فاش ار فلک، بر آن تن بی سرگریستی‏

فاش ار فلک، بر آن تن بی سرگریستی‏ ز آنروز تا به دامن محشر گریستی‏ زاشک ستاره، دیده‏ی گردون تهی شدی‏ بروی بقدر زخم تنش،‏گر گریستی‏ ای کاش چون فلک بدی اعضا، تمام چشم‏! تا بهر نور چشم پیمبر گریستی‏ کشتند و از نشان از مسلمانی، ای دریغ‏! آن را که از غمش، دل کافر […]

زينب چو ديد پيكري اندر ميان خون

زينب چو ديد پيكري اندر ميان خون چون آسمان و زخم تن از انجمش، فزون   بي حد جراحتي، نتوان گفتنش كه چند پامال پيكري، نتوان ديدنش كه چون   خنجر در او نشسته، چو شهپر كه در هما پيكان در او دميده، چو مژگان كه از جفون   گفت: اين به خون طپيده نباشد، […]

آن جسم پاره پاره چو در خون تپان فتاد

 آن جسم پاره پاره چو در خون تپان فتاد لشگر به خيمه گاه وي از هر كران فتاد   از سوز آه و ناله ي اطفال خشك لب آتش به خيمه گاه امام زمان فتاد    هر گوهري كه ملك دو كونش بها نبود در آستين بد گهري، رايگان فتاد   شد خاكِ راه ،معجر […]

اي دل مگو كه موسم اندوه شد بسر

اي دل مگو كه موسم اندوه شد بسر ماه محرّم ار بسر آمد مه صفر فارغ نشد هنوز دل از بار اندهي  كامد به روي ماتم او ماتمي دگر كم نيست آل فاطمه گرچه به چشم خلق بس اندك اند و خوار و حقيرند و مختصر اين قوم برگزيده ي خلّاق عالم اند از چشم […]