده‌اند، این جا دو طفل نازنین، خواب پریشان دیده‌اند، این جا   دو گلبرگ تَر، از گل‌های حُسن یوسف زهرا دو غنچه از گلستان وفا را چیده‌اند، این جا   دو ریحان بهشتی‌بو، دو زیبایی هلال ابرو دو قرص ماه، از آل علی تابیده‌اند، این جا   اگر شد دیده‌ها […]

شبی که دیده‌ی خود، پُرستاره می‌کردم

شبی که دیده‌ی خود، پُرستاره می‌کردم برای غربت دل، فکر چاره می‌کردم   به دانه‌های چو تسبیحِ اشک در دستم برای آمدنت، استخاره می‌کردم   نماز عاشقی من، شکسته شد امّا سلام بر تو ز «دارالاماره» می‌کردم   من از محلّه‌ی آهن‌گران بی‌احساس گذر نمودم و دل، پُر شراره می‌کردم   من از محلّه‌ی آهن‌گران […]

روی تو را به چشم دل، از سرِ دار دیده‌ام

روی تو را به چشم دل، از سرِ دار دیده‌ام جانب مکه پر زند، جان به لب رسیده‌ام   حُرمت جان شکسته‌ام، در دل خون نشسته‌ام تا که به دست بسته‌ام، بار غمت کشیده‌ام   دیده به شعله دوختم، لحظه به لحظه سوختم هستی خود فروختم، عشق تو را خریده‌ام   تن به قضا سپرده‌ام، […]

سلام ایزد منّان، سلام جبرائیل

 سلام ایزد منّان، سلام جبرائیل سلام شاه شهیدان، به مسلم بن عقیل!   به آن نیابت عظمای «سیدالشّهدا»! به آن جلالِ خدایی، به آن جمالِ جمیل!   شهید عشق که سر در منای دوست گذاشت به پیش پای خلیل خدا، چو اسماعیل   زهی مقام! که فرش حریم حُرمت تو شکنج طرّه‌ی حور است و […]

گر بر سرِ دارم، خبر از یارم بیارید

 گر بر سرِ دارم، خبر از یارم بیارید بر کشته‌ی من، جانِ دگر بار بیارید   آرید اگر مژده از آن نرگس بیمار بهر دل بیمار، پرستار بیارید   با آن که گل باغ وفا، بوی نکردید بر من خبر از آن گل بی‌خار بیارید   ز آن فوج سپاهی که مرا بود به همراه […]

کارش، میان معرکه، بالا گرفته بود

کارش، میان معرکه، بالا گرفته بود شمشیر را به شیوه‌ی مولا گرفته بود تنها میان مردم بیعت‌فروش شهر انبوه کینه، دور و برش را گرفته بود دل واپسِ غریبی امروز خود نبود امّا دلش به خاطر فردا گرفته بود دیدی که از ارادت دیرینه‌ی حسین یک کوفه زخم، در بدنش جا گرفته بود با سنگ، […]

دل من بر سر این دار، صفایی دارد

دل من بر سر این دار، صفایی دارد وه! که این شهر، چه بام و چه هوایی دارد   خانه‌ی پیرزنی، خلوت زاویه‌ی من هر که شد وحی به او، غار حرایی دارد   شب که شد داد زدم: کوفه میا، کوفه میا مرغ حق در دل شب، صوت رسایی دارد   پیکرم تا به […]

چون میسّر نشود، فرصت دیدار شما

چون میسّر نشود، فرصت دیدار شما ما که رفتیم، خداوند نگه دار شما!   نامتان روی علم بود و ز دستم افتاد کاش! برادرش از خاک، علم‌دار شما   جُرم عشق است که صیّاد چنین بسته مرا او ندانست که ماییم گرفتار شما   خسته بودم، اگرم دست به دیواری رفت ورنه تکیه نکنم، جز […]