سايه ي دستي ميان قاب چشمان ترش

سايه ي دستي ميان قاب چشمان ترش چادر خاکي زهرا بالش زير سرش رنگ خون پاشيده بر آيينه ي احساس او لکه هاي سرخ روي گوشوار مادرش اين دم آخر به ياد ميخ در افتاده است خانه را آتش زند با روضه ي پشت درش لخته ها را پاک مي کرد از لب خشکيده اش […]