کشتن ابن زیاد توسط مسلم در خانه هانی

وقتي جناب مسلم در خانه جناب هاني بودند به راحتي ميتوانستندابن زياد را با توجه به موقعيتي كه برايشان پيش آمده بود بكشنداما در آن لحظه اين كلام حضرت امير ع به ذهنشان آمد الايمان قيد الفتك .در صورتي كه مي توانست با كشتن او از جريان عاشورا جلوگيري كندو چه حادثه و جرياني از عاشورا بالاتر… و اما امروز اين با انجام عمليات هاي شهادت طلبانه قابل جمع خواهد بود و چه توجيهي براي اين مسئله وجود دارد؟
آغاز ماموریت جناب مسلم و ماجرا های پس از آن(بخش سوم)

پس از شهادت جناب مسلم نوبت به شهادت یکی دیگراز بزرگان کوفه یعنی هانی بن عروه رسید شیعهای مخلص، یاری باوفا و باحمیت و کسی که در رکابش چهارهزار سواره و هشت هزار پیاده حرکت میکردند، رادر حضور مردم، مردمی سست عنصر و ترسو و بیوفا به شهادت رساندند و یک نفر از آن دوازده هزار نفر پا به رکاب، جلو نیامد و به حمایت از هانی برنخاست و برای نجات او قدمی برنداشت تا برگ دیگری از خیانت، بزدلی و بیچارگی را از خود در تاریخ ثبت کنند، سن شریف آن پیرمرد مجاهد در آن موقع نود و چند سال بوده است. ابن زیاد دو پیک را با نامه ای همراه سرهای مقدس مسلم و هانی برای یزید به شام فرستاد. یزید دستور داد که سرها را بر دروازهی دمشق آویزان کنند و پس از اطلاع از اتفاقات کوفه نامهای برای عبیدالله فرستاد و از او تقدیر و تشکر کرد و او را ستود .امام حسین (ع) در مسیر کوفه و در منزل ثَعلَبِیَّه، از شهادت مسلم و هانی و اینکه در بازار کوفه جسدشان را روی زمین میکشیدند، مطلع شد.
آغاز ماموریت جناب مسلم و ماجرا های پس از آن(بخش دوم)

در واکنش به دستگیری هانی بن عروه حضرت مسلم در صدد برآمد تا قصر عبید الله را محاصره کند ابن زیاد به سران و اشراف کوفه که نزد وی بودند دستور داد بروند و اقوام خود را از اطراف مسلم پراکنده کنند و گرنه گردن همه آنها را خواهد زد آنها هم از روی دیوارهای قصر با مردم سخن گفتند و آنها را از عقوبت دولت ترساندند تا آنکه گروه بسیاری از قوم و قیبله آنان صحنه را خالی گذاشتند و مردمی که خود نامه نوشته بودند در میدان عمل و لحظات سرنوشت ساز در جبهه مخالف قرار گرفتند و اتحاد خود را بر هم زدند ،خیانت سران قبایل و افراد با نفوذ کوفه وتهدیدهای توخالی مزدوران ابن زیاد اثر خود را گذاشت و سبب پراکندگی مردم از اطراف حضرت مسلم شدآن جناب به خانه ای پناه برد اما عاقبت توسط ماموران ابن زیاد محاصره شدو پس از نبردفراوان در حالی که زخم های فراوان بر تن داشت دستگیر گردید، وی در همان حال از یکی از لشگریان خواست تا پیکی به سوی امام حسین (ع) بفرستد و جریان اسارت خود و قصه بی وفایی و پیمان شکنی کوفیان را برای حضرت باز گوید و او را از آمدن به کوفه منع نماید .به دستور ابن زیاد حضرت مسلم را بالای دار الاماره برده و در برابر چشمان مردمی که بیرون قصر جمع شده بودند گردن زدند و بدنش را به پایین قصر انداختند شهادت وی درنهم ذیحجه روز عرفه سال شصت هجری بود .
اعلام خبر شهادت مسلم و هانی و عبد الله بن یقطر

طبری با سند خود از بکر بن مصعب نقل میکند: امام حسین (ع) به اهل هیچ آب و آبادی نمیگذشت مگر اینکه در پی او راه میافتادند تا آنکه به منزلگاه «زباله» رسید و خبر شهادت برادر رضاعی خود، عبد الله بن یقطر را دریافت. او را از میانۀ راه به سوی مسلم بن عقیل […]
رسیدن نامه مسلم به امام حسین علیه السلام

دینوری گوید: چون امام به منزلگاه «زباله» رسید، فرستادۀ محمّد بن اشعث و عمر سعد با امام دیدار کرد که حاوی پیام مسلم، مبنی بر بیعتشکنی مردم کوفه و ترک یاری بود. چون امام نامۀ مسلم را خواند، به درستی خبر یقین کرد و شهادت مسلم و هانی بر او بسیار ناگوار بود، فرستاده، همچنین […]
رسیدن خبر شهادت مسلم به امام حسین علیه السلام 1

ابن اعثم گوید: خبر شهادت مسلم به امام حسین (ع) رسید. مردی از اهل کوفه آمد. امام از او پرسید: از کجا میآیی؟ گفت: از کوفه. از آنجا بیرون نیامدم جز آنکه مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را کشته و به دار آویخته در بازار قصابان دیدم، در حالی که سرهای آنان را […]
در سوگ هانی و مسلم

سیّد بن طاووس گوید: از سرودهها در سوگ مسلم و هانی، این شعر است که سرایندۀ آن، عبد الله بن زبیر اسدی یا فرزدق یا سلیمان حنفی است: اگر نمیدانی مرگ چیست، به مسلم و هانی در بازار بنگر؛ به پهلوانی که شمشیر چهرهاش را شکافته و دیگری از بلندی کشته افتاده است. ناپاک زادهای […]
شهادت مسلم و هانی 2

ابن اعثم گوید: ابن زیاد دستور داد هانی را هم برده و به مسلم بن عقیل ملحق سازند. محمّد بن اشعث گفت: ای امیر! میدانی که موقعیّت او میان قبیلهاش چیست. قبیلۀ او نیز میدانند که من و اسماء بن خارجه او را نزد تو آوردیم. تو را به خدا ای امیر! او را به […]
این دو کودک که جدا گشته ز پیکر، سرشان

این دو کودک که جدا گشته ز پیکر، سرشان میبَرَد دل ز همه، حُسن خدا منظرشان سرشان گشته جدا از تن و پیدایت هنوز جای گل بوسهی مسلم، به رخ انورشان داغ بابا به جگر، گوشهی زندان، یک سال خون دل ریخته پیوسته ز چشم ترشان باور شمع هم، این قصهی جانسوز […]
سلام ما به جوانی که مُسلمش، پدر است!

سلام ما به جوانی که مُسلمش، پدر است! به جلوه، منزلتِ آن پدر از این پسر است در آسمان بنیهاشم، او ستارهی عشق ز دودمان عقیل و در آن صدف، گهر است محمد است به نام و مُسلّم است به فضل نه مسلم است و به ایثار، مسلمِ دگر است چو دید، […]
دو گل از بوستان مصطفی خوابیدهاند، اینجا

دو گل از بوستان مصطفی خوابیدهاند، این جا دو طفل نازنین، خواب پریشان دیدهاند، این جا دو گلبرگ تَر، از گلهای حُسن یوسف زهرا دو غنچه از گلستان وفا را چیدهاند، این جا دو ریحان بهشتیبو، دو زیبایی هلال ابرو دو قرص ماه، از آل علی تابیدهاند، این جا اگر شد دیدهها […]