سپاه قدرتمند، سپاه قانونی

آن موقع سپاه هنوزاساسنامه نداشت و حاج آقا محلاتی نگران بود که دولتهای بعدی بیایند و اشکال یا کمبودی برای سپاه پیش بیاورند. البته در اصل صد و پنجاهم قانون اساسی مأموریت سپاه ذکر شده بود، ولی شرح وظایف و اساسنامهاش هنوز تصویب نشده بود. اساسنامه، طی چند جلسه فوری، در شورای عالی سپاه تنظیم […]
یک لب خندان

بعد از شکست حصر آبادان، در اواخر شهریور 60، آقای رضایی شد فرماندهی کل سپاه و ترکیب فرماندهان تغییر کرد. آقای شمخانی فرماندهی سپاه خوزستان بود و شد قائم مقام کل سپاه. من فرماندهی عملیات جنوب بودم و شدم مسؤول عملیات کل سپاه و یکی از اعضای شورای عالی تصمیمگیری سپاه. در این شورا حاج آقا […]
خوش خدمتی (با لباس روحانی)

من و شیخ فضلالله را بردند پیش عضدی تا از آنجا ببرند پیش سجدهای. درِ اتاق سجدهای از بیرون باز نمیشد. باید زنگ میزدند و او کلید زیر میزش را میزد تا در باز بشود. تو اتاق عضدی منتظر نشسته بودیم که یکی آمد توی اتاق که اصلاً انتظارش را نداشتیم آنجا ببینماش. یک آشنای […]
بیبی فاطمه

مقرشان کمیتهی ضد خرابکاری بود در زندان شهربانی. رییس آنجا سرتیپ سجدهای بود که بعد از انقلاب اعدام شد. مأمور زندان یک آدم چهارشانهی قد بلند بود، به اسم عضدی، که خودشان بهش میگفتند “سرهنگ عضدی” و توی ماها به “گوریل” معروف بود. آمدند لباسهام را ازم گرفتند و بردند به حیاط دایره شکل کمیته […]
رمی جمرات

سال 47 شاه رفته بود آلمان و از طرف کنفدراسیون اروپا علیهاش تظاهرات شده بود و به طرفاش تخم مرغ و گوجهفرنگی پرت کرده بودند. سخنرانی آقای فلسفی در مسجد جمعه همزمان شده بود با دههی اول ذی الحجه و حرفهای روز دهماش – عید قربان – غوغایی به پا کرد. در ظاهر فقط از […]
غائله خمین

یار قدیمی امام هم بود. طوری که درِ خانهی امام همیشه به روش باز بود. مشکلگشایی هم میکرد. بلد بود چهطور گرههای کور را باز کند. بعد از انقلاب و بعد از فرار بنیصدر از ایران گروهکها رفتند در خمین فتنه کردند و مردم را انداختند به جان هم . البته زمینه هم وجود داشت. […]
دوست قدیمی

در سال 40 امام به من دستور داده بودند که بروم در مسجد احمدیهی تهران خدمت کنم. یکی از کسانی که مقید بودم حتماً در ماه محرم یا رمضان بیاید منبر برود، شیخ فضلالله بود، که منبرهای گرم و گیرایی داشت. میان صحبتهاش امکان نداشت از امام چیزی نگوید یا به رژیم نیش و کنایه […]
بنیصدر، سپاه، شهید محلاتی

بنیصدر اصلاً با سپاه خوب نبود. تنها کسی که سنگ سپاه را به سینه میزد و بنیصدر را هم آرام میکرد، فقط آقای محلاتی بود. این را من دو بار با چشم خودم دیدم. چون در جلسهشان حضور داشتم. از آن طرف هم یک عده بودند که به خاطر همین رفت و آمدها به آقای […]
گرهگشا

خیلیها، در شرایط خاص، به سپاه انتقاد داشتند و حضور آقای محلاتی باعث میشد هر حرف و حدیثی خیلی زود تمام شود. به خاطر ارتباطاش با مسؤولین – بخصوص در شورای انقلاب – وقت عجیبی برای باز کردن گرههای کور میگذاشت. یعنی گاهی ساعت نه و ده شب از سپاه میرفت و صبح اول وقت […]
واحدهای نمایندگی

نقشی که روحانیون مستقر در واحدهای نمایندگی (امام در سپاه) در استانها و شهرستانها داشتند، این بود که اختلافها را خیلی کنترل میکردند. آنها به بچههای سپاه خیلی احترام می گذاشتند. بخصوص شهید محلاتی. و بخصوص در کوران جنگ. او پنج سال و نیم از آخر عمرش را در آن دوران گذراند. یعنی دو سوم […]
غائله شیراز

مثلاً یک بار هم مشکلی در شیراز پیش آمد، در خصوص پسر شهید دستغیب، آسید علی محمد دستغیب، که باز حاج احمد آقا تلفن زد و گفت امام دستور داده که آقای محلاتی و آقای جنتی بروند شیراز. البته این بار با یک پیام کتبی که باید در نماز جمعهی شیراز خوانده میشد. نامه را […]
غائله اصفهان

واحد نمایندگی ولی فقیه در استانها را به اتفاق آیتالله طاهری خرم آبادی با هم تشکیل دادند. یعین اولاش یک دفتر مرکزی درست کردند، بعد گسترشاش دادند به استانها و در نهایت در تک تک شهرستانها حوزهی نمایندگی امام در سپاه افتتاح شد و نیروهاش مشغول به کار شدند. در زمان جنگ هم همین اتفاق […]
گره کور این اختلاف را امام باز کردند

در ماههای اول خیلی خودجوش و انقلابی چهار عدد سپاه در نقاط مختلف تهران با اسامی تشکیل شد و هر کدامشان برای خودشان فعالیت میکردند. شورای عالی انقلاب آمد جلسه گذاشت و تمام نیروها را متمرکز کرد و حکم فرماندهی کل را هم برای آقای جواد منصوری نوشت. یعنی او اولین فرماندهی سپاه بود که […]
مجلس گردانی خوشسخن

پدرم حاج احمد مکه زیاد میرفت. توی یکی از همین سفرها شیفتهی آقای محلاتی میشود و و روز عید غدیر در مکه یا مدینه – درست خاطرم نیست – باهم صیغهی برادری میخوانند و رفاقتشان از همین جا گُل میکند. منزل ما در مازندان بود و پاتوق علما. خیلی از بزرگان که میآمدند شمال، امکان […]