از خیام سوخته خاکستری جا مانده بود

«از خیام سوخته خاکستری جا مانده بود » از پرستوها، فقط مشت پری جا مانده بود از بهاری سبز، هفتاد و دو سرو سرفراز  از تمام عشق، نخل بی‌سری جا مانده بود   در نگاه علقمه، در قلب امواج فرات  آرزوی بوسه آب آوری جا مانده بود تا بر افرازد به گردون، پرچم آزادگی  دست ساقی […]

گرچه روزی تلخ‌تر، از روز عاشورا نبود

گرچه روزی تلخ‌تر، از روز عاشورا نبود آنچه ما دیدیم جز پیشامدی زیبا نبود  عشق می‌فرمود: «باید رفت»، می‌رفتند و هیچ  بیم‌شان از تیرهای تلخ و بی‌پروا نبود خیمه‌ها از مرد خالی می‌شد، اما همچنان اهل بیت عشق در مردانگی تنها نبود آفتاب ظهر عاشورا به سختی می‌گریست  کودکان لب‌تشنه بودند و کسی سقّا نبود […]

سرخِ غروب بود و حريق خيام بود

سرخِ غروب بود و حريق خيام بود  آغاز زنگ قافله در راه شام بود سرخِ غروب بود و شهيدان و هُرم خاك  روز نبرد نور و سياهى تمام بود سرخ غروب بود و سكوت سوارها  اسب امير آينه‌ها بى لگام بود سرخ غروب بود و، عطش آه مى‌كشيد  در ديده، خوابِ آب هم آنجا حرام […]

کشتگان عشق، بی غسل و کفن خوابیده اند

کشتگان عشق، بی غسل و کفن خوابیده اند سر براه دوست داده، با بدن خوابیده اند   در گلستان شهادت، یک به یک مانند گل پاره پاره در جوار «ذوالمنن» خوابیده اند   در کنار شاه اقلیم امامت روی خاک با تن صد پاره، هفتادو دو تن خوابیده اند     احمد و قاسم چو […]

خیام آشنا، از آتش بیگانه می سوزد

خیام آشنا، از آتش بیگانه می سوزد  کبوترهای بی بال حرم را لانه می سوزد  چه غوغایی است؟ در این دشت ماتم زا؟ نمی دانم  که از شرحش دل دیوانه و فرزانه می سوزد  مگر دشمن نمی داند که زد بر خیمه ها آتش ؟ که در یک خیمه بیماری است، بی تابانه می سوزد  سری […]

پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمی گیرد؟

پدر! آخر چرا دنیا به ما آسان نمی گیرد؟ غروب غربت ما از چه رو پایان نمی گیرد؟   پدر! حالا که تو در آسمان هستی بپرس از ابر که من از تشنگی پر پر زدم، باران نمی گیرد؟   علی اکبر پس از این شانه بر مویم نخواهد زد علی اصغر سر انگشت مرا، […]

شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد

شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد ستاره سوخته ای ، صحبت از غمی دارد شب است و بر لب شطّ فرات ، زمزمه ای است به پای نخل که گیسوی در همی دارد شب است و ماه به هر خیمه ای که می نگرد نشسته مادری و بزم ماتمی دارد شب است ودشت به […]

ملک را زین مصیبت اشک غم در دامن است امشب

ملک را زین مصیبت اشک غم در دامن است امشب  فلک را زآتش ماتم شرر در خرمن است امشب  خدا را ای صبا با خاتم پیغمبران بر گو  که در دشت بلا جسم حسین بی مدفن است امشب  سلیمان جهان را تشنه ببریدند انگشتش  دریغا خاتمش اندر کف اهریمن است امشب  زپیکان بلا جسم حسینت […]

اگر صبح قیامت را شبی است ، آن شب است، امشب

اگر صبح قیامت را شبی است ، آن شب است، امشب طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است، امشب فلک! از دور ناهنجار خود، لختی عنان در کش شکایت های گوناگون مرا کوکب است، امشب   برادر جان! یکی سر بر کن از خواب و تماشا کن که زینب، بی تو […]

پرده بر می‌دارد امشب، آفتاب از نیزه ها

پرده بر می‌دارد امشب، آفتاب از نیزه ها  می‌دمد یک آسمان خورشیدِ ناب از نیزه ها  می‌شناسی این همه خورشید خون‌آلود را  آه! ‌ای خورشید زخمی! رُخ متاب از نیزه ها  کهکشان است این بیابان، چون که امشب می‌دمد  ماهتاب از نیزه ها و آفتابْ از نیزه ها  ریگ‌ریگش هم گواهی می‌دهد، روز حساب  کاین […]

خم شد گذاشت روی زمین گوشواره را

خم شد گذاشت روی زمین گوشواره را تا قدری التیام دهد، گوش پاره را آتش گرفته گوشه ی دامان کوچکش آبی نبود، چاره کند این شراره را ازخیمه های سوخته تا گود قتلگاه هاجرشد و دوید به هرسو، اشاره را باران تازیانه و سیلاب سیلی، اشک تاریک کرده بود، نگاه ستاره را ازحال رفت ، […]

چون شاه دین،هوای شهادت به سر گرفت

  چون شاه دین،هوای شهادت به سر گرفت تاج سعادت از سر خود چرخ برگرفت   گیتی کمیت تیز تکش را کشید تنگ دست فضا عنان و رکابش، قدرگرفت   از سوی آه خیمه نشینان ز شش جهت یک باره هفت خیمه افلاک در گرفت   پس رو به قتلگاه  ستم دید گان نهاد با […]

ازپشت زین به خاک چو خورشید دین نشست

ازپشت زین به خاک چو خورشید دین نشست          بر خاست شورشی که فلـک بر زمین نشست   از شش جـهت بـلــــنـد شـد آهـــــی که دود آن           بـر طـاقِ مـنـظـرِ فـلـکِ هـفـتـمیـن نـشست   افـلاک را سـرشـک مصیـبت ز سـر گذشت                   ایـّـام را غـبــار عـــزا بـر جـبـیـن نـشـسـت   آن بـی حـیـا که سیـنـه […]

از هر کنار توسن بیداد تاختید

از هر کنار توسن بیداد تاختید تا خاندان فاطمه، ویرانه ساختید   خواندید از حجاز مرا جانب عراق وآن‌گاه پرده‌های مخالف نواختید   کردید گر به بیعت من، نامه‌ها روان شمشیرها به کشتن من از چه آختید؟   دادید بهر آب، چرا خاک ما به باد؟ دل‌های ما ز آتش حسرت گداختید   کردید سرنگون، […]