میارزید دو تا مشت بخوریم!

به یاد کاظم آوردم که آن سال اولین عید زندگی مشترکمان است. دلم میخواست حالا که کاظم برگشته است، خانه تکانی کنیم و وسایل نو برای خانه بخریم، اما چنین پولی نداشتیم. از او خواست تا حداقل موکتی برای کف اتاقمان بگیرد. کاظم قبول کرد. ماشین شوهر خواهرش را امانت گرفت و رفت. قرار بود […]
با همین لبخند

بعد از برگزاری جلسهی کاظم، دفتر امام وقتی را برای ملاقات به او داد و کاظم به دیدن امام رفت. موقع برگشتن خیلی خوشحال بود. میگفت از عملیّات و موفقیتهایی که در آن داشتهاند برای امام صحبت کرده است و امام با رضایت لبخند زده و دعا کرده بود. کاظم با حالت خاص و هیجان […]
تنبیه

روزی هنگامی که آنها تازه از عملیات برگشته بودند، حاج کاظم اعلام کرد دو نفر را لازم دارد تا به پایگاه ـ که وظیفهی پشتیبانی خط را بر عهده داشت ـ بروند. نیروها خسته و گرسنه بودند و از میان آنها تنها محمّد داوطلب شد. او به پایگاه رفت. دو روز در آنجا بود و […]