عمري ست که سوزند ز غم متصلم

عمري ست که سوزند ز غم متصلم وز خون جگر شده ست لبريز، دلم هم دشمن و هم دوست تُرا آزردند از اينهمه صبر، از تو اي دل خجلم شاعر: علی انسانی
تو مايه ي داغ لاله ي صحرايي

تو مايهي داغ لالهي صحرايي تو شاهد خصم و کوچه و زهرايي خون جگرت به صفحهي طشت نوشت آتش زده آب کوزه بر دريايي شاعر: علی انسانی
آن روز ز درد و غم لبالب بودم

آن روز ز درد و غم لبالب بودم همچون دَرِ خانه غرق در تب بودم يک سوي حسين را تسلي دادم از سوي دگر پناه زينب بودم شاعر: علی انسانی
در داغ نشسته لاله بودم آن روز

در داغ نشسته لاله بودم آن روز آلالهي پُر ز ژاله بودم آن روز خود پرده ز راز کوچه برخواهم داشت من شاهد هشت ساله بودم آن روز شاعر: علی انسانی
در خانه شدي کينهي همسر ديدي

در خانه شدي کينهي همسر ديدي مسجد رفتي غربت حيدر ديدي از مسجد و خانه که رها مي گشتي در کوچه شدي قاتل مادر ديدي شاعر: علی انسانی
صبر از غمت از ابر، فزون مي گريد

صبر از غمت از ابر، فزون مي گريد در سوگ بنفشه، لاله گون مي گريد آن روز که بُردند تنت در تشييع ديدند که تابوتِ تو خون ميگريد شاعر: علی انسانی
هم خصم به جان تو خدنگ آورده

هم خصم به جان تو خدنگ آورده هم دوست به جام تو شرنگ آورده ما شيشه نديديم بوَد سنگ شکن چون؟ صبرِ تو، صبر را به تنگ آورده شاعر: علی انسانی
خون خوردم و کس نشد ز دردم آگاه

خون خوردم و کس نشد ز دردم آگاه بسته است ز غم بغض گلو، راه به آه با چاه علي گفت غمش اما من نشنيد کسي درد دلم، حتي چاه شاعر: علی انسانی
آندم كه شرار زهر شد دردل ماه

آندم كه شرار زهر شد دردل ماه بر گوهر چشمان حسين كرد نگاه فرمود برادرم به من گريه نكن لايوم كيومكَ اباعبدالله شاعر: محسن معقولي
از داغ چو لاله در چمن مي سوزم

از داغ چو لاله در چمن مي سوزم از گرمي آتش محن مي سوزم چون شمع برافروخته هر شام و سحر از غربت جان سوز حسن مي سوزم شاعر: حسين رحيمي (خباز)
وقتي که دلم بساط ماتم را چيد

وقتي که دلم بساط ماتم را چيد مرگ آمد و آفتاب دوم را ديد اي زهر! عرق بر سر و رويت ننشست وقتي جگر حسن به دستت پاشيد شاعر: معصومه مهري
آن روز ز سنگ کينه تابوت شکست

آن روز ز سنگ کينه تابوت شکست در همهمه ي مدينه تابوت شکست دلها همه، سنگي شده بود و از بس زد سنگ تو را به سينه تابوت شکست شاعر: محمدعلی مجاهدی (پروانه)
جان تو، به جرم ناب نوشيدن سوخت

جان تو، به جرم ناب نوشيدن سوخت از جامه ي آفتاب پوشيدن سوخت باغ دل او سوخت گر از بي آبي باغ دل تو ز آب نوشيدن سوخت شاعر: قیصر امین پور
اي آنکه غمت وقف دل ياران شد

اي آنکه غمت وقف دل ياران شد بر سينه نشست و از هواداران شد تا عطر ملال پر کند عالم را با تير تن پاک تو گلباران شد شاعر: شفق خراسانی