«ارتش چرا ندارد؟»

سال 1342 یوسف وارد دانشکده افسری شد. هر روز یک ساعت قبل از طلوع آفتاب، شیپور بیدار باش زده می‌شد و برنامه تغییرناپذیر قبل از ظهر هر روز: ورزش، صبحانه، سلام به پرچم، کلاس درس، ناهار و برنامه بعد از ظهر: تمرینات بدنی، دوباره کلاس و سر ساعت شام و خاموشی بود. دو ساعت در […]

رشته سینما

یوسف کلاهدوز مرد تنهایی بود. شاید چون هم نظامی بود و هم هنرمند. قبول این‌که او هنر را خوب می‌شناسد، اهل درک و فهم عمیق است، برای هنرمندان که بیشتر یک نظامی می‌دیدنش سخت بود و نظامی‌ها هرگز نمی‌توانستند بفهمند چرا فیلم می‌بیند و نقاشی کردن را  دوست دارد. او تک بعدی نبود. بارها به […]

قائم مقام سپاه

بعد از فروپاشی رژیم شاهنشاهی، کمیته‌ی امام (ره) در ارتش به فرماندهی استاد نامجو و سپهبد قرنی تشکیل شد. امام (ره) از استاد نامجو خواستند یک نفر نظامی متدین را که به نظم و انضباط ارتش کاملاً مسلط باشد برای آموزش و بنیان هسته اولیه سپاه پاسداران معرفی کند. استاد سرهنگ شریفی‌نسب را مأمور کرد. […]

استاد او

استاد نامجو، این مرد بلند قد، آرام و اندیشناک، کسی است که زندگی شهید کلاهدوز را تغییر داد. و یوسف در حضورش با تواضع کامل، تنها یک شاگرد مطیع بود که بزرگی استادش را درک کرده، به حرف‌هایش گوش می‌کرد، می‌گفت: «متوسط بودن اصلاً خوب نیست. باید ممتاز باشید، در همه چیز: تحصیل، مطالعه، تفکر […]

زندگی‌نامه کوتاه

دو ماه یک بار می‌آمد مرخصی. دلش برای دیدن عزیز و خواهرها ذوق داشت. عزیزه تا چشمش به او می‌افتاد، اشکهایش می‌ریخت. یک هفته‌ای که یوسف کنارش بود هر وقت او را می‌بوسید اشکش می‌ریخت. هی می‌گفت: «خدایا چرا؟ چرا سرنوشتم این جور بود؟ از خاک و وطنمان کوچ کردیم آمدیم مشهد. سیزده سالم بیشتر […]

امروز تکلیف چیست؟

در کنکور دانشگاه، ثبت نام کرده بودم. شرط رفتنم این بود که کاوه، برگه‌ی ترخیصی‌ام را امضاء کند. آن روز دلم عجیب شور می‌زد. با یک دنیا اضطراب و تشویش، نامه‌ی دانشگاه را نشانش دادم. بی‌هیچ حرفی، آن را گرفت و خواند. نگاه معنی داری به من و برگه انداخت و ناگهان کاری کرد که […]

طرح 500 سؤال احکام

بچّه‌ها را وادار می‌کرد تیترهای روزنامه‌ها و مجله‌های سیاسی اجتماعی را بخوانند و با هم بحث کنند. عقیده داشت یک پاسدار باید در مسائل سیاسی، فرهنگی، اجتماعی بینش قوی داشته باشد. در این صورت است که نسبت به مسائل روز و انقلاب حسّاس می‌شود و احساس تعهّد می‌کند. از حاج آقا وحیدی هم خواسته بود […]

برو مطالعه کن

شهید داور علاقه‌ی شدیدی به مطالعه داشت؛ و یادم هست روزی به من گفت: چرا بیکاری؟ برو، مطالعه کن. جریان واقعه از این قرار بود که داور در گوشه‌ای از حیاط پادگان ماشین اداره را می‌شست. من با یکی از دوستان، خود را به او رسانیدیم و اجازه خواستیم ما این کار را انجام دهیم. […]

سه پایه‌ی مسلسل ضدّ هوایی

در یکی از سفرهایم به تهران، خبردار شدم که آقای یسری به علّت جراحت شدید، در بیمارستان نجمیّه بستری است. در فرصتی مناسب به عیادتش رفتم. به محض دیدن من گفت: شما یک سه پایه‌ی مسلسل ضدّ هوایی طرّاحی کرده و قول داده بودید مکانیسم آن را تکمیل کنید. قرار گذاشتیم به محض مرخصی از […]

تبادل افکار

 برادر یسری همیشه در برنامه‌ها و سمینارهای فرماندهان سپاه پاسداران در اوقات فراغت و تنفّس جلسه، با یکایک فرماندهان تماس می‌گرفت و از اطّلاعات علمی و تجربی آنان سؤالاتی می‌کرد و ابتکارات و نوآوری‌های آنان را در دفترچه‌ای یادداشت می‌کرد. در یکی از این تبادل افکار و کسب اطّلاعات جالب، فکری به خاطرش خطور کرد […]

مطالعه‌ی مستمر

از درس‌های مهمّی که از وی آموختم، مطالعه‌ی مستمر و طولانی بود. نیمه شب‌ها با این‌که در همان اتاق کوچک می‌خوابیدم، بعضی وقت‌ها که از خواب برمی‌خواستم، می‌دیدم داور بعد از اقامه‌ی نماز نیمه شب، تا نزدیکی‌های سحر مشغول مطالعه و  تلاوت قرآن است. گاهی اعتراض می‌کردم که دست از مطالعه برداشته، ساعاتی بخوابند یا […]

آموزش‌های اعتقادی

پس از عملیّات والفجر 4 حاج همّت تمام اعضای کادر را در دو کوهه جمع کرده بود. یک روز به من تلفن زد و گفت: «حاج آقا! من خواهش می‌کنم شبانه خودتان را به دو کوهه برسانید.» هر چه سریع‌تر خودم را به آن‌جا رساندم. همّت را دیدم و گفتم: چه شده؟ گفت: من این […]

با هم بحث عقیدتی – سیاسی کنیم!

تازه از عملیّات برگشته بودیم و به خوبی می‌دانستم که تا چند روز دیگر کار جدّی در پیش نداریم. می‌بایست مثل روزهای گذشته که از عملیّات برمی‌گشتیم، یک جا بنشینیم و به کنج خلوتی پناه ببرم و در خودم باشم. آن روز هم به همین چیزها فکر می‌کردم که حاج احمد از در اتاق آمد […]

ما حاضریم به جای شما بجنگیم!

یک بار تعدادی نیرو به منطقه اعزام کرده بودند که همگی دانشجوی مقطع دکترا و تحصیل کرده‌ی ایتالیا بودند. تعدادی جوان مؤمن و متعهد که به خاطر جنگ درس را رها کرده و به ایران برگشته بودند. برخورد با چنین افرادی ویژگی‌های خاصّی را می‌طلبید. حاج همّت بر این نکته توجّه داشت. وقتی آن‌ها را […]